نظارت استصوابی

برويد سر اصل مطلب!

محمدحسين اميني

 

مطلبی که درزیر می گذارم متعلق به برادری است که او را نمی شناسم. مقاله با پست به روزنامه رسید و ما هم از آن  در صفحه سیاسی استفاده کردیم. موضوع مطلب نقد مقاله ای است که چندی پیش عباس عبدی در مذمت نظارت استصوابی در اعتماد ملی نوشت و پس از آن مباحثه ای هم میان او و کیهان درگرفت. اسلوب و کیفیت نقد در این نوشته فوق العاده گیرا و محکم است و گمان می کنم به خوبی از عهده شکافتن مغالطات موجود در نوشته عبدی برآمده است. به خواندنش حتما می ارزد.


روز 29مرداد 86، آقاي عباس عبدي در نوشتاري با عنوان «منطق بني اسرائيل»، در صفحه16 روزنامه اعتماد ملي و در ستون «بي ويرايش»، به مواردي پيرامون مسئله «رد صلاحيت هاي انتخاباتي» اشاره كرده بودند. بدنبال مطالعه نوشتار ايشان، سؤالاتي براي اين حقير ايجاد شد كه سعي كردم آنها را به فراخور موضوعاتي كه ايشان بدانها اشاره فرموده اند، در 14بخش و در خلال نوشتار ايشان ارائه نمايم. (موارد 1تا 14 سؤالات اين حقير است.)

آغاز مقاله آقاي عبدي

دو نفر پس از مدت ها كه همديگر را نديده بودند به ديدار هم نائل شدند. نفر اول پس از احوالپرسي از اينكه نفر دوم پسرش را زن و دخترش را شوهر داده اظهار خوشحالي كرد و حال و احوال آنان را پرسيد. نفر دوم گفت: دامادم خيلي آدم خوبيه، مثل يك دسته گل. هر ماه دخترم را به سفر مي برد، خانه خوبي براي او خريده، ماشين آخرين سيستم دارد، يك خدمتكار هم آورده منزل كه كارها را انجام دهد.

اما امان از عروس بدجنسم كه روزگار را به پسرم سياه كرده، همه اش مي گويد چرا سفر نمي رويم، يا خانه و ماشين نمي خري، يا اينكه مي گه من خسته مي شم، خدمتكار بايد بياري!!

به اين مي گويند منطق بني اسراييلي كه دنيا را بر محور خود مي بيند و هيچ قاعده اي را كه برخود و ديگري همزمان حاكم باشد نمي پذيرد، قاعده اخلاقي و رفتاري را مستقل از خود و منافع خود تعريف نمي كند. كاري را كه براي خودش مي پسندد، همزمان براي ديگري نمي پسندد، و كاري را كه براي ديگري مي پسندد، همزمان براي خودش جايز نمي داند. دروغ و تهمت و خيانت در امانت و نقض پيمان خوب است اگر وي انجام دهد و بد است اگر ديگري مرتكب شود و برعكس.

آن لطيفه اي كه در ابتدا نوشتم نمونه اي از رفتار غالب در عرصه سياسي ماست همه عالم و آدم بايد آزادي هاي سياسي را رعايت كنند و مانع حضور ديگران در انتخابات و ساخت قدرت نشوند و اين وظيفه اي انكارناپذير است، مگر براي خودمان، كه رد صلاحيت و منع آزادي ديگران نه تنها از سوي ما بد نيست، كه خوب و مشروع بلكه واجب هم هست.

آغاز سؤالات...

1) آيا شوراي محترم نگهبان به عنوان «بررسي كننده شرايط داوطلبان»، يكي از طرفين رقابت هاي انتخاباتي است كه نوشته ايد؛ مگر براي خودمان»؟

2) آيا مي توان فرض كرد كه فردي صلاحيت انتخاب شدن را نداشته باشد؟ اگر مي شود، با فرض «صلاحيت نداشتن يك فرد براي انتخاب شدن»، برابر كدام منطق «رد صلاحيت او»، «منع آزادي او» به حساب مي آيد؟


اصل مقاله عبدی را اینجا بخوانید.

نوشته آقای امینی در این صفحه از روزنامه کیهان قابل مطالعه است.


ادامه نوشته

نهضت اعتدال گرایی در میان اصلاح طلبان

نهضت اعتدال در جبهه اصلاحات

 

نزاع اعتدال گرايان و افراطي ها در جبهه اصلاحات ظاهراً بالا گرفته است، چند ماه پيش هنگامي كه بعضي شيوخ اصلاح طلب از لزوم تصفيه جبهه اصلاحات از افراطي ها سخن گفتند، معلوم بود كه چنين مناقشه اي بالاخره رخ خواهد داد اگرچه به دقت نمي شد گفت چه كساني در كدام طرف مي ايستند. مبارزه با افراطي گري در وهله اول يك استراتژي طراحي شده از ناحيه برخي عقلا در جبهه اصلاحات است تا شانس پيروزي خود را در انتخابات مجلس هشتم بالا ببرند. حتي وقتي شخصيتي چون مهدي كروبي از اينكه «جماعتي از تندروها كه هيچ نقشي در موفقيت هاي قبلي نداشته اند، همه كاره جبهه اصلاحات شده اند» گله مي كند، مسلماً مقاصد انتخاباتي درصدر اهدافي قرار دارد كه او با بيان اين سخنان درصدد دستيابي به آنهاست. در واقع بالا گرفتن موج مبارزه با تندروي و طرد افراطي ها از ناحيه مردان استخوان دار جبهه اصلاحات محصول اين تحليل است كه عامل اصلي شكست آنها در چند انتخابات گذشته همين بوده كه اجازه داده اند عنان و اختيار رفتار سياسي آنها به تمامي در اختيار كساني قرار گيرد كه به اندازه دهان خود لقمه برنمي داشتند و بي آنكه زور و قوتي داشته باشند- البته گمان مي كردند دارند- مي خواستند بنايي را كه طي ساليان دراز محكم و استوار شده يك شبه ويران سازند.

 

 

شيوخ اصلاح طلب حالا به اين نتيجه رسيده اند كه عدم تعادل هايي از اين نوع در بين مردم چندان خريدار ندارد و مردم وقتي ببينند كساني اولا حد و اندازه خود را نمي شناسند و ثانياً بسيار بيشتر از آنكه عمل كنند حرف مي زنند، به تدريج به اين نتيجه خواهند رسيد كه بهتر است آنها در جايي به جز مناصب حكومتي به پرگويي هاي خود ادامه دهند، يعني درست همان اتفاقي كه براي اصلاح طلبان افتاد.

