وحدت اصولگرایان

از اينجا شروع كنيد

علائمي هست كه نشان مي دهد فضاي «سياست داخلي» در ايران دوباره در حال شكل گيري است. فتنه 88 بسياري دستوركارهاي سياسي را حذف و برخي مرزها را كه تا پيش از آن «خط قرمز» خوانده مي شد جابجا كرد. در كوران فتنه، مجال چنداني براي «سياست داخلي» به معناي مصطلح كلمه باقي نماند. گروهي كودتاچي بناي در افتادن با اصل نظام را داشتند و در اين كار دشمن نشان دار خارجي تمام قد پشت سرشان ايستاده بود. سياست داخلي قبلا كار خودش را كرده بود. اوج فضاي سياست داخلي زماني بود كه گروه هاي سياسي با آزادي كامل در انتخابات 88 وارد شدند و هر كدام سعي كرد، پاي صندوق بر ديگري غلبه كند. فتنه اما از آنجا شروع شد كه كساني تصميم گرفتند با لگد زدن به صندوق راي، شكست خود را به شكستي براي همه نظام تبديل كنند! اينجا بود كه «سياست داخلي» كنار رفت و «امنيت ملي» به جاي آن نشست. وقتي يك گروه سياسي مدعي وفاداري به اصل نظام، نقاب از چهره كنار زد و در قامت يك اپوزيسيون برانداز ظاهر شد، ديگر جايي براي سياست داخلي به معناي رقابت بهنجار و قاعده مند گروه هاي سياسي درون نظام باقي نماند. نوبت رقابت گذشته بود. بايد تكليف هايي روشن مي شد و شد.

اكنون اما در فاصله اي حدودا يك سال مانده به انتخابات مجلس نهم، چارچوب هاي آنچه مي توان آن را سياست داخلي ناميد دوباره در حال شكل گيري است. گروه هاي سياسي اصولگرا و غيراصولگرا، رايزني هايي كمتر آشكار و بيشتر پنهان را آغاز كرده اند تا براي آينده فعاليت هاي خود ساز و كاري روزآمد طراحي كنند. حالا كه خشت هاي اول در حال گذاشته شدن است، مهم است در اين پرسش تامل كنيم كه بنا يا بناهاي جديد را بر چه پايه اي بايد استوار كرد، تا «كج» نهاده نشود؟ پيش از اين و در انتخابات گذشته، وقتي في المثل سخن از وحدت اصولگرايان به ميان مي آمد، بحث هايي دشوار و طولاني در مي گرفت در اين باره كه اصولگرايي چيست، اصولگرا كيست و از اين قبيل. گاه اين بحث ها چنان جدلي الطرفين بود كه حتي در بلندمدت اميدي به حل آن نمي رفت. اكنون اما فتنه 88 كه تازه در حال آشكار كردن بركات پنهان خود است، راه هايي ميان بر و پاسخ هايي بسيار سرراست براي اين سوال هاي دشوار فراهم آورده است و به همين دليل است كه مي توان گفت انديشيدن در درس هاي اين فتنه و راه هايي كه پيش پاي ما مي گذارد، بهترين نقطه شروع است.

درون اصولگرايان به طور طبيعي بحث وحدت با گفت وگو درباره ملاك ها و معيارها آغاز خواهد شد. اصولگرا كيست؟ چه كساني در دايره وحدت مي گنجند و شعاع اين دايره را چگونه بايد محاسبه كرد كه هم مانع دخول اغيار باشد و هم به استراتژي جذب حداكثري و دفع حداقلي پاي بند بماند؟ تا پيش از فتنه 88 پاسخ هايي كلي براي اين سوال وجود داشت كه كساني را به نام اصولگرايي دور هم مي نشاند اما سره را از ناسره سوا نمي كرد. فتنه 88 اين مسئله را به شكلي بنيادين حل كرده و جوابي به اين سوال ها داده كه هم مرزها را به دقت ترسيم مي كند و هم بعيد است كسي خود را اصولگرا بخواند و در آن شبهه كند. آن پاسخ اين است: اصولگرا كسي است كه مرزبندي خود با جريان فتنه را صريح و علني اظهار كرده باشد. اين ضابطه براي اصولگرايي را اول بار رهبر معظم انقلاب در اواسط سال 88 مطرح كرد و هر بحثي درباره وحدت اصولگرايان را از اينجا بايد آغاز كرد. بحث مرزبندي صريح با جريان فتنه نه موضوعي كلي و فلسفي است كه كساني بتوانند از روي آن بپرند و نه مسئله اي اختلافي و مجادله برانگيز كه نتوان روي آن توافق كرد. اگر از فيلسوفان علم يك اصطلاح وام بگيريم مي توان گفت كه اين ملاك كاملا «تحقيق پذير» است و لذا امكان گرفتن «تصميم»هايي قاطع و سريع را فراهم مي آورد؛ به اصطلاح هم «مسئله تحقيق» را حل مي كند و هم «مسئله تصميم» را.

وقتي بناست كساني به نام اصولگرا دور هم بنشينند و درباره آينده اين جريان تصميم بگيرند، نخستين سوالي كه بايد پرسيد و هر بحثي را از آن آغاز كرد اين است كه برخورد فرد يا جريان هاي مورد بحث با فتنه چگونه بوده است. بيش از يك سال از فتنه 88 گذشته و هستند كساني كه هنوز به رغم ادعاهاي دور و دراز، حتي يك جمله به درد بخور و قابل استناد در رد بانيان و حاميان اين خيانت بزرگ نگفته اند. اين افراد ديگر نخواهند توانست و از آنها پذيرفته هم نخواهد شد كه نام خود را اصولگرا بگذارند و خواهان مشاركت در فرايندهاي تصميم سازي اين جريان باشند، چه رسد به آن كه در مواردي ادعاي رهبري و زعامت هم بكنند!

دقيقا به اين دليل كه مورد عمل قرار گرفتن اين ملاك، بسياري از بگومگوهاي بي حاصل را به سرعت خاتمه خواهد داد و همان لحظه اول نام برخي مدعيان بي عمل را از فهرست هاي مورد گفت وگو خط خواهد زد، مي توان ديد كه اراده هايي قدرتمند براي ناديده گرفتن و ماست مالي كردن آن شكل گرفته است.

