درباره بحران سوریه

تحولات سوریه معادله امنیت ملی ایران را به کدام سو می برد؟

آنچه اکنون در سوریه می گذرد بویژه حوادث یک هفته اخیر، تداعی کننده نوعی وضعیت مرزی است. تفسیر غالب از وضعیت سوریه در محافل غربی این است که به زودی کار یکسره خواهد شد: یا اسد خود کناره گیری می کند یا اینکه وادار به کناره گیری خواهد شد. اما این در واقع یک تفسیر از واقعیت نیست. به عبارت دیگر، اینکه اسد در هر حال خواهد رفت، روایتی از واقعیت آنچه درسوریه می گذرد نیست، بلکه یک خط سنگین عملیات روانی است که بناست کل تحولات سوریه با آن تفسیر شود. به همین دلیل است که واقعیات در رسانه ها گزینش و فقط آن دسته از واقعیت های صحنه سوریه روایت می شود که به کار این تفسیر بیاید.

دو سوال مهم اکنون پیش روی ماست: نخست، واقعیت آنچه در سوریه می گذرد و سناریوهای محتمل در آینده نزدیک چیست؟ و دوم، تحولات سوریه سرجمع چه تاثیری بر متغیرهای امنیت ملی ایران خصوصا منازعه راهبردی ایران و امریکا خواهد گذاشت؟

از سوال اول شروع کنیم. دقیقا در سوریه چه خبر است؟ از 17 ماه پیش به این طرف، که سوریه درگیر ناآرامی داخلی بوده، یکی از مهم ترین مولفه های بحران این بوده است که رسانه های غربی و عربی با محوریت شبکه الجزیره –که گفته می شود امیر قطر روزانه حدود 10 ساعت شخصا برای مدیریت خبرهای آن درباره سوریه وقت می گذارد- تلاش کردند ذهن حامیان محور مقاومت را درباره آینده نظام سوریه فلج کنند. حوادث منفی، به طور سیستماتیک بزرگنمایی و واقعیت های مثبیت میدانی سانسور شده است. ضعف تاریخی و مزمن نظام اطلاع رسانی سوریه هم صحنه را برای یکه تازی رسانه های خط سازش عربی کاملا باز گذاشته است. سوری ها تا قبل از این بحران، حتی یک از یک نرم افزار ساده news room که مخصوص مدیریت دریافت، تولید و پخش اخبار در شبکه های تلویزیونی است هم بی بهره بودند؛ بماند که جنبه نرم افزاری قضیه یعنی اینکه چگونه باید یک روایت متوازن از صحنه به دست داد که برای مخاطب بی طرف باورپذیر باشد، اصلی ترین مسئله ای است که نظام اطلاع رسانی سوریه هنوز با آن دست و پنجه نرم می کند.

در خلاصه ترین روایت ممکن وضعت سوریه اکنون بر مبنای نکات زیر به طور دقیق قابل توصیف است:

1- همچنان ماهیت معارضه در سوریه مردمی نیست. مردم یا تماشاگرند یا قربانی. آن دسته از مردم که برای حمایت از دولت اسد انگیزه ای برای به خیابان آمدن داشتند اکنون تا حدودی منفعل شده اند چرا که حس می کنند توان حکومت برای انجام دو وظیه اصلی اش یعنی تامین معیشت و تامین امنیت کاهش پیدا کرده است. انفعال در دفاع از حکومت به هیچ وجه به معنای طرفداری از معارضه نیست همچنانکه در ماه های اخیر معارضه سوری حتی در یک هم مورد قادر به ایجاد یک تجمع بزرگ مردمی در دفاع از خود نبوده است. دقیقا به همین دلیل است که معارضه هر نوع راه حل مبتنی بر انتخابات را رد می کند. معارضه به خوبی می داند که اگر فضا فقط تا حدی که بتوان یک انتخابات برگزار کرد آرام شود و مردم پای صندوق بیاییند، هرگز سلفی هایی را که اکنون روشن شده مهارتی بی نظیر در جنایت دارند، به علویون ترجیح نخواهند داد. معارضه سوری اکنون به هیچ وجه محبوب مردم نیست، بلکه برعکس ترس اکثریت سنی از اقلیت سلفی یک واقعیت بسیار مهم و البته عموما سانسور شده درباره صحنه میدانی سوریه است و همین واقعیت هم هست که باعث شده معارضه زیر بار هیچ راه حل مذاکراتی یا انتخاباتی نرود.