با اين وجود جدي شدن نهضت مبارزه با تندروي و افراط گرايي در ميان اصلاح طلبان را- با هر نيت و انگيزه اي كه باشد- بايد به فال نيك گرفت. نه به اين دليل كه ميان اصلاح طلبان اختلاف افتاده و به اين سبب بايد شادمان بود (اساساً اختلاف ميان اصلاح طلبان چيزي نيست كه ارزش خوشحالي كردن داشته باشد چه، براي اصولگرايان بهترين حالت اين است كه با رقيب در يكپارچه ترين شكل آن رويارو شوند)، علت اينكه مبارزه با افراط گرايي در جبهه اصلاحات و توسط خود اصلاح طلبان امري مبارك است اين است كه بالاخره بعضي بزرگان اين جناح فهميده اند بايد هر چه زودتر حساب خود را از كساني كه مرزي ميان خودي و بيگانه نمي شناسند و برنامه هاي عملي خود را با توصيه هاي براندازانه دشمن منطبق ساخته اند، سوا كنند و راهي دگر در پيش بگيرند. كسي مثل مهدي كروبي كه هنوز خود را ارادتمند امام مي داند و بر لزوم حراست از اركان قانون اساسي از جمله ولايت فقيه اصرار دارد، بي هيچ ترديدي حق دارد به طور وسيع و آزادانه به فعاليت سياسي و مبارزه انتخاباتي درون چارچوب هاي نظام جمهوري اسلامي بپردازد ولو اينكه ميان او و اصولگرايان اختلاف هاي مبنايي وجود داشته باشد كه دارد.

اين اما متفاوت است با اينكه كساني توقع داشته باشند نظام به جماعتي كه آشكارا بي اعتقادي خود به مبنايي ترين اصول قانون اساسي را ابراز كرده اند اجازه حضور در بازي سياست را بدهد.

اگر پروژه مبارزه با جريانات افراطي در جبهه اصلاحات توسط خود اصلاح طلبان با موفقيت جلو برود مي تواند اميدوار بود كه به زودي شكل بندي جديدي در فضاي سياسي كشور ظهور خواهد كرد. اصل مبنايي حاكم بر اين شكل بندي جديد هم اين خواهد بود كه تمامي نيروهاي معتقد به چارچوب هاي الهي و قانوني نظام جمهوري اسلامي مي توانند گردهم آمده و در عين اختلاف سليقه و عقيده با استفاده از شيوه هاي دموكراتيك براي كسب قدرت سياسي با يكديگر به رقابت بپردازند و از سوي ديگر همه اين گروه ها بپذيرند كساني كه هر لحظه مترصد جايگزين ساختن سيستم فعلي با يك نظام آمريكا دوست هستند، حق ندارند به فعاليت رسمي سياسي بپردازند و حكومت موظف به ممانعت آنها از اين كار است.

علائمي وجود دارد كه بخشي هايي از اصلاح طلبان اين آمادگي را در خود ايجاد كرده اند كه در به وجود آمدن اين شكل بندي جديد مشاركت كنند. به خبرها اگر نگاه كنيد، بعضي اصلاح طلبان نوك تيز پيكان انتقادهاي خود را به سمت «تندروها» و «رفتارهاي تندروانه» نشانه گرفته اند.

از جمله اين دسته از اصلاح طلبان شروع به نفي مجموعه اي از رفتارهاي راديكال كرده اند كه در دولت و مجلس اصلاحات سازماندهي و اجرا شد. مهدي كروبي ديروز خطاب به تندروها گفته است «چرا كساني كه امروز به دنبال ائتلافند چهار سال پيش از تحريم حرف مي زدند».

هم او چند روز قبل گفته بود «صحنه گردانان ائتلاف اصلاح طلبان فريبكارند و من در ائتلاف آنها حضور ندارم»، اين صحنه گردانان چه كساني هستند؟ باز هم پاسخ متعلق به كروبي است: «همان ها كه اگر پيروز شوند تندروي ها دوباره شروع مي شود». اگرچه مهدي كروبي اكنون پرچمدار مبارزه با افراطي گري در جبهه اصلاحات است اما او در اين راه تنها نيست. بسياري ديگر هم هستند كه پس از چند سال تحمل تندروي ها و تك روي هاي برادران بزرگتر ، حالا احساس مي كنند اگر در همين مسير بمانند عاقبت بخير نخواهند شد پس هر چه زودتر بايد به همه ثابت كنند تخم مرغ هاشان با تندروها در يك سبد نيست.

از آن سو البته تندروها هم بيكار ننشسته اند. آنها در جواب امثال كروبي خيلي زود و با صراحت تمام گفتند كه او را «عنصري حاشيه اي» مي دانند و عقيده دارند آن كساني كه كروبي آنها را تندرو مي خواند، «آدم هاي جدي» جبهه اصلاحات هستند.

به نظر مي رسد اين دعوا تازه شروع شده و اصلاح طلبان اعتدال گرا كار سختي را در مقابل تندروها پيش رو خواهند داشت. با اين وجود اين مقدار مسلم است كه در مقابل ساختارشكنان افراطي اكنون جبهه جديدي گشوده شده كه اين بار نه جايي خارج از مرزهاي جبهه اصلاحات بلكه درست درون آن قرار دارد.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز سه شنبه 27 شهریور 1386

6 سال پس از آن روز

جهان پس از ۱۱ سپتامبر


آدم هاي معمولي وقتي اراده كارهاي بزرگ به سرشان بزند، مثلاً كاري به بزرگي رهبري جهان، احتمالاً دست به كارهاي نامعمول خواهند زد، گاه در حد و اندازه به وجود آوردن يك فاجعه جهاني، براي خودشان و براي ديگران. 11 سپتامبر شايد بزرگترين نمونه از اين قبيل سوداگري ها در تاريخ معاصر روابط بين الملل باشد. اينكه چه كساني آن بساط را در نيويورك به راه انداختند هنوز براي هيچ كس روشن نيست، حتي خود غربي ها هم كه هر روز صبح تا شام به وسيله انواع و اقسام رسانه ها با كليشه هايي از اين دست كه «جهان آزاد در خطر است»، «بن لادن در راه است» و امثال اينها بمباران مي شوند هنوز مي گويند كه به اصل قضيه مشكوكند.