اكنون پنهان نيست كه كساني به عناوين مختلف خواهان به انحراف كشاندن اين بحث و جايگزين كردن اين ملاك روشن با متشابهاتي هستند كه امكان مانور سياسي به نام اصولگرايي را براي آنها فراهم بياورد بي آنكه مرزي جدي ميان خود و اهل فتنه قائل شده باشند. يك پروژه اين است كه وحدت اصولگرايان را به «وحدت عليه دولت» تبديل كنند. در اين ترديدي نيست كه درمواردي ايرادهايي جدي به دولت دهم وارد است اما هم زمان و با تاكيدي بسيار بيشتر در اين هم ترديدي نيست كه دولت دهم همچنان اصولگراست و تبديل كردن دولت به سيبل فعاليت سياسي درون اصولگرايان پروژه اي است كه نفع آن مستقيما نصيب دشمن خواهد شد. پروژه دوم كه مي توان برخي علائم آن را مشاهده كرد مسيري متفاوت را طي مي كند. بانيان اين پروژه اساسا اعتقادي به اصولگرايي به عنوان علم و پرچمي كه بايد همچنان برافراشته باشد ندارند اما براي پايين كشيدن اين پرچم و جايگزين كردن آن تصميم گرفته اند به جاي نفي كامل، از تاكتيك «ايجاد بن بست» استفاده كنند: در فرايند مشاركت مي كنيم، اگر همه ما را به عنوان محور پذيرفتند كه هيچ؛ وگرنه كار را به بن بست مي رسانيم و ادعا مي كنيم كه ما مي خواستيم و كمك هم كرديم؛ ولي نشد! اين دو پروژه به موازات هم در حال پيش ر وي است. درست است كه طراحان اين قبيل نقشه ها اقليتي كوچك در جريان اصولگرا بيش نيستند اما تحركاتي كه آغاز كرده اند به روشني نشان دهنده آسيب هايي است كه سر راه قرار دارد و بايد آن را جدي گرفت.

اگر از جانب مقابل به موضوع نگاه كنيم، مسئله روشن تر هم مي شود. جريان فتنه اكنون با يك پديده بسيار مهم مواجه است كه مي توان آن را «بن بست فرايند اجتماعي شدن» ناميد. تصور فتنه گران در سال 88 اين بود كه قادر خواهند بود فتنه را به يك پديده اجتماعي تبديل كنند كه خرده فرهنگ هاي متعدد هر كدام به نحوي و از منظري در آن درگيرند و به طور خودجوش و بدون سازماندهي الگوي نظري و عملي مدنظر سران داخلي و اربابان داخلي آن را در تيراژ وسيع بازتوليد مي كنند. برخي از مشاوران جريان فتنه كه عموما در خارج از ايران مستقر هستند مي گفتند اگر چنين اتفاقي رخ بدهد، يعني پديده به طور كامل اجتماعي بشود آن وقت ديگر مهار آن غير ممكن خواهد بود. حالا و در زماني كمتر از يك سال روشن شده كه «اجتماعي شدن فتنه» چيزي غير از يك پروژه تخيلي نبوده است. اگر فقط خواسته باشيم يك فهرست از علل شكست اين پروژه ارائه كنيم، مي توان به اين موارد اشاره كرد: 1- از نظر بدنه اجتماعي معتقد به انقلاب، كه اكثريت قريب به اتفاق را تشكيل مي دهد، حداكثر اتفاقي كه در جريان فتنه 88 رخ داده اين است كه چند نفري به خيل ضد انقلاب اضافه شده اند و اگر ضد انقلاب معاند در اين 30 سال توانسته كاري از پيش ببرد اينها هم خواهند توانست. 2- عده معدودي از ضد انقلاب و آنها كه كينه نظام را در دل دارند، مدت هاست از سران فتنه عبور كرده اند و عقيده دارند اين افراد خودشان را هم نمي توانند جمع كنند چه رسد به اينكه رهبر يك جريان اجتماعي باشند. (تلفيق موارد 1و 2 اين مي شود كه سران فتنه هم بدنه اجتماعي انقلابي را از دست داده اند و هم ضد انقلاب را) 3- واضح است كه در اين يك سال و نيم اين جريان توان محقق كردن هيچ كدام -حتي يكي- از اهداف اعلام شده خود را نداشته و اخيرا جز از روي بيانيه هاي قبلي بيانيه جديد نوشتن، كار خاصي هم نمي كند 4- در اين مدت ثابت شده است كه جريان فتنه نه يك جريان اعتراضي سياسي بلكه يك حلقه عميقا منحرف است كه با باورهاي بنيادين اسلام و انقلاب و مردم چون عشق به حضرت سيد الشهدا (ع) هم چنانكه در عاشوراي 88 آشكار شد مشكل دارد. 5- عامل ديگر اين است كه مردم اكنون به خوبي دريافته اند طرف خارجي نه فقط حامي جريان فتنه است (موسوي همين هفته پيش براي اثبات تقلب در انتخابات به يادداشت هاي افشا شده ديپلمات هاي امريكايي استناد كرد!) بلكه اكنون با اين توجيه كه بايد به اين جريان كمك كرد، وارد كردن فشار اقتصادي به مردم به نام تحريم ها را آغاز كرده و از تشويق فتنه گران داخلي هم برخوردار است. 6- و نهايتا حوادث يك ماه گذشته نشان داده كه از فتنه 88 در ايران جز تروريسم كور چيزي باقي نمانده است. ايده ترور سال گذشته با هدف حمايت از سران فتنه روي ميز سرويس هاي اطلاعاتي غربي قرار گرفت و اكنون هم ادامه دارد چرا اين سرويس ها احساس مي كنند اين تنها كسب و كاري است كه از فضاهاي ايجاد شده در سال 88 براي آنها باقي مانده است.

اكنون كه جريان فتنه به پايان راه رسيده و اميدي هم به بازسازي خود ندارد، آيا منطقي نيست كه فكر كنيم ايجاد اختلال در فرايند نوآرايي سياسي اصولگرايان به عنوان تنها راه باقي مانده در دستور كار دشمنان بيروني و دنباله هاي ورشكسته داخلي آنها قرار دارد؟

سرمقاله روزنامه کیهان در روز شنبه 27 آذر 1389

بعد از ژنو 3

دستاوردهاي راهبردي ژنو 3

كوتاه ترين راه براي فهم دستاوردهاي راهبردي مذاكرات ژنو 3 براي ايران، مقايسه نتيجه مذاكرات با اهدافي است كه هر يك از طرفين پيش از ورود به مذاكرات رسما اعلام كرده بودند. فقط با انجام صحيح و كامل اين مقايسه است كه مي توان فهميد برنده اين نشست كدام طرف بوده است.

مذاكرات ژنو 3 در فضايي آغاز شد كه طرف غربي به وضوح انتظار داشت تركيب گزينه هايي كه در ماه هاي گذشته عليه ايران فعال كرده، با تاثيرگذاري بر محاسبات استراتژيك ايران، موضع آن را نرم تر كرده و احتمال كوتاه آمدن آن را افزايش داده باشد. در 9 ماه گذشته آمريكا با جديت تلاش كرده گزينه هاي تحريم (خارج و داخل شوراي امنيت)، تهديد به حمله نظامي، عمليات رسانه اي، ناآرام سازي فضاي داخلي ايران با حمايت از جريان فتنه و عمليات اطلاعاتي بويژه ترور را با يكديگر تركيب كند. تصور آمريكايي ها اين بودكه اين تركيب وقتي در كنار گزينه مذاكره قرار بگيرد، اثر خود را آشكار خواهد كرد. بنابراين 1+5 گمان مي كرد در مذاكرات ژنو 3 كاملا دست بالا را دارد و قادر خواهد بود برخي از درخواست هاي كليدي خود را به ايران تحميل كند. به همين دليل غربي ها اعلام كرده بود كه هدف اساسي آنها در ژنو، وادار كردن ايران به ورود به يك فرايند اعتمادسازي جديد و طولاني مدت درباره نگراني هاي كشورهاي غربي از برنامه هسته اي آن است.