2- این تقریبا روشن است که اخوان المسلمین سوریه و بخشی از اسلامگرایان در این کشور بخش مهمی از معارضه ضد اسد را تشکیل می دهند. سوال مهم این است که هدف اخوان چیست و چرا اکنون اخوان المسلمین سوریه –که تفاوت های مهمی با جریان های اخوانی در مصر، سودان و فلسطین دارد- به یکباره به جاده صاف کن صهیونیست ها در سوریه تبدیل شده است؟ وقتی جواب این پرسش را بیاییم، این مسئله هم روشن خواهد شد که آیا ماهیت معارضه سوری اسلامی است؟

مبانی رفتار اخوان سوریه به شکل زیر قابل خلاصه سازی است:

اول- بخشی از اخوان المسلمین حقیقتا در پی آن است که حکومتی در سوریه بر سر کار بیاید که مجری احکام شریعت –به روایت سلفی آن- باشد. این همان بخشی است که حتی اگر نظام اسد هم سقوط کند، بسیار بعید است که وارد سازشی با اسراییل شود و بنابر یک تحلیل حتی انگیزه هایی بیشتر از علویون برای ایجاد درگیری در مناطق هم مرز سوریه با سرزمین های اشغالی خواهد داشت. 

دوم- بخش دیگری از اخوان به این جمع بندی رسیده است که آینده منطقه اساسا در اختیار اخوان المسلمین است و بنابراین ضرورتی ندارد که اخوان به حکومت های غیر اخوانی تکیه کند. بنابراین با وجود اینکه این دسته از اخوانی ها به خوبی در جریان میزان حمایت تاریخی سوریه از محور مقاومت هستند، با این حال تصور می کنند که تکیه گاه های جدید بویژه در مصر آنها را از حفظ پیوند سابق با سوریه بی نیاز می کند.

سوم- گروه سوم که احتملا اکثریت قابل توجهی را تشکیل می دهد اساسا دغدغه شریعت را ابزاری برای جلب حمایت مردم و جذب پول سعودی قرار داده است و در پیوند پنهان با لائیک هایی که در تماس مستمر با فرانسه وامریکا و با همتایان خود در گروه 14 مارس لبنان و همچنین حکومت سکولار اردن هستند، به سر می برد. این بخش ستون فقرات اصلی معارضه مسلح است.

نتیجه این است که در بهترین حالت، اخوان در حال ارتکاب یک اشتباره استراتژیک است و در بدترین حالت به یک معامله پنهان با امریکا رسیده است. یک واقعیت اجتناب ناپذیر که باز هم جزو واقعیت های عمدا و عموما سانسور شده است- این است که حتی اگر حکومت اسد سقوط کند، باز هم مسلما امریکایی ها اجازه نخواهند داد حکومت در سوریه به دست آن بخش از اخوان المسلمین بیفتد که خواهان تداوم و بلکه تعمیق درگیری با اسراییل است. بنابراین اگر این گروه انرژی و امکانات خود را صرف ساقط کردن اسد بکند، نهایتا تنها چیزی که به دست خواهد آورد طرد دوباره از حکومت این بار توسط کسانی است که در ائتلاف کامل با امریکا و اسراییل به سر می برند. اخوان سوریه باید بداند که تنها راه ورود آن به حاکمیت باقی ماندن نظام فعلی و نهایی شدن یک نظام توافقی انتخاباتی است والا با رفتن اسد، حکومت به ضد اسراییلی ها نخواهد رسید. یک دید بدبینانه هم البته وجود دارد و آن این است که بخش هایی از اخوان المسلمین به این نتیجه رسیده باشند که باید اساسا راهبرد مقاومت را کنار گذاشت و با پذیرفتن موجودیت اسراییل و توافق راهبردی با امریکا، آینده حکومت های منطقه را به دست گرفت. این دید البته نه خوشبینانه بلکه کودکانه است اما متاسفانه باید پذیرفت که بخش هایی از جریان های اسلامی در منطقه –که هم چنان در اقلیت هستند- ظاهرا به این نتیجه رسیده اند که فی المثل قطر که تنها کشور عربی دارای رابطه رسمی با اسراییل است، پایگاه بهتری برای مقاومت است تا سوریه که بیش از 30 سال است بی آنکه مزدی مطالبه کرده باشد، پای مقاومت ایستاده است!