 

 

بن لادن غارنشين چگونه توانست دور از چشم سرويس هاي امنيتي عريض و طويل آمريكا، مقدمات چنين عمليات بزرگي را مهيا كند، چرا سر و كله او درست زماني پيدا شد كه بوش كوچك با داعيه رسالت جهاني آمريكا براي سركوب ديكتاتوري و بسط آزادي تازه بر سركار آمده بود و براي آغاز اين به اصطلاح مأموريت دنبال بهانه مي گشت (انگار با هم هماهنگ شده باشند، اين بهانه به وجود بياورد و آن جنگ راه بياندازد)، آن برج هاي مستحكم چطور با انفجار بنزين موجود در باك يك هواپيماي مسافربري فرو ريختند و صدها و هزاران سؤال ديگر از اين دست. ظرف اين 6 سال انبوهي از مردم جهان از شهروندان عادي بگيرد تا فيلسوفان و روزنامه نگاران و متخصصان مسايل امنيتي و مهندسان مكانيك و كارشناسان ناوبري هواپيما هر كدام به روش خود گفته اند يك جاي اين كار مي لنگد و ابتدا و انتهاي قصه را نمي توان عاقلانه جمع و جور كرد. با اين حال هيچ جواب قاطعي در دست نيست. اين پرسش ها همچنان گشوده است و لابد بالاخره زماني حقيقت آشكار خواهد شد. اما مهم تر از اينكه آن روز صبح در نيويورك چه اتفاقي افتاد اين است كه دنياي ما پس از آن روز به چه شكلي درآمده و در اين شكل بندي جديد ما چه جايگاهي داريم.
ما نمي دانيم چه كساني 11 سپتامبر را به وجود آوردند اما كم و بيش مي دانيم جهاني كه پس از 11 سپتامبر ساخته شد چه مشخصاتي دارد، يعني مي دانيم چه مي خواستند و چه شد. مرور پيام هايي كه بوش كوچك از فرداي 11 سپتامبر -تحت تأثير مشاور و نطق نويس پرنفوذ خود «كارل راو» كه به تازگي از ترس رسوايي هاي مالي استعفا داده- شروع به بسط و ترويج آنها كرد چندان سخت نيست. به ياد بياوريد: يك دشمن جهاني به نام تروريسم وجود دارد كه مقابله با آن وظيفه همه است، اين صحنه بازيگر بي طرف نمي شناسد يا با ما هستيد يا برما، آمريكا ديگر صبر نخواهد كرد تا دشمنانش آن را به انفعال بكشانند و به واكنش وادارند، جنگ پيش دستانه الگوي رفتار نظامي آمريكا درآينده خواهد بود. يك جنگ صليبي آغاز شده است، نبرد با تروريست هايي كه جملگي در خاورميانه (بر سر چاه هاي نفت!) گرد آمده اند، پيروزي در اين نبرد به تولد يك خاورميانه جديد خواهد انجاميد و شكست در آن كل تمدن بشري را به اضمحلال خواهد برد چنانكه روم باستان خطر اقوام بدوي را دست كم گرفت و آخر كار خود به پريشاني و زوال افتاد.

اكنون ديگر از اين حرف ها مطلقاً خبري نيست. آن روياهاي بزرگ همه در يك جمله ساده و كوچك، خلاصه شده است: «چگونه مي توان با موفقيت از عراق فرار كرد»؟
جنگ عليه ترور پس از 11 سپتامبر قرار بود دنيا را امن تر كند، اكنون هيچ كس- حتي خود كاخ سفيد- در اين ترديد ندارد كه جهان به مراتب ناامن تر شده است. جنگ عليه ترور قرار بود تصويري فرشته آسا و نجاتبخش از آمريكا به نمايش بگذارد، حالا مسئله كل دنيا اين شده كه اين زنگي مست تيغ در دست را چگونه بايد مهار كرد. جنگ عليه ترور بنا بود به زاده شدن خاورميانه اي جديد- «جديد» يعني امن تر براي آمريكا و اسرائيل- بينجامد، خاورميانه جديد البته متولد شده است اما از هر زمان ديگري براي آمريكا و اسرائيل خطرناك تر است. جنگ عليه ترور قرار بود افغانستان را آباد كند اما حالا سرعت صعود منحني توليد و ترانزيت مواد مخدر از حد محاسبه فراتر رفته است بماند، رابرت گيتس وزير دفاع آمريكا را در كنفرانس امنيتي مونيخ به عجز و لابه انداخته است كه ناتو دارد در افغانستان شكست مي خورد، به داد برسيد. جنگ عليه ترور قرار بود «عراقي نو» براي مردمان دردكشيده آن بسازد، حالا عراقي ها در آستانه يازده سپتامبر با لحني آكنده از استهزا در روزنامه هايشان مي نويسند: «هر روز ما عراقي ها يازده سپتامبر است». جنگ عليه ترور وعده مي داد آمريكايي جديد خواهد ساخت كه در آن هرگز ديگر چنين حوادثي مجال ظهور نيابد حالا آمريكايي ها در مجلات انتقادي شان از «جهان سوميزه شدن» داخل آمريكا به موازات لشگركشي هاي آقاي بوش در اين سو و آن سوي جهان خبر مي دهند، جنگ عليه ترور قرار بود اسرائيل را تقويت كند، كاملا بر عكس آن را به وضعيتي افكنده است كه سران آن رويارو شدن با چند هزار چريك را «بزرگترين كابوس زندگي خود» بنامند.

اين فهرست را مي توان صفحه ها ادامه داد. جنگ عليه ترور براي آمريكا چه به ارمغان آورده است؟ ديروز نيويورك تايمز نوشت كاخ سفيد بايد 2000 ميليارد دلار خرج كند تا ارتش آمريكا به وضعيت قبل از جنگ افغانستان برگردد.