در سوي مقابل، احساس ايران اين بود كه از هر زمان ديگري براي مقاومت در مقابل هرگونه درخواست زياده خواهانه 1+5 تواناتر است. ايران در مدتي حدود 5/1 سال توانست با موفقيت بزرگترين پروژه آمريكا عليه خود يعني فتنه 88 را با هزينه اي كنترل شده مديريت كند، تحريم ها در حالي كه غرب تصور مي كرد به سرعت فشار اقتصادي جدي به ايران وارد خواهد كرد، به فرصتي براي شكوفا كردن برخي از مهم ترين بخش هاي اقتصادي ايران (مانند بخش نفت و گاز) تبديل شد، تهديد به حمله نظامي به جاي اينكه ايران را بترساند اختلافات حادآمريكا و اسراييل درباره توانايي هاشان در مقابل ايران را آشكار كرد (به ياد بياوريد كه رابرت گيتس پس از اجلاس امنيتي هاليفاكس در كانادا، درخواست نتانياهو براي تداوم سخن گفتن درباره گزينه نظامي را هم رد كرد)، و نهايتا عمليات اطلاعاتي براي ترور دانشمندان ايراني درست در آستانه مذاكرات آن هم در حالي كه چند هفته قبل انگليسي ها به قصد خود براي انجام چنين پروژه هايي اعتراف كرده بودند، باعث شد ايران بيش از هر زمان ديگري سرسخت باشد و جلسه مذاكره را به مجلس محاكمه طرف هاي مقابل خود تبديل كند. به همين دليل ايران يك روز قبل از شروع مذاكرات به صراحت گفت كه حقوق خود را موضوع مذاكرات نمي داند و تنها با هدف ايجاد زمينه هاي همكاري گفت وگو خواهد كرد. معناي تلويحي اين سخن آن بودكه ايران مذاكرات ژنو را گفت وگوهايي راهبردي براي نشان دادن توانايي و امكانات بي نظير ملي، منطقه اي و فرامنطقه اي خود به 1+5 و تشريح شروط خويش براي ورود به همكاري در مسائل و بحران هاي حل نشده از موضعي برابر مي داند و اساسا معتقد است 1+5 در موقعيتي نيستند كه ايران براي تداوم برنامه هسته اي خود نيازي به مذاكره با آن داشته باشد.

آنچه درون مذاكرات رخ داد به هيچ وجه آن چيزي نبود كه غربي ها و شركايشان انديشيده و طراحي كرده بودند. اگر بخواهيم قضيه را خلاصه كنيم مي توان مسئله را اينگونه شرح داد:

1- ايران دور اول مذاكرات ژنو 3 را به محاكمه غربي ها در مورد ترور دانشمندانش اختصاص داد. طرف ايراني در اين دور چيزي غير از تشريح دلايلش در مورد آمريت و مباشرت امريكا، انگليس و اسراييل در اين ترور نگفت و به اشتون و ديگر اعضاي 1+5 هم اجازه نداد وارد موضوع ديگري شوند. اين نوع برخورد در گام اول به سرعت اين پيام را به طرف غربي منتقل كرد كه ايران از موضعي كاملا مستحكم وارد مذاكرات شده و هيچ بناي كوتاه آمدن ندارد.

2- در دور دوم مذاكرات، 2 اتفاق مهم افتاد. نخست اينكه 1+5 به ناچار پذيرفت هرگونه گفت وگو با ايران بايد در يك «چارچوب بسته اي» انجام شود. مقصود از چارچوب بسته اي در اينجا اين است كه ايران كل مسائل روي ميز را يك پكيج واحد مي داند و اجازه تفكيك آنها از يكديگر را نخواهد داد در حالي كه آنچه غرب در پي آن بود دقيقا همين تفكيك بود. آمريكايي ها مدت هاست مايلند- وگفته اند كه مي خواهند- درباره طيفي از مسائل با ايران وارد مذاكره شوند به اين شرط كه اولا موضوع هسته اي مسئله اول باشد و ثانيا مسائل با هم مخلوط نشوند و في المثل در همان حال كه گفت وگوهاي هسته اي در جريان است، مذاكراتي هم درباره افغانستان آغاز شود. ايران به اين دليل مشخص و البته مهم كه اين نوع مذاكره اجزاي قدرت آن را تجزيه مي كند با اين نوع مذاكره مخالفت كرده است. علت اصلي مخالفت ايران با تفكيك مسائل مورد مذاكره از يكديگر و باز شدن مسيرهاي موازي مذاكره اين است كه در اين صورت آمريكا اين امكان را خواهد داشت كه در حالي كه در يك حوزه به ايران فشار مي آورد (مثلا حوزه هسته اي) در يك حوزه ديگر (مثلا حوزه مسائل منطقه اي) از امكانات آن بهره مند شود. اما رويكرد بسته اي در مذاكرات باعث هم افزايي مولفه هاي قدرت ايران مي شود و آمريكا را مجبور مي كند كه رفتار خود را در حوزه هايي كه تا به حال آنها را مجرايي براي اعمال فشار بر ايران مي دانست تعديل كند چرا كه در غير اين صورت در «نقاط مشترك» خبري از همكاري با ايران نخواهد بود. خبرهاي موجود نشان مي دهد اينكه بايد وارد بحث در مورد بسته ها شد نه موضوعات، يكي از اولين نكاتي است كه 1+5 در آغاز دور دوم مذاكرات ژنو 3 پذيرفته است. دوم اينكه ايران در اين دور تاكيد كرده است در مورد موضوع هسته اي فقط به 3 شكل همكاري هاي صلح آميز، خلع سلاح و عدم اشاعه مذاكره مي كند. خبرهاي رسمي منتشر شده از مذاكرت نشان داد 1+5 با اين موضوع هم مخالفت نكرده و اگر چنين باشد مي توان گفت ايران قادر بوده لااقل حقوق هسته اي خود را به عنوان يك موضوع از روي ميز مذاكرات حذف كند. اگر بخواهيم خلاصه كنيم، ايران در دور دوم اولا از موضع متهم پاي ميز ننشست و اين مسئله را روشن كرد كه نگراني هاي جهاني درباره رفتارهاي غرب در حوزه هاي مختلف بسيار جدي تر از ادعاهايي است كه آنها عليه ايران مطرح مي كنند و ثانيا از موضع يك «قدرت آماده همكاري» با 1+5 سخن گفت كه همانقدر كه ظرفيت هايي براي حل مشكلات پيچيده دارد، از امكاناتي قدرتمند براي دفاع از خود و پاسخگويي به هرگونه تهديد نيز برخوردار است. به بيان ديگر، روشن كرد دقيقا همان حوزه هايي كه بالقوه موضوع همكاري است، مي تواند موضوع مخاصماتي سخت و شديد هم باشد.