3- مسئله بعدی درباره معارضه سوری این است که این معارضه اساسا پدیده ای غیر بومی و خارج ساخته است.

به لحاظ سیاسی، این معارضه مدیون مجموعه طرح هایی است که توسط امریکا و اروپا، اتحادیه عرب و نهایا کوفی عنان ارائه و اجرا شده است. فقط به عنوان یک نمونه، از زمانی که اجرای طرح عنان شروع شده و ناظران بین المللی بر مبنای این طرح در سوریه مستقر شده اند حجم خشونت ها بیش از 20 برابر شده است چرا که طرح عنان زیر پوسته دیپلماتیک خود، در واقع برنامه ای جز تعقیب این هدف امنیتی که دست ارتش را ببندد و به معارضه مجال بازسازی و تسلیح مجدد بدهد نداشته است. علاوه این، طرح از همان ابتدا فاقد هرگونه دورنمای سیاسی مشخص بود به این معنا که روشن نمی کرد مسئله سوریه بالاخره بناست به چه شکلی حل شود و ساخت قدرت سیاسی در آینده این کشور و مسیر گذار به آن چه خواهد بود.

به لحاظ نظامی و امنیتی وضع بسیار بدتر است. معارضین سوری با اسلحه امریکایی، آموزش ترک ها، ساپورت اطلاعاتی اسراییل، پشتیبانی اردن و تامین مالی سعودی و قطر پا گرفته و سازمان یافته اند. فقط کافی است این حمایت برای زمانی بسیار کوتاه قطع شود؛ آن وقت معلوم خواهد شد که آیا معارضه سوری یک جریان مردمی است ومی توان حتی برای چند روز ادامه حیات بدهد یا نه.

بنابراین در مجموع معارضه پدیده ای است که از بیرون به سوریه تحمیل شده است و به همین دلیل هم هست که روز به روز بیشتر با هدفگذاری های امنیتی اسراییل و امریکا پیوند خورده و نه فقط جنبه مردمی خود را از دست داده بلکه جنایت علیه مردم عادی با هدف ترساندن آنها و بالا بردن هزینه حمایت آنها از نظام را جزو اصلی ترین راهبردهای خود قرار داده است.