اين يكي از آن مواردي است كه با پول مي توان اصلاحش كرد، حيثيت و آبرو و اقتدار از دست رفته را چطور (تازه، اگر چنين چيزهايي اساساً در كار بوده باشد). سپتامبر بزرگترين اشتباه محاسبه آمريكايي ها در چند دهه اخير بوده است. اگر نگوييم به راه انداختن و ترتيب دادن خود اين حادثه، جنگ و جنايتي كه پس از آن براي رسيدن به اميد رسيدن به اهدافي موهوم به راه انداختند، بي گمان مصداق تام و تمام اين توصيف است. حالا آمريكايي ها ته چاهي قرار دارند كه براي ديگران كنده بودند و براي بيرون آمدن از آن تا حد التماس و دريوزگي از بزرگترين دشمن خود هم پيش رفته اند. از اين سو خاورميانه اي ظهور كرده است كه يك ايران هسته اي، ايراني با نفوذ بي مانند در گوشه گوشه آن و يك ايران الهام بخش آن را راهبري مي كند. آمريكايي ها هراسان و مضطرب براي ايستادن در مقابل اين ابرقدرت نوظهور خود را به اين در و آن در مي زنند. آن همه داد و قال و كف بر دهان آوردن جاي خود را به ائتلافي از مورچه ها و دختربچه ها داده است.
آمريكا قرار است با استفاده از كساني مثل عبدالمالك ريگي و پژاك و چند خشك مغز سلفي-بعثي به انضمام دختر ديك چني و هاله اسفندياري نظام جمهوري اسلامي را ساقط كند! اينجا آخر خط است، جايي كه بايد ايستاد و پشت سر را نگريست، اگر چيزي پس سر باقي مانده باشد.

سرمقاله روزنامه كيهان در روز سه شنبه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۷

يك مصاحبه  يك مطلب

يك مصاحبه و يك مطلب

*يك مصاحبه ايسكا نيوز را كه البته نياز به ويرايش اساسي دارد، در اينجا بخوانيد.

*مطالعه اين مقاله را براي اطلاع از جزئيات توافق اخير ايران و آژانس و تحليلي درباره آن توصيه مي كنم.

داستان اعتدال و افراط

وقتي افراطي ها نگران مي شوند

مبارزه با افراطي گري در جبهه اصلاحات؟!

 

از مدت ها قبل از داغ شدن تنور بحث هاي مربوط به انتخابات مجلس هشتم در ميان گروه هاي سياسي و حتي پيش از آنكه احزاب و گروه ها طراحي و برنامه ريزي خود براي حضور در اين انتخابات را آغاز كنند، يكي از اشتغالات فكري مداوم تحليلگران اصولگرا اين بود كه اصلاح طلبان اين بار با كدام شعار و تابلو وارد صحنه انتخابات خواهند شد و دوباره قرار است چه نغمه اي براي جلب اعتماد از دست رفته مردم ساز شود.

 

 

اهميت اين پرسش از آنجا ناشي مي شد كه يك واقعيت بزرگ سايه سنگين خود را بر فضاي سياسي كشور گسترده است (و بود) و آن هم اين است كه اصلاح طلبان 4سال است (از 1382تا امروز، يعني از زمان برگزاري دومين دور انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا به بعد) به طور مدام در جلب راي و نظر مردم ناكام مانده و تمامي انتخابات ها را پي درپي باخته اند. اجراي موفق پروژه نوسازي سياسي و خلاص كردن خود از بار سنگين و خردكننده اين شكست هاي مستمر، مسلما كاري است كه اصلاح طلبان بايد براي انجام آن برنامه ريزي كنند، سؤال اما اين بود كه چنين كاري چگونه انجام خواهد شد و اصلاح طلبان آيا هوش و درايتي درخور از خود نشان خواهند داد؟

ديري نپاييد كه اين مشغله فكري پاسخ خود را يافت. از چند ماه قبل علائمي آشكار شده است كه اصلاح طلبان اراده كرده اند دوقطبي «تندروي- اعتدال» را اساس برنامه سياسي- تبليغاتي خود در زمستان آينده قرار دهند و گمانشان هم اين است كه اين طراحي با توجه به فضا و شرايط فعلي كشور موفق خواهد بود. دقيق اگر باشيم مدتي است در صفحات روزنامه ها و افواه برخي آقايان اصلاح طلب داستاني كوك شده تحت عنوان منازعه افراطيون و اعتداليون در انتخابات مجلس هشتم و گرفتن اين نتيجه فوري كه مردم بي گمان در اين ميان جانب اعتدال را فرو نخواهند گذاشت. اصلاح طلبان از همين حالا در تبليغات خود تلاش مي كنند اينگونه وانمود كنند كه انتخابات زمستان آينده به واقع انتخابي است ميان تندروي و اعتدال؛ اصلاح طلبان نمايندگان جريان معتدل هستند كه مشخصه آنها عقلانيت است و تدبير، و اصولگرايان تندروهايي كه هزينه رفتارهاي آنها بر دستاوردهايش مي چربد. هفته قبل وقتي منابع موثق به كيهان خبر دادند اصلاح طلبان مصرع «دريغ است ايران كه ويران شود» را به عنوان شعار انتخاباتي خود برگزيده اند، مهر تاييدي قاطع بر تمامي اين تحليل ها خورد. اگرچه اصلاح طلبان با تمامي قوا انتخاب چنين عبارتي را به عنوان شعار انتخاباتي خود تكذيب كردند و حتي يكي از آنها گفت «كيهان قصد بدنام كردن اصلاح طلبان را دارد» اما براي ما كه با اطمينان مي دانيم چنين پروژه اي طراحي شده بود آشكار است در فحواي دل خود سخت دلگير و ناخشنود بودند كه چرا شعار گرانبهايشان سوخته و بخشي مهم از سناريوي تبليغاتي به خيال خود موثري كه روي آن حساب كرده بودند، بر باد رفته است.

با چنين پروژه اي چگونه مي توان روبه رو شد؟ حقيقت اين است كه نيازي نيست خودمان را خيلي به زحمت بيندازيم. اين درست كه مردم، به خصوص طبقات محروم و نابرخوردار، همان ها كه اصلاح طلبان آنها را لشگر قابلمه به دست مي ناميدند و مي گفتند براي رسيدگي به امورات آنها از ملت راي نگرفته اند، هرگز شعار آباداني ، «نجات كشور» و ادعاي اعتدال را از كساني كه تا مرز وطن فروشي پيش رفتند و بعضي از آنها خود را به ثمن بخس به دشمن كينه توز اين كشور فروختند و به آن افتخار هم كردند، نخواهند پذيرفت؛ اما قضيه فراتر از اينهاست و اين روزها روندي آغاز شده كه اصلاح طلبان احساس مي كنند خيلي نبايد در آتش اعتدال بدمند چون خودشان اولين قرباني آن خواهند بود.