3- اتفاق كليدي اما در دور سوم مذاكرات رخ داد. براي اينكه اهميت آنچه در اين دور رخ داد روشن شود لازم است اين موضوع را به ياد داشته باشيم كه غربي ها قبل از آغاز مذاكرات مكررا و به صراحت گفته بودند كه از ژنو 3 انتظاري ندارند جز اينكه در آن روي يك زمان و مكان براي مذاكرات بعدي توافق شود. معني ديگر اين سخن آن بود كه غرب پيشاپيش گفته بود حداكثر چيزي كه در اين گفت وگوها در پي آن است يك توافق شكلي در باره دور بعدي گفت وگوهاست و در مورد محتواي مذاكرات آينده يا آنچه اصطلاحا «دستور كار» خوانده مي شود توافقي صورت نخواهد گرفت. خروجي دور سوم مذاكرات دقيقا بر خلاف اين هدف اعلام شده غربي هاست. ما نمي دانيم درون مذاكرات چه گذشته ولي مي توان حدس زد كه تيم ايران دستور كار اعلام شده خود را به طرف غربي قبولانده است. پيش تر گفتيم كه ايران قبل از آغاز مذاكرات و از جمله در بيانيه 14 آذر دكتر جليلي به روشني گفته بود كه جز گفت وگو براي همكاري موضوع ديگري را به عنوان دستور كار نمي پذيرد. آنچه هم كه به عنوان نتيجه نهايي مذاكرات در پايان دور سوم اعلام شد دقيقا همين بود: «گفت وگو براي همكاري حول نقاط مشترك اواخر ژانويه در استانبول». درست است كه كاترين اشتون بلافاصله بعد از مذاكرات سعي كرد از اين توافق - كه مطابق فايل صوتي مذاكرات جمع بندي خود اوست نه طرف ايراني- فرار كند ولي روشن است كه با اين تاكتيك هاي رسانه اي نمي توان آنچه را كه درون اتاق مذاكره رخ داده پوشاند چرا كه هر دو طرف صحنه را مستندسازي كرده اند. اشاره به دو نكته ضروري است؛ اول- گفت وگو براي همكاري بديل و جايگزين گفت وگو براي فشار است و اين يعني همانطور كه اعلام شده براي تداوم گفت وگوها شرط ضروري آن است كه مسير فشار كاملا متوقف شود. دوم- وقتي بنا شد گفت وگو صرفا حول نقاط مشترك باشد، آن وقت بحث درباره برنامه هسته اي ايران خود به خود از روي ميز حذف خواهد شد چرا كه اين يك نقطه مشترك نيست بلكه صرفا يك مشت ادعاست كه يك طرف عليه طرف ديگر مطرح مي كند و هيچ ارزش و اعتباري بيش از مصارف تبليغاتي ندارد.

از اين پس مهم است كه ببينيم غرب قادر به پاي بند ماندن به تعهداتي كه در ژنو سپرده خواهد بود يا نه و در هر حال، اگر مذاكره اي در استانبول شكل بگيرد روشن است كه كار براي 1+5 آسان نخواهد بود.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز شنبه 20 آذر 1389

قبل از ژنو 3

ژنو 3 و نسخه مذاكراتي 1+5

در آستانه مذاكرات ژنو 3، هيچ سوالي مهم تر از اين نيست كه طرف غربي با چه سناريويي پاي ميز خواهد آمد؟ ظرف 3 ماه گذشته بحث هاي بسيار متنوعي در اين مورد مطرح شده است. اگرچه قاعدتا رسانه ها و مقام هاي غربي مامور بوده اند دست مذاكره كنندگان خود را رو نكنند، اما تقريبا نكته اي نيست كه ناگفته مانده باشد. اگر بنا را بر اين بگذاريم كه 1+5 در وهله اول دشمن ايران است نه يك طرف قابل احترام مذاكراتي، آن وقت اين قاعده صادق خواهد بود كه حمله به دشمن در يك جنگ، حمله به استراتژي دشمن است. پس ضروري است ببينيم كه استراتژي 1+5 در مذاكره با ايران چيست؟طرف هاي غربي به خيال خود در چارچوب يك فرايند از پيش طراحي شده وارد مذاكرات ژنو مي شوند. نوع نگاه آنها به موضوع اينگونه است كه ايران يك دور داخل شوراي امنيت و چند دور خارج شورا تحريم شده و حالا نوبتي هم باشد، نوبت مذاكره است. ريشه اين نوع نگاه هم آن است كه طرف غربي تصور مي كند بدون مذاكره، تحريم به عنوان روشي كه بناست محاسبات ايران را تغيير بدهد، كارايي نخواهد داشت. مجموعه سناريويي كه 1+5 براي مذاكرات ژنو طراحي كرده، مبتني بر اين مفروض است كه 1+5 در تعامل خود با ايران بايد راهبرد دو مسيره را حفظ كند و هيچ جايگزيني براي آن وجود ندارد.

بر اين مبنا و بر اساس همه آنچه تا كنون در منابع مختلف گفته شده مي توان سناريوي ذهني مذاكره كنندگان 1+5 را به شكلي كه در زير مي آيد بازسازي كرد. منتها قبل از رسيدن به اصل بحث تذكر اين نكته لازم است كه طرف اصلي ايران در واقع 1+5 نيست بلكه آمريكاست و لذا وقتي ما از يك استراتژي يا سناريوي طراحي شده براي مذاكرات سخن مي گوييم، در واقع در حال بازخواني نيات و برنامه هاي آمريكا هستيم و الا كسي در اين ترديد ندارد كه اگر آمريكا دست از بهانه جويي و كينه توزي عليه ايران بردارد، مدعي ديگري در ميان نخواهد ماند. يك خلاصه از نسخه از پيش نوشته شده اي كه كاترين اشتون آن را به مذاكرات ژنو خواهد آورد، مي تواند شامل عناصر زير باشد. اين عناصر در واقع اهداف غرب از مذاكرات را در بر مي گيرد.

1- ارزيابي ميزان تاثير فشارها بر ايران. بدون شك، اولين هدف گروه 1+5 در مذاكرات ژنو3 اين است كه ميزان تاثير تحريم ها بر ايران و اين نكته را كه آيا ايران در اثر فشار ناشي از تحريم ها، تعديلي در مواضع و خطوط قرمز خود ايجاد كرده يا نه را ارزيابي كنند. فراموش نكنيم كه در «راهبرد چند گزينه اي اوباما» بنا بود تحريم با ابزارهاي فشار ديگر مانند ايجاد يك تهديد معتبر نظامي، عمليات اطلاعاتي (مانند ترورهاي اخير) و حمايت از جريان فتنه در ايران تركيب شود و نهايتا بر محاسبات استراتژيك ايران درباره برنامه هسته اي اش تاثير بگذارد. آمريكا در 6 ماه گذشته تلاش كرد يك تركيب نصفه و نيمه از اين گزينه ها بوجود بياورد، اگرچه غربي ها خود اعتراف كرده اند محصول نهايي چندان چنگي به دل نمي زند. گروه 1+5 اكنون مي آيد تا ببيند كه اين راهبرد تاثيري بر مواضع ايران گذاشته است يا نه. آنچه غربي ها بايد مي ديدند- و اگر تا به حال نديده باشند سر ميز مذاكره به روشن ترين وجه ممكن خواهند ديد- اين است كه درست همان روزي كه آمريكا تصميم گرفت محاسبات ايران را عوض كند، ايران هم تصميم گرفت محاسبات آمريكا را عوض كند. از ديد ايران، مهم ترين محاسبه در ذهن طرف آمريكايي كه بايد عوض شود اين است كه غرب بداند وقتي پاي منافع ملي و بلكه حيثيت ايران در ميان باشد، فشار اقتصادي «بخشي از محاسبات ايران» نيست و در نتيجه راهبرد فشار به جاي اينكه موضع ايران را تغيير بدهد آن را وادار خواهد كرد تا حداكثر مقدار ممكن سرسخت باشد.