4- مسئله بعدی داشتن درکی روشن از سیاست امریکا و اسراییل درباره مسئله سوریه است. امریکا و اسراییل در چند ماه اول آغاز بحران در سوریه به دلیل نداشتن شناخت کافی از ماهیت معارضه سوری و کم رمق بودن تحرکات این جریان با نوعی حالت سردرگمی در قبال وقایع سوریه مواجه بودند. بویژه تحلیل اسراییلی ها این بود که احتمال اینکه به جای نظام اسد گروه هایی بر سر کار بیایند که درگیری با اسراییل را جزو اولویت های خود بدانند بسیار بالاست و بنابراین تا زمانی که معلوم شود چه کسانی در سوریه به مقابله با نظام حاکم برخاسته اند باید در قبال تحولات سوریه محتاط بود. پس از چند ماه اما بویژه با کمک سعودی و ترکیه می توان گفت اسراییل و امریکا مطمئن شدند که سران معارضه در واقع ماموران اطلاعاتی خود آنها هستند و بنابراین جایی برای نگرانی جدی نسبت به مرحله ما بعد اسد در سوریه نیست. به همین دلیل است که از مقطعی به بعد، اسراییلی ها اعلام کردند براندازی حکوت اسد اولویت شماره یک آنها در سوریه است و این هدف را با هدف دیگری جایگزین نخواهند کرد. اما آنچه در اینجا مهم است این است که اولا، امریکایی ها تصمیم گرفتند نقش اصلی در تحولات میدانی را به اعراب و ترک ها واگذار کنند و خود در حلقه دوم بایستند عمدتا به این دلیل که جامعه نظامی و امنیتی امریکا عقیده داشت، ارتش این کشور توان درگیری مستقیم در یک بحران جدید را ندارد.  ثانیا، از اسراییل خواسته شد نقش خود را کلا به پس پرده منتقل کند و در فضای عمومی تا می تواند درباره سوریه سکوت اختیار نماید تا اینطور به نظر نرسد که معارضه سوری گماشته و دست نشانده اسراییل است. به علاوه اطلاعات موجود نشان می دهد اسراییلی ها دو ماموریت مهم را در فضای پنهان صحنه سوریه پی گیری می کنند: 1- تخریب زیرساخت های نظامی و امنیتی سوریه و 2- ترور و حذف چهره های نظامی و امنیتی کلیدی این کشور.

5- مسئله دیگر که البته اختصاصی به سوریه ندارد و درباره کل پدیده بهار عربی صادق است این است که امریکایی ها و اسراییلی ها با مشارکت ائتلاف سعودی- ترکیه از همان آغاز که این تحولات آغاز شد یکی از بهتری راه های مهار آن و جلوگیری از تبدیل شدن آن به ابزاری برای بسط قدرت ایران را در این یافتند که کل مسئله را تبدیل به دعوای شیعه- سنی کنند. کلان روایت منازعه شیعه- سنی تبدیل به ابزاری شد که غربی ها تلاش کردند با آن کل پدیده بهار عربی را قلب ماهیت کنند تا به جای آنکه نوک تیز پیکان حملات انقلابیون منطقه به سمت امریکا و غرب به عنوان عاملان اصلی عسرت چند دهه ای آنها باشد، نیروهای آزاد شده در اثر بهار عربی و انقلاب های اسلامی در منطقه صرف عمیق تر شدن منازعه شیعه و سنی شود. به همین دلیل است که اکنون در تمام منطقه و از جمله در سوریه می توان دید که تلاشی همه جانبه و بی سابقه برای تبدیل کردن هر مسئله ای به صحنه دعوای شیعه و سنی وجود دارد تا غرب و اسراییل در قبال آن مصونیت پیدا کنند. معارضه سوری اکنون بیش از هر کار دیگر خود را درگیر جنایت علیه شیعه به نام سنی و جنایت علیه سنی به نام شیعه کرده است.

 6- و آخرین مسئله درباره توصیف واقعیت های سوریه، شناخت وضعیت نظام سوریه است. در این باره چند نکته مهم وجود دارد:

اول- نظام سوریه هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ نظامی و امنیتی انسجام خود را حفظ کرده است. درون جامعه سیاسی شکاف های کوچکی پدید آمده، در بین نظامی ها هم تحرکات پراکنده ای از جنس تجزیه و تسلیم وجود داشته ولی در مجموع حتی بدبین ترین ناظران عقیده دارند حکومت سوریه همچنان منسجم است و کنترل کشور را در دست دارد.