قصه از اين قرار است كه مدتي است بعضي عاقل ترها در جبهه اصلاحات هشدار مي دهند اصلاح طلبان نبايد در «دام نفي افراطي گري» بيفتند چرا كه چنين موضعي قبل از اصولگرايان به خود آنها ضربه خواهد زد. از ديد اين عده، افراطي گري به معناي تجاوز از حدود، شكستن خط قرمزها و تعرض به مقدسات جانمايه اصلاحات است و اگر قرار باشد به بهانه اعتدال گرايي چنين امكاني از اصلاح طلبان سلب شود در واقع قلب تپنده آنها از كار افتاده است. اولين هشدار را در اين باره فياض زاهد عضو شوراي سردبيري روزنامه اعتماد ملي داد. او در سرمقاله اي در روزنامه شرق نوشت: «مهمترين پاشنه آشيل حذف اصلاح طلبان به دست خويش است. رقيب در حال تحميل فرمول حذف تندروها به اصلاح طلبان است، فرمولي كه با پذيرش آن از جانب سران اصلاحات، عناصر سياسي اصلي اين جريان حذف خواهند شد». مدتي بعد محمدعلي ابطحي رئيس دفتر و معاون سيدمحمد خاتمي هم با صراحتي در همين حد و اندازه نسبت به كنار گذاشته شدن تندروها در جبهه اصلاحات هشدار داد: «اين را قبول ندارم كه همه افراطي ها را به خاطر ماندن خودمان در صحنه قرباني كنيم. اينها به اين دليل افراطي نام گرفتند كه به نسبت جريان ملايم اصلاحات حرف هاي جدي تر زدند و اگر اينگونه افراد نبودند مرز افراطي گري بالاي سر خود آقاي خاتمي مي آمد». بعد از آن كه جناب ابطحي تندروها را «اصلاح طلبان جدي» خواند، مصطفي تاج زاده هم از جانبي ديگر در رسيد و در جمع تعدادي از دانشجويان طرح مسائلي از اين قبيل را كه بعضي اصلاح طلبان افراطي هستند، ناشي از انفعال جريان اصلاحات دانست.

خلاصه اين كه چنانكه مي بينيد بعضي اصلاح طلبان تا ديدند بحث مبارزه با افراطي گري دارد جدي مي شود، ناگاه احساس خطر كرده اند و پي درپي هشدار مي دهند، اصلاح طلبان نبايد حرف هايي بزنند كه بيش از ديگران به خودشان برمي خورد. اين ابراز نگراني هاي صريح و بي پروا از اين كه بنا باشد جبهه اصلاحات به واقع از تندروها پالايش بشود، بهترين علامت است از اين كه بدانيم گويي اساساً زمان بر اصلاح طلبان نگذشته و آنها دقيقا همانهايي هستند كه بودند و دوباره اگر مجدداً مجال نشستن بر سرير قدرت را بيابند از آنها جز افراط و تندروي- همان كه امروز در دفاع از آن چنين گستاخانه سينه چاك مي كنند- نخواهيم ديد.

رذائل اخلاقي و اجتماعي چون عدم تعادل و تندروي صفاتي است كه هر انسان عاقلي طبعا بايد بي درنگ از خود سلب كند، اما به كساني كه به رذيلت افتخار مي كنند و آن را مرتبه اعلاي تكامل سياسي خود مي دانند چگونه بايد نگريست و چه معامله اي با آنها بايد كرد؟ اشكال كجاست، در عقل آقايان است يا اخلاق آنها؟ هركدام كه باشد نتيجه روشن است.

سرمقاله روزنامه كيهان در روز چهارشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۸۶


من در اين يادداشت موضوع ترس اصلاح طلبان از بالا گرفتن موج مبارزه با افراطي گري را به اقوال ۳ نفر از آنها (تاج زاده، ابطحي و زاهد) مستند كردم. با مطالعه روزنامه هاي روز پنج شنبه، يك شاهد ديگر هم كه برصحت اين تحليل گواهي مي كند، يافت شد. مقاله احمد شيرزاد در روزنامه اعتماد را اينجا بخوانيد. مضمون آن با آنچه در متن مقاله از ديگر افراطي هاي اصلاح طلب نقل كرده ام تفاوتي ندارد.


به مناسبت هفته دولت

منفعت پايدار

درباره مباني نظري رفتار دولت

 

دولت نهم از جهات متعدد پديده اي نو در فضاي سياسي ايران است. پديده اي كه اكنون با گذشت حدود دو سال از عمر آن همه فهميده اند تفاوت هايي مهم با اسلاف خود در 16 سال گذشته دارد اگرچه جزئيات اين تفاوت ها هنوز كاملا آشكار نيست. در اين مدت، مهم ترين مسئله منتقدان درباره اين دولت اين بوده كه ادعا كرده اند رفتار دولت نهم در حوزه هاي مختلف سياسي و اقتصادي از مدل خاص و از پيش تعريف شده اي تبعيت نمي كند و به همين دليل در موارد متعدد تبليغات فراواني به راه افتاده است كه تصميم هاي آن دلبخواهي و فاقد پشتوانه نظري كافي است. اين شكل از طرح صورت مسئله البته كمي تندروانه است. به واقع آنچه منتقدان درحال گفتن آن بوده اند اين بوده كه سر در آوردن از رفتار دولت نهم دشوار است و نمي توان از قبل به نحو مطمئني حدس زد كه دولت در فلان شرايط مفروض تقريبا چگونه رفتار خواهد كرد.

 

 