2- تداوم مذاكرات. دومين هدف 1+5 در مذاكرات ژنو 3 اين است كه هر طور شده ايران را وارد يك مسير طولاني مدت مذاكرات در چارچوب مد نظرخود از طريق تدوين يك «مداليته مذاكراتي» بكند. تغييري كه در مذاكرات ژنو 3 ايجاد شده اين است كه 1+5 تصور مي كند قادر خواهد بود ايران را متقاعد كند كه برنامه هسته اي خود را به عنوان موضوع مذاكرات بپذيرد و به همين دليل هم هست كه غربي ها دائما تاكيد مي كنند به دنبال تداوم مذاكرات هستند. و اما در سوي ديگر ايران با اشاره به چند شرط حاضر به انجام اين مذاكره شده است. شرط اول اين است كه غرب به ياد بياورد حقوق ايران بر مبناي NPT يك بار روزي كه ايران مي خواست به اين معاهده بپيوندد مذاكره شده و مباني كه NPT بر آن استوار شده- از جمله حق ايران براي غني سازي اورانيوم- به هيچ وجه قابل مذاكره مجدد با هيچ طرفي نيست. معناي اين جمله رييس تيم مذاكره هسته اي ايران هم كه «حقوق ايران مفروض مذاكرات است نه موضوع آن» دقيقا همين است. شرط دوم اين است كه مسير فشار متوقف شود چرا كه ايران بر خلاف غربي ها كه عقيده دارند فشار مذاكره را موثر مي كند، معتقد است فشار مذاكرات را بي معنا خواهد كرد. شرط سوم اين است كه آمريكا ثابت كند در مذاكرات جدي است. اسناد اخيرا افشا شده توسط ويكي ليكس به روشني و صراحت تمام نشان مي دهد كه پيشنهاد تعامل با ايران از جانب باراك اوباما از روز اول دروغي بيش نبوده است. در واقع اين آمريكايي ها هستند كه بايد در مذاكرات ژنو 3 ثابت كنند، ادامه دادن به گفت وگو با آنها وقت تلف كردن نيست. فعلا هيچ قرينه اي كه اين موضوع را تاييد كند وجود ندارد سهل است ترورهاي اخير و اظهارات چند هفته قبل جان ساورز ترديدي باقي نگذاشته است كه غرب به مذاكرات فقط به عنوان يك ابزار ايجاد فشار در كنار ابزارهاي ديگر نگاه مي كند. شرط آخر اين است كه همان طور كه ايران در تمامي نامه هاي 3 ماه گذشته خود به كاترين اشتون تاكيد كرده، هرگونه گفت وگو صرفا با هدف رسيدن به فرمولي براي همكاري برابر باشد والا اگر دشمني با ايران و مقابله با منافع آن همچنان هدف اصلي غرب باشد، هيچ اميدي به تداوم مذاكرات نيست.

3- ايجاد يك فرمول حفظ آبرو از طريق احياي مكانيسم مبادله. به طور مشخص درباره برنامه هسته اي ايران، آمريكا و بقيه اعضاي گروه 1+5 درپي آن خواهند بود كه مكانيسم مبادله را به هر شكل ممكن احيا كنند. در اينجا بسيار مهم است كه توجه كنيم نگاه غربي ها به مبادله چيست؟ طرف غربي بحث مبادله مواد هسته اي را دقيقا از روزي پيش كشيد كه از يك طرف مطمئن شد درخواست تعليق غني سازي از ايران يك مطالبه دست نيافتني است و از طرف ديگر به لحاظ منطقه اي خود را بيش از هر وقت ديگري نيازمند تعامل با ايران يافت. بحث از مبادله وارد ادبيات مذاكراتي 1+5 با ايران شد براي اينكه در همان حال كه آبروي غرب محفوظ مانده، راهي براي كوتاه آمدن و طلب همكاري از ايران، گشوده شود. ايران در اصل با مكانيسم مبادله مخالفت نكرد و بحث فقط بر سر اين بود كه چه ضمانتي هست كه در ازاي موادي كه تحويل مي دهد، چيزي هم دريافت كند؟ برخورد آمريكا با بيانيه تهران نشان داد كه نگراني ايران در اين مورد كاملا به جا بوده است. در واقع مخالفت توام با بي آبرويي اوباما با بيانيه تهران دو دليل بيشتر نداشت. اول اينكه غربي ها مي خواستند مواد هسته اي را كه از ايران خارج مي شود ديگر به ايران برنگردانند اما بيانيه تهران مي گفت مواد به امانت گذاشته شده نزد تركيه هر زمان ايران اراده كرد بايد به داخل خاك آن برگردد. ثانيا بيانيه تهران به هيچ وجه متعرض حق غني سازي ايران در سطوح 20 و 5/3 درصد نمي شد در حالي كه آمريكايي ها بنا داشتند تحويل نهايي سوخت راكتور تهران به ايران را مشروط به تعليق غني سازي كنند. آخرين خبرها نشان مي دهد فرمول هايي كه طرف غربي با خود به ژنو مي آورد بسيار ارتجاعي تر از پيشنهاد وين است. اگرچه همانطور كه مقام هاي كشورمان به طور رسمي هم اعلام كرده اند بحث درباره مبادله و اساسا هيچ بحث هسته اي به جز مواردي كه در بسته 2008 ايران آمده، در دستور كار مذاكرات با 1+5 نخواهد بود اما اگر هم بنا باشد كه روزي مذاكرات با «گروه وين» از سر گرفته شود، جز بيانيه تهران مبناي ديگري براي آن قابل پذيرش نيست.