دوم- معارضه سوری پس از چند ماه تلاش بی حاصل در مناطق مرزی سوریه برای ایجاد جایی سبیه بن غازی، به گونه ای که امکان اجرای سناریوی لیبی را در سوریه فراهم کند، در یک ماه گذشته ماموریت جدیدی از جانب سرویس های اطلاعاتی غربی دریافت کرد و آن هم این بود که تمام نیرو وامکانات خود را به حومه شهر دمشق منتقل کند و برای عملیاتی بزرگ در این شهر مهیا شود. پیش فرض معارضه در این طراحی جدید این بود که:

اولا، در خارج از دمشق توان رویارویی با ارتش را ندارد.

ثانیا، توان عملیاتی ارتش برای مقابله با معارضه در داخل دمشق به دلیل محدودیت های فیزیکی و انسانی کمتر است.

ثالثا، درون شهر دمشق امکان تبدیل دیگری معارضه حکومت به درگیری شیعه سنی بیشتر است.

 و رابعا، هر ضربه ای ولو کوچک درون دمشق به حکومت دارای تاثیری به مراتب بیشتر از ضرباتی ولو بزرگ خواهد بود در مناطق دور دست به نظام اسد وارد شود.

با این حال، مجموعه اطلاعات نشان می دهد در حدود 5 روز گذشته که بقیه نقاط سوریه آرام و درگیری به داخل شهر دمشق کشیده شده برتری قابل توجه با نظامیان سوری بوده است و حادثه عملیات انتحاری در ساختمان شورای امنیت ملی این کشور هم دقیقا به این دلیل رخ داد که معارضه دریافت وضع بسیار بدتر از آن است که پیش بینی می کرد و بنابراین فضا را برای اسراییلی ها باز کرد تا با استفاده از برخی کانال های نفوذ در سیستم امنیت سوریه یک عملیات انتحاری علیه برخی از چهره های کلیدی جامعه امنیتی و نظامی این کشور تدارک کنند. در هر حال، این موضوع روشن است که دمشق ایستگاه آخر معارضه است و توان حکومت برای برخورد با آنها به دلیل اولا مشخص شدن ماهیت تروریستی آنها، ثانیا همراهی مردم و ثالثا تجمیع چهره های کلیدی معارضه در یک منطقه جغرافیایی کوچک به نحو قابل توجهی رشد کرده است.

اکنون و پس از این توصیف اجمالی از واضعیت میدانی سوریه می توان به سوال دوم پاسخ داد: شاخص های امنیت ملی ایران تا آنجا که به وضعیت سوریه مربوط است به چه سمتی در حال تغییر است. اصلی ترین نکات در پاسخ به این سوال، اینهاست:

1- اطیمنان بالایی وجود دارد که نظام سوریه در میان مدت سقوط نخواهد کرد. شاید این نظام تضعیف شود یا به لحاظ بیت المللی فشارهای بیشاتری بر آن وارد آید، ولی حاکمیت آن در سوریه برقرار خواهد ماند. نتیجه این وضع این است که اولا نظام سوریه به محض خروج از وضعیت قرمز امنیتی سناریوهای متنوعی را برای انتقام گیری از طرف های مختلف دخیل در ناآرامی در سوریه تدارک خواهد دید و ثانیا بر انگیزه های ضد امریکایی و ضد اسراییلی آن صد چندان افزوده خواهد شد و این موضوع قطعا به تعمیق توان محور مقاومت خواهد انجامید که واجد ارزش حیاتی برای ایران است.

2- بسیار بعید است که روسیه و چین با غرب به معامله ای بر سر سوریه برسند چرا که این دو کشور بعد از تجربه لیبی آشکارا دریافته اند که امریکا بنایی برای به رسمیت شناختن یا تامین منافع آنها ندارد و در نهایت در حال تعقیب این هدف است که بتواند ناآرامی را به حوزه های نفوذ حیاتی این دوکشور برساند. بنابراین بر خلاف گذشته که رفتار روسیه و چین غیر قابل پیش بینی بود و هر لحظه احتمال معامله آنها با امریکا می رفت، اکنون واضح است که در میان مدت معامله ای میان این دو کشور با امریکا حتی در موضوع برنامه هسته ای ایران شکل نخواهد گرفت. ایجاد یک جبهه ضد غربی قابل اتکا از روسیه و چین دستاوردی راهبردی برای ایران است.