اين تلقي درباره دولت اصولگرا به يك معنا درست است و به يك معنا نادرست. معناي درست اين نحوه نگاه به دولت اين است كه گفته شود دولت نهم به هيچ يك مكاتب مدرن مديريت سياسي و اقتصادي تعلق ندارد و خود را به اصول و مباني هيچ يك از آنها متعهد نمي داند. اين دولت در اقتصاد نه ليبرال است نه سوسياليست، در سياست نيز (داخلي و خارجي) نه مي توان آن را محافظه كار دانست به اين معنا كه حفظ نظم موجود را بهترين گزينه بداند و نه آنارشيست به گونه اي كه هيچ نظم مستقري را قبول نداشته باشد. دولت نهم در هيچ يك از اين چارچوب ها نمي گنجد و اصول رفتار خود را از هيچ يك از اين مكاتب اقتباس نكرده است. در واقع يكي از مهم ترين پيام هايي كه دولت نهم از ابتداي آغاز به كار خود قصد انتقال آن به جامعه را داشته اين بوده كه چارچوب هاي توصيفي و راه حل هاي فرموله شده در اين مكاتب در مواردي اساسا اشتباه است (مثل اين مورد كه ليبرال ها در درسنامه هاي اقتصادي خود همواره مي گويند رابطه اي مستقيم، هميشگي و ناگسستني هست ميان تورم و نقدينگي حال آنكه اين رابطه تنها در صورتي وجود دارد كه به ازاي نقدينگي موجود به اندازه كافي كالا و خدمات براي عرضه وجود نداشته باشد) و در مواردي ديگر راه حل هاي ارائه شده با ساختارها و ويژگي هاي بومي ما نامتناسب و بيگانه است و ولو در جاهاي ديگر درست جواب داده باشد در اينجا فاجعه به بار خواهد آورد (به عنوان مثال برداشتن تعرفه ها و آزادسازي مبادله كالا و خدمات از اصول اقتصاد نوليبرالي است، در حالي كه تنها نتيجه امتحان چنين فرمولي در كشوري مانند ايران كه در آن توليد داخلي فاقد قدرت رقابت با مشابه خارجي است ورشكست شدن طبقه توليد كننده به عنوان ستون فقرات بخش خصوصي خواهد بود. بر همين مبنا بود كه دولت سال گذشته تعرفه واردات گوشي تلفن همراه را به نحو قابل توجهي افزايش داد).

به معنايي ديگر اما اين تلقي كه رفتاردولت نهم از هيچ مدلي تبعيت نمي كند و يك چارچوب منسجم (فاقد تناقض دروني) براي توصيف رفتار آن نمي توان يافت، كاملا غير منصفانه و بيشتر از هر چيز نشانه ناتواني منتقدان در درك پيچيدگي رفتار دولت است. اتفاقا دقيق اگر باشيم يك مدل كاملا قابل فهم وجود دارد كه رفتارها و تصميم هاي دولت به تمامي بر مبناي آن قابل تبيين است. براي فهم اين مدل يكي از بهترين روش ها اين است به خاستگاه اجتماعي اين دولت مراجعه كنيم. جامعه شناسان سياسي مي گويند دولت ها علاوه بر همه مشخصات ويژه اي كه دارند نمايندگان طبقات اجتماعي خاصي هم محسوب مي شوند و در واقع منافع آن طبقه را نمايندگي مي كنند. دولت نهم بي تعارف در تلاش براي اثبات اين نكته بوده كه منافع توده مردم خصوصا محرومان را در مقابل «طبقه ويژه خوار» نمايندگي مي كند. يك فرض عموما ناگفته پس رفتارهاي دولت نهم اين است كه از ديد اين دولت طبقه اي از مردم نابرخوردار وجود دارد كه در سال هاي گذشته از منابعي كه متعلق به آنها بوده محروم شده اند و در مقابل اين منابع بيشتر در جهت اهداف كساني مصرف شده كه خود را اعضاي طبقه اي خاص(نخبه) و داراي صلاحيت براي برخورداري هاي ويژه فرض مي كرده اند. دولت اصلاحات را به ياد بياوريد. حجم انبوهي از منابع كشور صرف اموري با ماهيت كاملا سياسي و بلكه جناحي مي شد و دولت هم با كمال سرافرازي مدعي بود اساسا براي همين چيزها از ملت راي گرفته است. بودجه سازماني نهادي مانند مركز بين المللي گفت وگوي تمدن ها چنان بي امان و سخاوتمندانه افزايش پيداكرد كه رييس آن ناگزير بخشي از پول ها را بازگرداند و گفت به اين همه پول نيازي ندارد. در مقابل دولت نهم تلاش كرده است بيشترين خدمات را به نابرخوردارترين طبقات ارائه دهد. اكنون مردم محروم ترين استان هاي كشور بيش از هر كس ديگري طعم خدمتگزاري دولت را چشيده اند و بعضي مشكلات مزمن آنها كه ديگر از حل آن نااميد شده بودند درمدتي كوتاه و به نحوي شگفت حل شده است. پروژه هاي استاني -كه بعضي چيزي جز تكميل پروژه هايي با قدمت بيش از ده سال نيست- به سرعت در اين مناطق به سرانجام مي رسد و با احداث اين زيرساخت ها مي توان اميدوار بود مشكلاتي چون اشتغال نيز به شيوه اي مطمئن تر و در مدت زماني كوتاه تر حل شود.

بحث درباره مباني نظري رفتار دولت نهم بحث مفصل و درازدامنه اي است اگر چه تا امروز كمتر به آن پرداخته شده است. آنچه در مرحله فعلي مهم است اين است كه قضاوت درباره دولت نهم را نبايد قرباني برخي سطحيات كرد. مردم بايد بدانند حضور مردان دولت نهم بر مسند اجرايي كشور به معناي فراهم آمدن يك منفعت پايدار براي آنهاست كه طبعا عاقلانه نيست پيش پاي هزينه هاي مقطعي قرباني شود خصوصا كه روي كار آمدن رقيب آن يكسره ضرر است.

سرمقاله روزنامه كيهان در روز دوشنبه ۵ شهريور ۱۳۸۶

همكاري با آژانس به جاي تعليق

غرب بي سر و صدا به ميز مذاكره بازگشته است

گفت وگو با رجانيوز

 

يک کارشناس مسائل هسته اي با اشاره به گفت و گو هاي اخير ايران با آژانس بين المللي انرژي اتمي تاكيد كرد غرب بي سروصدا ازژيش شرط تعليق صرف نظر كرده و پاي ميز مذاكره با ايران باز گشته است.

مهدی محمدی در گفت وگو با رجانیوز به اظهارنظرهای مقامات غربی به خصوص مقامات آمریکایی درباره پرونده هسته ای ایران اشاره کرد و گفت: غربی ها پیش از این بارها گفته بودند که تا زمانی که ایران همه فعالیت های مربوط به غني سازي و راكتور آب سنگين در اراك را را به نحوقابل راستي آزمايي به حال تعلیق درنیاورد هیچگونه مذاکره رسمی با ایران نخواهند کرد.

 

 

وی خاطر نشان کرد: در اوت سال 2005 میلادی با خارج شدن تأسیسات اتمی اصفهان از حالت تعلیق کردیم مذاکرات با ایران قطع شد وگفته شد تا ایران به مفاد توافقنامه پاریس یا همان تعلیق برنگردد مذاکره ای نخواهیم داشت.