4- بحث هاي منطقه اي. و نهايتا، بدون ترديد باز كردن مسيري براي ورود به بحث هاي منطقه اي با ايران در صدر دستور كارهاي غرب در مذاكرات ژنو خواهد بود. اتفاقاتي كه ظرف دو ماه گذشته در عراق و لبنان (تشكيل دولت مالكي در عراق و سفر احمدي نژاد به لبنان)رخ داد به خوبي ابعاد قدرت منطقه اي ايران را براي آمريكا شفاف كرده است. متقابلا حاد شدن نيازهاي آمريكا در افغانستان و اذعان همه طرف ها به اينكه اين گره جز به دست ايران باز شدني نيست، مذاكرات منطقه اي را تبديل به يك گزينه اجتناب ناپذير در تعامل 1+5 با ايران كرده است. نكته اي كه در اينجا وجود دارد اين است كه غربي ها ظاهرا مايلند مسائل منطقه اي را از ديگر مسائل مانند بحث هسته اي تفكيك كنند و تصور مي كنند در حالي كه فشارهاي غير قانوني خود به ايران را ادامه مي دهند ايران حاضر به همكاري با آنها در پرونده هاي منطقه اي خواهد بود. مقام هاي ايراني اعلام كرده اند، ايران همانطور كه در بسته سال 2008 خود روشن كرده مجموعه مسائل روي ميز را يك بسته واحد مي داند و فقط در شرايطي كه ربط ميان آنها شفاف شده باشد وارد مذاكره در اين مورد خواهد شد.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز یکشنبه 14 آذر 1389

نگاهی دیگر به فتنه

یک بار دیگر نگاه کنید

مراجعه مکرر رهبر معظم انقلاب اسلامی به فتنه 88 و بازخوانی ابعاد مختلف آن در هفته‌ها و ماه‌های گذشته نشان می‌دهد ولو این فتنه مرده باشد فرایند درس آموختن از آن پایان نیافته است. از مرده‌ها هم درس‌هایی می‌توان آموخت. این درس آموختن به ویژه از آن رو ضرورت دارد که دست‌های توطئه گر و فتنه افروز هنوز از کار نایستاده‌اند و وقتی آزمون‌های بعدی از راه برسد کسانی سربلند خواهند بود که درس خود از حوادث پیشین را خوب آموخته باشند.

فتنه 88 بدون شک لااقل محصول یک برنامه ریزی 20 ساله بوده است. بسیاری کینه‌ها که ظرف سال‌های طولانی شکل گرفته بود، انبوهی از نقشه‌ها که سرفرصت و طی سالیان اندیشیده شده بود و حجم عظیمی از امکانات و شبکه‌ها که در زمانی دراز ساخته شده بود تحت یک سناریوی واحد گرد آمدند و فتنه 88 را ساختند. پدیده‌ای با این درجه از پیچیدگی قطعا نمی‌توانست یک شبه و در اثر مثلا یک شوک انتخاباتی به وجود آمده باشد. انتخابات فقط به عنوان یک "فرصت" عمل کرد و مجالی فراهم آورد تا پروژه‌هایی که در وضعیت عادی هرگز نمی‌توانست عملی شود، به یکباره و مسلسل‌وار به صحنه سیاسی و اجتماعی ایران تزریق شود.

از پیش از انتخابات البته علائمی وجود داشت که این بار قضیه از دید بعضی‌ها فرق می‌کند و می‌آیند که کاری غیر از "مبارزه انتخاباتی" بکنند، اما متاسفانه تعداد کسانی که هوشیاری کافی برای درک ابعاد نقشه مهیب دشمن و طراحی مقابله با آن را داشته باشند، فراوان نبود. برخی علائم واقعا هشدار دهنده بود، اما جز از جانب برخی چشم‌های تیزبین که مسلما رهبر بصیر انقلاب در صدر آن قرار داشت، به درستی دیده نشد.

یک نمونه این بود که غربی‌ها گفت‌وگوهایی مهم با ایران را که امید به دستیابی به راه حل در آن از هر زمان دیگری در طول تاریخ مذاکرات هسته‌ای ایران و 1+5 بیشتر بود، تقریبا به یکباره و بی هیچ دلیل روشنی ترک کردند. وقتی به این نکته توجه کنیم که طرف غربی به دلیل حاد شدن مشکلات منطقه‌ای خود، تا چه حد در آن مقطع به توافق با ایران و جلب همکاری آن محتاج بود، مسئله عجیب‌تر می‌شود. چرا باید مذاکراتی که به نتیجه رسیدن آن حتی می‌توانست سرنوشت جمهوری خواهان در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را دگرگون کند به یک باره متوقف شود؟ لابد آمریکایی‌ها به این نتیجه رسیده بودند که چیزی هست که ارزش آن خیلی بیشتر از این حرف‌هاست و تداوم مذاکرات با ایران می‌تواند به آن لطمه بزند.

مذاکرات ژنو1، قربانی طراحی شد که آمریکایی‌ها برای ایام انتخابات ایران ریخته بودند. سیا، همانطور که برخی از تحلیلگران مرتبط با آن بعدها گفتند به این نتیجه رسیده بود که احمدی نژاد انتخابات را خواهد برد، اما به دلیل به فرجام رسیدن برخی طراحی‌های مشترک با کسانی در داخل ایران که می‌گفتند انتخابات 88 بازی مرگ و زندگی است، احساس می‌کرد فرصتی منحصر به فرد در اختیار دارد تا "ضربه‌ای خرد کننده" به نظام اسلامی در ایران بزند. حداقل نتیجه‌ای که تحلیلگران سیا از این ضربه انتظار داشتند این بود که موضع ایران در هرگونه رویارویی آینده با غرب را چنین ضعیف کند که ایران چاره‌ای جز امتیاز دادن و تعدیل اهداف خود نداشته باشد. اگر این فرصت نباید از دست می‌رفت. هم بازیگران آماده بودند و هم نقشه‌ها مهیا. به همین دلیل بود که سیا به تیم امنیت ملی بوش پیشنهاد داد که مذاکرات با ایران باید متوقف شود چرا که تصور می‌کرد تداوم یک فرایند مذاکراتی با ایران می‌تواند به "اتفاقی که درون ایران در حال وقوع است" صدمه بزند. ماه‌ها بعد بود که یکی از متهمان فتنه 88 اعتراف کرد: «به اوباما پیغام داده بودیم که هر گونه تعامل با ایران را تا بعد از انتخابات به تاخیر بیاندازد.»

راقم این سطور در آن ایام، سخت درگیر مطالعه تحلیل‌هایی بود که منابع غربی از حوادث داخلی ایران منتشر می‌کردند. گرچه هنوز مجال حتی یک مرور کلی بر یافته‌های آن تفحصات دست نداده ولی این مقدار را اجمالا می‌توان گفت که هر چه به تحلیل‌های منابع متصل با دولت‌های اروپایی و آمریکا بیشتر دقت می‌کردیم، این موضوع عیان‌تر می‌شد که آنها چیزی را در ایران انتظار می‌کشند که از پیش نسبت به ابعاد آن آگاه هستند. به همین دلیل بود که می‌دانستند چه چیزی داخل پروژه است و چه چیزی خارج از پروژه و لذا در بزرگ نمایی یا کوچک نمایی حوادث اشتباه نمی‌کردند. خیلی اتفاق‌ها در آن ایام رخ داد که به اصطلاح "ارزش خبری" داشت ولی فقط بعضی از آنها به سوژه ماشین تولید انبوه خبر و تحلیل در منابع غربی تبدیل شد و برخی دیگر چنان نادیده گرفته شد که گویی هرگز وجود نداشته است. همین که غربی‌ها در رسانه، در دیپلماسی و در عملیات اطلاعاتی می‌دانستند که "نقشه راه" چیست، نشان می‌دهد از قبل برای آن تدارکی ویژه داشته‌اند. اینجا فرصتی برای شکافتن این بحث و مستند کردن آن نیست، ولی این جمله معروف در ادبیات استراتژیست‌های آمریکایی را به یاد داشته باشید که می‌گویند: «بهترین راه برای اینکه پیش بینی‌هایتان درست از آب در بیاید این است که دست به کار شوید و خودتان آینده را بسازید.»