3- مسلم است که غربی ها جدول زمانی برنامه ریزی درباره برنامه هسته ای ایران را با جدول زمانی تحولات سوریه منطبق کرده اند. اگر سوریه از بحران خارج شود رفتار دیپلماتیک غرب درباره برنامه هسته ای ایران به طور ویژه تغییر خواهد کرد. تحلیل غربی ها این است که ایران تنها زمانی محاسبات خود درباره برنامه هسته ای را تغییر خواهد داد که به این نتیجه برسد که امنیت آن روز به روز در حال کاهش است و سرنوشت سوریه جزو عواملی است که در شکل دهی به این محاسبه نقش کلیدی ایفا می کند. احتمال جدی ناامن شدن اسراییل پس از عبور سوریه از مرحله فعلی، عاملی است که می تواند غرب را به واچگذاری امتیازهای اساسی به ایران وادار کند.

به این ترتیب بر خلاف آنچه ظاهرا ممکن است به نظر برسد معادله راهبردی در اثر وقایع سوریه به هبچ وجه به ضرر ایران در حال تغییر نیست بلکه برعکس دورنمایی از ناامن شدن اسراییل وجود دارد که از هم اکنون غربی ها را سخت نگران ساخته است.

این یادداشت روز جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۱ در سایت ایران هسته ای منتشر شده است.

نبرد اطلاعاتی

مبانی نبرد فراگیر اطلاعاتی ایران و غرب

این کاملا درست است که ایران و غرب درگیر یک نبرد اطلاعات سنگین و سطح بالا با یکدیگر هستند. اما آیا واقعیت آنچه در صحنه نبرد اطلاعاتی ایران و غرب می گذرد همان است که روایتگران امریکایی و اسراییلی می گویند؟

اخیرا چند نویسنده امریکایی و اسراییلی از جمله یوسی ملمان تحلیلگر هاآرتص د رامور امنیتی و دیوید سانجر که همین موقعیت را در روزنامه نیویورک تایمز دارد کتاب هایی منتشر کرده اند که ادعا شده توصیفی از ابعاد پنهان و عمدتا ناگفته نبرد اطلاعاتی ایران و غرب است.

یکی از این کتاب ها عملیات سایبری امریکا و برخی دیگر از کشورهای غربی علیه برنامه هسته ای ایران را توصیف می کند و دیگری روایتی است از ترور دانشمندان هسته ای ایران از سوی صهیونیست ها.

نبرد اطلاعاتی ایران و غرب البته چیز جدیدی نیست. در واقع سابقه این موضوع به نخستین روزهای پس از انقلاب بر می گردد زمانی که غربی ها تصور می کردند با خلا یک جامعه اطلاعاتی نیرومند در ایران مواجه هستند.

اما نسخه جدید این نبرد مشخصا محصول فتنه 88 است. پس از فتنه به دو دلیل عملیات اطلاعاتی مجددا به فهرست گزینه های فشار غرب علیه ایران بازگشت.

 نخستین دلیل این بودکه در اثر خیانت های جریان فتنه و بی ثباتی های مقطعی که در آن زمان ایجاد شد، این تحلیل در ذهن غربی ها بوجود آمد که نوعی از هم گسیختگی امنیتی در ایران وجود دارد و بنابراین زمان برای وارد کردن ضربه های کاری درحوزه های نیمه سخت به ایران مناسب است. شاید به همین دلیل بود که برای نخستین بار از پس از انقلاب سیلی از گروه ها و شبکه های تروریستی به سمت ایران گسیل شدند و امکانات پشتیبانی و لجستیکی فراوانی برای آنها تدارک شد.