این کارشناس مسائل هسته ای بیان داشت: غربیها بعد از یکسال و نیم آزمایش اراده ایران به این نتیجه رسیدند که طلب تعلیق از ایران یک تمنای دست نیافتنی است و ایران تحت هیچ شرایطی به وضعیت تجربه شده تعلیق برنخواهد گشت. یعنی همانطور که مقامات رسمی ایران هم بارها اعلام کردند که تجربه قبلي تجربه شکست خورده است و دیگر ایران قدم در آن مسیر نخواهد گذاشت. در طول یک سال و نیم گذشته که قطعنامه هایی در شورای امنیت علیه ایران تصویب شده است و علاوه بر آن بسیاری از فشارها را غربی ها خارج از شورای امنیت علیه ایران سازماندهی کردند، اين اقدامات نه تنها بی نتیجه بود بلكه تنها نتیجه آن این بود که سرعت فعاليت هاي هسته اي در ايران بیشتر شده و ايران برنامه خود را با اراده محكم تري پي گيري كرد.

محمدی گفت: تنها نتیجه ای که غربی ها از فشارها بدست آوردند این بوده است که ایران با قدرت بیشتری برنامه خودش را تعقیب کرده است و سرسختانه تر بر مواضع خودش پافشاری کرده است. این موضوع یعنی یقین غرب نسبت به اینکه تعلیق دست نیافتنی است از یک طرف و از طرف دیگر احتیاج مبرم آنها به مذاکره با ایران به علت نفوذ فراوان وموقعیت بسیار مؤثر ایران در منطقه خاورمیانه غرب را به این نتیجه رسانده كه بايد گريببان خود را از دست موضوعي مثل تعليق بيرون بياورند و راهي براي مذاكره با ايران پيدا كنند. پس وضعیت از دید من اینگونه است که غرب احساس می کرد تعلیق بیش از آنکه به ضرر ايران تمام شده باشد به ضرر خود غربي ها تمام شده است.

وی در ادامه افزود: علاوه براين با شكست اقداماتي كه خارج از شوراي امنيت عليه ايران سازماندهي شده بودغربی ها به این نتیجه رسیدند که امکان ندارد به نحو موفقی بتوانند ایران را در خاورمیانه منزوی کنند. نفوذ و تأثیر ایران در منطقه بیش از آن میزانی است که با ابزارهای کم تأثیری شبیه آنچه که غرب در اختیار داشت، مثل قطعنامه و امثال اینها بتواند ایران را منزوی کرد. بنابراين سعی کردند که راهی برای آغاز مذاكرات پيدا كنند. لذا به نحو تلویحی از پیش شرط تعلیق برای آغاز مذاکره با ایران صرف نظر کردند و این را با همکاری با آژانس جایگزین کردند. یعنی مبنای مذاکرات که از دید غرب تعلیق بود به همکاری با آژانس تغییر کرد.

دبیر سرويس سیاسی روزنامه کیهان اظهار داشت: درواقع این غربی ها بودند که یک فضایی را بوجود آوردند که همکاری با آژانس جایگزین با تعلیق شد. به طور کلی ایران از ابتدا مشکلی با همکاری با آزانس نداشت. حتی ما بعد از ارجاع پرونده به شورای امنیت همکاری های خودمان را با آژانس ادامه دادیم و آنچه متوقف شد فقط همكاري هاي داوطلبانه بود والا همكاري هاي در چارچوب پادمان ادامه داشت.

وي افزود: در دوران آقاي خاتمی حجم انبوهی از تعهدات اضافی هم امضا شده بود که دولت آقای احمدی نژاد پس از ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت، مطابق مصوبه مجلس، اجرای آن همکاری های اضافی را در قالب فعالیتهای داوطلبانه که چارچوب بندی شده بود، متوقف کرد.

اين کارشناس مسائل هسته اي خاطرنشان کرد: ایران همواره به شکلی که فعلاً با آژانس همکاری می کند، با آژانس همکاری داشته و همکاری در این سطح هرگز متوقف نشده بود.

وي باا شاره به ادعاي غربي ها درخصوص وجود ابهاماتي در پرونده هسته اي ايران افزود: چگونگی ایجاد توافق از دید ایران وابسته به چگونگی گزارش همکاری هاي ايران توسط مدیرکل بین المللی آژانس اتمی است. اگر مدیرکل همكاري هاي امران واقعاً به نحو مثبتی پوشش دهد و ما بهبود محسوسی را در گزارش های آژانس بین المللی مشاهد کنیم، اين توافق رو به جلوست و ادامه پيدا خواهد كرد اما اگر آقای البرادعی همچنان نقش معمول خود را كه لحاظ كردن ملاحظات سیاسی خاص در گزارش هاست  ایفا کند و بخواهد گزارش ها را تحت تأثیر مطامع سیاسی بعضي كشورها ارائه کرده و واقعیتهای فنی و حقوقی را لحاظ نکند کاملاً طبیعی است که ایران تمایلی به تعقیب این فرایند نخواهد داشت.

محمدي با تأکيد بر اينکه ایران در حال نمايش آمادگي براي ایفای یک نقش سازنده و مثبت است، اظهار داشت: تداوم اين مشي، مستلزم این است که غرب حسن نیت  نشان دهد و رفتار سازنده و مثبتی را در پیش بگیرد.

اين کارشناس مسائل هسته اي در پايان تصريح کرد: باید منتظر هفته آینده و گزارش البرادعی بود تا معلوم شود که آيا دراین گزارش بر حق ایران بر توسعه انرژی هسته ای اشاره و تندروي های برخی کشورها علیه برنامه هسته ای ایران محکوم مي شود يا خير؟ اين موضوع تكليف ادامه همكاري ها با آژانس را معلوم خهواهد كرد.


خبر رجانيوز را اينجا بخوانيد.