حادثه هشدار دهنده دوم درون ایران رخ داد. کل جریان اصلاح طلب درون ایران روی کاندیدایی سرمایه گذاری کرده بود که خود او به اینکه بتواند در انتخابات 88 حتی به یک باخت آبرومندانه برسد هم ذره‌ای باور نداشت چه رسد به اینکه توان پیروزی بر حریف را در خود ببیند. این کاندیدای لرزان -که همین حالا هم سردمدار پروژه انتقاد درونی است- در حالی که بدنه اجتماعی جریان اصلاحات حضورش را قطعی می‌پنداشت، ناگهان از صحنه غیب شد. همان روزها برخی تحلیلگران باریک اندیش می‌گفتند که کسی چون او نمی‌تواند کاندیدای اصلی دست‌های پنهانی باشد که برای ماه‌ها و هفته‌های بعد از انتخابات خواب‌ها دیده‌اند چرا که به لحاظ شخصیتی ضعیف‌تر از آن است که قادر به ایفای نقش بازیگر اول در پروژه "کودتای انتخاباتی" باشد.

در واقع غربی‌ها نمی‌خواستند پروژه‌ای را که به خاطر آن موفق‌ترین مذاکرات در تاریخ گفت‌وگوهای خود با ایران را تعطیل کرده بودند، دست کسی بدهند که می‌دانستند با همان تشر اول جا می‌زند. در عوض وقتی این کاندیدای ناکام از صحنه خارج شد کسی جای او را گرفت که تمام ویژگی‌های لازم برای تبدیل کردن انتخابات به کودتا را داشت. پیرمردی عنود و بریده از جامعه و واقعیت، که به لجبازی با دیگران و با خویشتن و غوطه ور شدن در توهمات شهره بود. سوال این است: چه کسی آن کاندیدای دلچسب را کنار زد و گزینه‌ای را به جای آن نشاند که برخی عاقل‌ترها در جبهه اصلاحات می‌گفتند چون بهمنی از مصیبت کل جبهه اصلاحات را زیر بار تحمل ناپذیر اشتباهات خود دفن خواهد کرد؟ این پرسشی است که یافتن یک پاسخ اطلاعاتی درست برای آن اکنون در مراحل آخر قرار دارد به ویژه که می‌بینیم مشاوران این فرد یکی یکی به ارتباط با این سرویس و آن سفارتخانه خارجی اعتراف می‌کنند.

اینها فقط دو نمونه است. دو نمونه از حوادثی که نشان می‌دهد ماه ها قبل از انتخابات هم پیدا بود که توطئه‌ای عمیق و پیچیده برای به هم ریختن کل سپهر سیاست و جامعه در ایران وجود داشت.

پرسشی که رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها ذیل بحث از بصیرت مطرح کرده‌اند این است که چرا کسانی این شواهد روشن را که بعدها به ده‌ها و صدها مورد افزایش یافت، ندیدند و در مواردی هنوز هم نمی‌بینند. چگونه کسانی نمی‌بینند که طرف خارجی برای جایگزین کردن فتنه پیشین با فتنه‌های جدید دنبال "داوطلب انتحاری" درون جامعه سیاسی ایران می‌گردد؟ چگونه درنمی‌یابند که اگر زمانی فرمان آشوب جزء اصلی فتنه بود اکنون فرمان آشتی و مصالحه و برادری به هسته مرکزی آن تبدیل شده است؟ چگونه کسانی همچنان در فهم این نکته ساده در مانده‌اند که هدف حوادث سال 88 کلیت نظام بود نه دولت اما طراحان فتنه به این نتیجه رسیده بودند که جز با عبور از سد دولت اصولگرا نمی‌توانند به سمت هدف‌های بزرگ‌تر خود حرکت کنند و هنوز هم همین استراتژی را تعقیب می‌کنند؟

اینها پرسش‌هایی است که رهبر انقلاب پاسخ آنها را در دو کلمه یعنی داشتن "معرفت بسیجی" خلاصه کرده‌اند. فقط وقتی هوا و هوسی، و تعلق و مکنتی که بر نوع نگاه شما به حوادث اثر بگذارد نداشته باشید حقیقت چنان که هست خویش را به شما عرضه خواهد کرد وگرنه آنچه شما می‌بینید در واقع خواسته و منافع خودتان است نه حقیقتی که به واقع وجود دارد.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز ۶ آذر ۱۳۸۹

مذاکرات با 1+5

تغيير قواعد بازي يا جابجا شدن تيرهاي دروازه     

در حالي كه به زودي مسابقه اي آغاز خواهد شد، خبرها حاكي از آن است كه غربي ها درحال جابجا كردن مكان تيرهاي دروازه هستند. نمايندگان ايران و گروه 1+5 روز 14 آذر (5 دسامبر) احتمالا جايي در سوييس يا تركيه ملاقات خواهند كرد. اينكه در اين مذاكرات چه اتفاقي خواهد افتاد و چه نتيجه اي از آن بيرون خواهد آمد، مستقيما وابسته به اين است كه دو طرف با چه استراتژي وارد آن خواهند شد. يكي از مهمترين مشغوليت هاي دو طرف اين روزها تعقيب و تحليل دقيق كدهايي است كه از جانب طرف مقابل ارسال مي شود. كدهايي كه تا حالا غربي ها فرستاده اند عميقا نااميدكننده است چرا كه همچنان در چارچوب همان استراتژي ارائه مي شود كه شكست آن از نظر ايران يك «پيش فرض» براي هرگونه مذاكرات آتي است.

اين چارچوب استراتژيك همان چيزي است كه غربي ها آن را «استراتژي دو مسيره فشار و مذاكره» مي نامند و مبتني بر اين اصل است كه هر گونه مذاكره بايد همراه با فشار، و هر گونه فشار بايد همراه با مذاكره باشد و فشار بدون مذاكره، يا مذاكره بدون فشار، بي فايده است. هيچ نشانه اي وجود ندارد كه امريكا به عنوان موتور محركه اصلي در گروه 1+5 تجديدنظري در اين راهبرد كرده باشد. در حالي كه مقام هاي ايران مكررا گفته اند تا وقتي غرب تصور كند مي تواند از طريق اعمال فشار ايران را به سمت مذاكرات مطلوب خود سوق بدهد، جز اينكه ايران در پيمودن يك مسير برعكس مصمم تر شود، هيچ نتيجه ديگري به دست نخواهد آمد، نشانه اي از تغيير راهبرد در آن سوي ميز مشاهده نمي شود. حالا و حدودا 20 روز مانده به مذاكرات، همه چيزي كه با تحليل كدهاي ارسالي از جانب غربي ها مي توان ديد اين است كه غرب حداكثر در حال جابجا كردن مكان تيرهاي دروازه است و قصد ندارد قواعد جديدي را براي بازي بپذيرد.

2 مسئله هست كه تحليل دقيق آنها موضوع را روشن تر مي كند.