دلیل دوم به راهبردی باز می گشت که امریکایی ها پس از مشورت با جریان فتنه برای حداکثری کردن فشار بر ایران طراحی کردند. آن راهبرد در خلاصه ترین بیان این بود که عملیات اطلاعاتی باید با گزینه های دیگر مانند، ایجاد تهدید معتبر نظامی، تحریم، عملیات روانی و رسانه ای، مذاکره و حمایت از جریان فتنه در داخل ترکیب شود تا بتواند در میان مدت – در زمانی حدود 3-5 سال- به تغییر محاسبات راهبردی ایران درباره موضوعاتی مانند برنامه هسته ای بینجامد.

به علاوه تصور غربی ها این بود که اگر بتوانند دور جدیدی از عملیات اطلاعاتی در ایران را آغاز کنند حداقل 3 اتفاق رخ خواهد داد.

نخست اینکه نوعی رعب و وحشت فراگیر از احتمال وقوع مستمر تهدیدهای نیمه سخت درون جامعه ایران بوجود خواهد آمد و اقتدار و کفایت امنیتی نظام زیر سوال خواهد رفت. برخی دوستان داخلی طرف های غربی به آنها این مشورت را داده بودند که اگر بتوانند از نظام اقتدار زدایی کنند، امکان از سر گیری مجدد ناآرامی های خیابانی وجود دارد.

دلیل دوم این بود که غربی ها تصور می کردند با ناامن جلوه دادن فضا قادر خواهند بود دانشمندان ایرانی را از مشتارکت در پروژه های حساس نظام بازدارند و عملا پروژه های علمی و صنعتی حساس کشور را از کادرهای نخبه خالی کنند.

سومین دلیل هم البته به این بازمی گشت که مدتهاست غربی ها تصور می کنند باید برای در مقابل ایران زمان بخرند و از طریق کند کردن روند برنامه های علمی و صنعتی ایران بویژه در حوزه های دفاعی و فناوری های سطح بالا زمانی ایجاد کنند تا بشود در آن زمان برای تدوین یک راهبرد کارآمد در مقابل ایران تامل کرد. بنابراین این نکته بسیار مهم است که توجه شود عملیات اطلاعاتی در واقع یکی از مهم ترین تاکتیک های غرب برای خرید زمان در مقابل ایران است؛ چیزی که ظاهرا بویژه امریکایی ها به شدت به آن محتاجند.

حال سوال این است که ابعاد این موضوع چگونه بوده؟ هدف افشاگی های اخیر در این باره چیست؟ و آینده محتمل این نبرد چه خواهد بود.

به این موضوع بر خواهیم گشت.

سرمقاله روزنامه وطن امروز در روز سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۱

آیا وضع بحرانی است؟

حمله از دو جبهه

ترکیب ابزارهای داخلی و خارجی برای تاثیر گذاری بر افکار عمومی ایران و سوق دادن افکار عمومی به سمت دیگاه خاصی در مسائل امنیت ملی که نهایتا بر تصمیم های سیاسی و اجتماعی آنها اثری ویژه می گذارد، خلاصه ترین توصیفی است که می توان از پژوه عملیات نرم دشمن در این روزها به دست داد. همه ما در مرکز  این عملیات نرم قرار داریم. میدان بازی این بار در صحنه افکار عمومی تعریف شده است.

قصه از این قرار است: درک غربی ها این است که رفتار ایران تا زمانی که محاسبات آن تغییر نکند، تغییر نخواهد کرد. این درسی است که بیش از 3 سال پیش رابرت گیتس به نظام تصمیم سازی استراتژیک امریکا آموخت. امریکایی ها از سال 88 به این سو تصمیم گرفتند به جای رفتار ایران محاسبات آن را هدف بگیرند. معنای این اقدام دقیقا این است که ایران درباره رفتارهای خود در حوزه امنیت ملی وادار به محاسبه مجدد شود و پس از محاسبه مجدد، محاسبات سابق خود را در سمت و سویی که مطلوب غرب است تصحیح کند.