امريكا عليه سپاه

هيبت كاغذي

وقتي امريكا سپاه را تروريست مي خواند

 

آمريكا به طور غيررسمي اعلام كرده است نام سپاه پاسداران را در فهرست گروه هاي تروريستي خود قرار خواهد داد. اگر اين خبر درست باشد براي چندمين بار علامتي است از اينكه آمريكايي ها نه هوش كافي براي شناخت صحيح مشكلاتشان در خاورميانه دارند و نه درايت چنداني براي مقابله با آنها. بهانه اين است كه مي گويند سپاه به گروه هاي تروريستي كمك مي كند. مقصود از گروه هاي تروريستي هم حزب الله است و حماس و جهاد و چند گروه ديگر شبيه اينها در گوشه و كنار خاورميانه كه از قضا هيچ يك از آنها جز دفاع از خاك خود در مقابل متجاوزاني كه به زور آن را اشغال كرده اند كاري نمي كند. آن متجاوز كيست؟ باز هم به نحو كاملاً تصادفي طرف حساب اين به اصطلاح «تروريست ها» كشوري است كه زنان و كودكان بي دفاع را مي كشد، آمبولانس ها را بمباران مي كند، ترور و حذف فيزيكي جزو سياست ها و برنامه هاي رسمي و اعلام شده آن است و به دليل وجود همين كارنامه درخشان- كه البته به انواع و اقسام اقدامات ديگري كه آمريكا تمامي آنها را «دفاع از خود» مي نامد مزين است- آمريكا مجبور شده از 1982 تا حالا 32 قطعنامه رسمي شوراي امنيت سازمان ملل در محكوميت آن را وتو كند.

 

 

آمريكا تصور مي كند اين گروه ها در شيوه رزم خود از سپاه الگو گرفته اند و ادعا دارد بالاتر از اين هم مسائلي هست مثل اينكه سپاه اين گروه ها را آموزش مي دهد يا آنها را تسليح و تجهيز مي كند. ادعاهايي كه سال هاست پي درپي تكرار مي شود و هرگز- حتي يك بار- يك سند كوچك هم در تاييد آن ارائه نشده است. با اين وجود مي توان فهميد چرا آمريكا علاقمند است حريف خود را سپاه معرفي كند. امروز اختيار خاورميانه و عنان نظم جديدي كه در حال استقرار در اين منطقه است، اتفاقاً به دست همان گروه هايي است كه زماني كاملا حاشيه اي و فرعي تلقي مي شدند و آمريكا گمان نمي برد روزي چنان قدرتمند شوند كه سررشته تحولات را به طور كلي از دست گماشتگان آن خارج كنند. اكنون اين اتفاق تمام و كمال رخ داده است.

سران كشورهاي عربي در حكم غلامان حلقه به گوش آمريكا، در مديريت تحولات اين منطقه به واقعي ترين معناي كلمه هيچ كاره اند و اختيار كار همه در دست جواناني است كه از انقلاب بزرگ خميني الگو گرفته اند و خلف او را مقتداي خود مي دانند. آمريكا هنوز نمي داند چگونه بايد با اين بازيگران جديد- و البته فوق العاده نيرومند- رويارو شود و عملا تمامي صحنه هاي نبرد دوجانبه در عراق، لبنان، فلسطين و افغانستان را به آنها واگذار كرده است. آمريكايي ها تا اين اواخر شايد هنوز نمي دانستند عمق قصه تا كجاست. نبرد 33روزه حزب الله لبنان با غاصبان صهيونيست- كساني كه بالاخره هنوز معلوم نشده افسار آنها به دست آمريكاست يا قلاده آمريكا در كف آنها- چون شوكي بزرگ آمريكايي ها را به خود آورد كه قافيه را باخته اند و حالا ديگر در خاورميانه امثال ياسر عرفات سمبل مقاومت نيستند و اين حريف جديد آسان تر از آنچه تصورش را بكنند مي تواند تمامي غرور و هيبت آنها را در چشم برهم زدني درهم بشكند. اسرائيل در حالي جلو چندصد چريك حزب الله به زانو درآمد كه به راستي تمام دنياي غرب به طور كامل پشت سر آن ايستاده بود و به شديدترين وجه ممكن از جانب آنها حمايت و تغذيه مي شد. قابل درك است براي اسرائيل و آمريكا سخت باشد- و آبروريزي ناشي از آن سخت تر- كه خود بپذيرند و دنيا گمان كند با اين همه ادعا و غرور در مقابل چند صد جوان كلاشينكف به دست خوار و زبون شده اند. به همين دليل به خيال خود چاره اي انديشيده اند به اين شكل كه بگويند آنكه ما به واقع با آن جنگيديم و مي جنگيم سپاه بود و هست نه حزب الله و حماس و...؛ به عبارت ديگر با بزرگ كردن حريف مي خواهند شكست خود را كوچك جلوه دهند يا لااقل عذري براي آن بتراشند. ادعايي كه خود مي دانند تا چه حد با حقيقت مناسبت و مطابقت دارد.

با اين حال گيجي آمريكايي ها گويي تمامي ندارد. فتح كاهدان ها بدل به مشغوليت دائمي سران كاخ سفيد شده است. فرضاً گروه هاي جهادي منطقه خاورميانه مولود سپاه و اكنون تحت حمايت آن باشند- كه نيستند و آمريكا خود بهتر از همه از اين حقيقت آگاه است- راه حل آن آيا اين است كه كاغذ پاره اي بردارند و روي آن بنويسند سپاه تروريست است؟! آيا اين مشكل آمريكايي ها را حل خواهد كرد؟ يوزف گوبلز وزير تبليغات نازي ها در سال 1933 اعلام كرد: «سال 1789 بدين وسيله از تاريخ حذف مي شود»! به رغم امريه جناب وزير اما سال 1789 و خاطره آن همچنان سر جاي خود باقي بود و باقي ماند. حالا حكايت اين آمريكايي هاست كه خيال مي كنند علاج شكست استراتژيكي كه در خاورميانه دامن آنها را گرفته كاغذبازي و صدور امريه و بيانيه است.

سپاه- با فرض اينكه ادعاي خنده دار آمريكا را بپذيريم- روي خاك هاي تفتيده عراق و دشت هاي پهناور لبنان و شهرهاي درهم فشرده فلسطين، آمريكا را به استيصال كشانده است، جوابي هم اگر هست همانجا بايد به سپاه بدهند. ظاهرا اما جوابي وجود ندارد و سپاهيان امروز با درنورديدن مرزهاي زمان و مكان در موقعيتي قرار گرفته اند كه آمريكا بايد هر لحظه منتظر شگفتي جديد از جانب آنها باشد. به آمريكا حق بايد داد كه نخواهد چشم هاي خود را به روي اين كابوس بگشايد؛ هول ناشي از رويت تمام قد آن كشنده خواهد بود خصوصا كه بيننده افليج و رنجور هم باشد.

سرمقاله روزنامه كيهان در روز پنجشنبه اول شهريور 1386