ظاهرا فهم غربی ها فعلا این است که هیچ الگویی از فشار خارجی قادر به تغییر محاسبات راهبردی مقام های ارشد کشور مثلا درباره موضوع هسته ای نیست بلکه برعکس هر چه فشارها از بیرون شدیدتر شود ایران در موضع خود مستحکم تر خواهد شد. تجربه تاریخی هم همین را نشان می دهد. از سال 2006 به این سو، هر وقت طرف غربی راهبرد تشدید فشار را در پیش گرفته، متقابلا سناریوهای مثبت روی میز مذاکره کمرنگ شده و ایران نیز به ازای هر یک گامی که غربی ها در مسیر تقابل برداشته اند، یک گام متقابل و هم وزن برداشته است. امریکا خوب می داند ایران رد این حوزه ها دست بسته نیست. در همین حال، فضاهای مثبت در مذاکرات زمانی ایجاد شده  و راه حل های میانه هنگامی مجال بروز یافته است که غربی ها در لفاظی علیه ایران و به کار گرفتن اهرم های فشار امساک کرده اند.

علت هم این است که به لحاظ راهبردی این دید در ایران تثبیت شده است که الگوی رفتار ایران مثلا در مورد پرونده هسته ای هرگز نباید تابعی از شدت فشارها باشد چرا که تجربه 2003-2006 نشان می دهد اگر طرف غربی به این ارزیابی برسد که ایران رفتار خود را متناسب با شدت فشارها تنظیم می کند، آن وقت تنها کاری که خواهد کرد تشدید فشار و تلاش برای امتیازگیری یک طرفه بدون کوچکترین توجهی به مواضع طرف ایرانی است.

اکنون به نظر می رسد از دو جبهه به ادراک داخلی درباره موضوعات امنیت ملی حمله نرم شده است. نخست جبهه مسئولان و دوم جبهه مردم.

هدف غربی ها که در گفتن آن هیچ پرده پوشی نمی کنند این است که در سطح مسئولان –بویژه دستگاه اجرایی- این تلقی شکل بگیرد که وضعیت کشور بحرانی است و راهی برای مدیریت این بحران با استفاده از ابزارها و مکانیسم های داخلی وجود ندارد. در واقع احساس بن بست و نیاز به مصالحه، هدف عملیات نرمی است که هم اکنون مهم ترین سیبل آن مسئولان در ایران هستند.

جبهه دوم مربوط به مردم است. در این جبهه طراحی دشمن این است که افکار عمومی اولا با سیاست های رسمی نظام در حوزه های حساس احساس فاصله کند، ثانیا راه حل بنیادین مشکلات خود را مصالحه در محیط سیاست خارجی بداند و ثالثا این موضوع را در رفتار اجتماعی و انتخاب های سیاسی خود به عنوان یک معیار اصلی لحاظ کند.

در این دو جبهه یک عملیات نرم وسیع آغاز شده است. قلب این عملیات نرم البته عملیات روانی و رسانه ای است. در واقع برای غربی ها مهم نیست که بتوانند در محیط واقعی، حقیقتا تهدیدی برای ایران ایجاد کند. درست تر بگویم، این اولویت اول آنها نیست. اولویت شماره یک آنها این است که مردم و بخشی از مسئولان در ایران به لحاظ روانی احساس کنند که تهدید وجود دارد، بسیار بزرگ است و راه حلی جز سازش ندارد.

این تصویر البته کاملا غیر واقعی است. جداگانه بحث خواهیم کرد که نه به آن اندازه ای که برخی تلاش می کنند جلوه بدهند بحران وجود دارد و نه راه حل مشکل سازش است. با این حال، جنگ افکار عمومی در این حوزه بسیار وسیع و جان دار است و اکنون خیانتی بزرگتر از این نیست که کسانی امکانات خودرا صرف پیروزی دشمن در این نبرد کنند.

این مقدمه بماند تا بعد.  

سرمقاله روزنامه وطن امروز در روز یه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۱