اول- آيا چيزي به نام راهبرد دو مسيره وجود دارد؟ طرف هاي غربي ادعا مي كنند در حال آزمودن يك استراتژي هستند كه تلاش مي كند دائما فشارها بر ايران را افزايش بدهد و بعد از هر مرحله افزايش فشار، بسته اي از مشوق ها را به ايران عرضه كند. رابرت گيتس به عنوان يكي از طراحان اصلي اين راهبرد عقيده دارد تنها به اين روش است كه مي توان ايران را در دراز مدت به اين نتيجه رساند كه پي گيري برنامه هسته اي امنيت آن را به جاي افزايش كاهش مي دهد و وقتي ايران با نتايج اين راهبرد روبرو شود آن وقت در يك محاسبه مجدد درباره هزينه ها و فايده هاي برنامه هسته اي به اين نتيجه خواهد رسيد كه سرجمع در حال ضرر كردن است و لذا مي پذيرد كه اهداف خود را تعديل كند. اين استراتژي دو اشكال مهم دارد كه طرف غربي هرگز آنها را به دقت بررسي نكرده است. اشكال اول اين است كه وقتي به تاريخ واقعي ماجرا نگاه مي كنيم اساسا خبري از يك راهبرد دو مسيره نيست و هر چه هست تلاش امريكا براي عميق تر شدن مسير فشار است بدون اينكه اراده اي جدي براي ايجاد تحول در مسير مذاكره مشاهده شود. به عبارت ساده تر امريكايي ها در اين مدت سعي كرده اند به طور جدي به ايران فشار بياورند -كه البته حالا خودشان هم مي گويند شكست خورده اند- اما هيچ وقت به طور جدي مذاكره نكرده اند. شاهد روشن اين ادعا هم آن است كه هر وقت يك روش مذكراتي نقد و قدرتمند براي حل مسئله ايجاد شده، آمريكايي ها در لحظه آخر به آن پشت پا زده اند و با سر و صدا راه انداختن سراغ مسير فشار رفته اند. اين دقيقا اتفاقي است كه درباره بيانيه تهران رخ داد. امريكا بيش از 3 ماه تركيه و برزيل را تشويق كرد كه با ايران وارد تعامل شوند و وقتي آنها ريسك اين كار را پذيرفتند و در عين ناباوري اوباما از تعامل 3 كشور يك پيشنهاد كاملا منطقي بيرون آمد، به يكباره امريكا برآشفت و فرياد زد كه هيچ كدام از اين كارها را قبول ندارد و اصلا تركيه و برزيل چرا با ايران توافق كرده اند(!) و... واقعا اگر امريكا به دنبال يافتن يك راه حل مذاكراتي بود، چرا اساسا وارد گفت وگو درباره بيانيه تهران نشد. اگر حرف آن تحليلگر امريكايي (هيلاري من لورت، عضو سابق شوراي امنيت ملي امريكا) راست باشد كه اوباما از ابتدا به لولا و اردوغان دروغ گفته بود و قصد پذيرش هيچ نتيجه اي را نداشت، آيا ديگر جايي براي حرف زدن از مذاكره باقي مي ماند؟ اشكال دوم هم اين است كه امريكايي ها هنوز قادر به تحليل صحيح اين موضوع نيستند كه فشار به جاي اينكه مسير مذاكره را تقويت كند، آن را مختل مي كند. فرض كنيد -فرض محال كه محال نيست- ايران تصميم گرفته باشد يكي از پيشنهادهاي امريكا را بپذيرد. آيا وقتي امريكايي ها 6 ماه قبل قطعنامه اي داده اند كه هيچ هدفي جز فشار آوردن به مردم ايران و به هم ريختن نظام زندگي آنها نداشته، عملي كردن چنين تصميمي از حيث آبرو و اعتبار ملي امكانپذير است؟ واضح است كه پاسخ اين سوال منفي است. وقتي مسير فشار فعال مي شود، روحيه ايراني -كه ظاهرا غربي ها هنوز نتوانسته اند حتي يك درك ساده از آن داشته باشند- خود به خود به اين سمت گرايش پيدا مي كند كه فشار را بايد با فشار جواب داد و در اولين گام تصميم مي گيرد همه پيشنهادهايي را كه غربي ها روي ميز مي گذارند رد كند چرا كه پذيرش هر نوع پيشنهاد به معناي تسليم شدن در مقابل فشار و در نتيجه تشديد فشارها ارزيابي خواهد شد. اگر طرف غربي بتواند اين ديناميسم را درك كند، خواهد فهميد كه راهبرد اعمال فشار خود به تنهايي مطلقا قادر به تاثيرگذاري بر ايران به منظور حل مسئله از اين طريق نيست و بدتر از آن، مسير مذاكره را هم كه اميدي اگر به حل مسئله باشد در آنجاست، نيست و نابود مي كند. با اين استدلال است كه مي توان نتيجه گرفت راهبرد دو مسيره فشار -مذاكره، در دل خود داراي تناقض و به اصطلاح پارادوكسيكال است و هر چه جلوتر برود ناكام تر خواهد ماند.

دوم- نكته دوم اين است كه وقتي غرب مي گويد مي خواهد محاسبات ايران را تغيير بدهد، سوالي كه مطرح مي شود اين است كه آيا اساسا درك درستي از محاسبات ايران دارد؟ گاه خبرها و تحليل هايي از جانب منابع رسمي غربي منتشر مي شود كه نشان مي دهد درك غربي ها از الگوي رفتار و محاسبات طرف ايراني تا حد خنده داري غير دقيق و ابتدايي است. يك نمونه بسيار شاخص -كه مدتي است ذهن نگارنده را به خود مشغول كرده- اين است كه غربي ها- در سطوح بسيار بالا- مي گويند هدفشان از بستن حساب ها و ممنوع كردن مسافرت مقام هاي كليدي دخيل در برنامه هسته اي و موشكي ايران اين است كه آنها را به اين نتيجه برساند كه تداوم برنامه هسته اي و موشكي ايران «منافع آنها» را به خطر انداخته و زندگي شان را دشوار تر مي كند و در نتيجه فضايي بوجود بياورد كه در آن، اين مقام ها احساس كنند بهتر است پي گيري برنامه هسته اي و موشكي متوقف شود تا بيشتر از اين ضرر نكنند!! شايد باور نكنيد ولي تعداد قابل توجهي از مقام هاي غربي مرتبط با موضوع وقتي از آنها خواسته شده توضيح بدهد كه چطور عقيده دارند قرار دادن نام چند فرد در فهرست تحريم ها مي تواند برنامه اي را كه با هويت ملي ايرانيان گره خورده متوقف كند، دقيقا به همين شكل استدلال كرده اند! اين نوع نگاه به مسئله از يك كودني بسيار حاد و مهلك حكايت مي كند. واقعا آيا كساني كه در واشينگتن نام خود را استراتژيست گذاشته اند تصور مي كنند كه با ممنوع المعامله يا ممنوع المسافرت شدن مدير پروژه UCF اصفهان او به اين نتيجه مي رسد كه بايد فتيله كار در اين تاسيسات را پايين بكشد؟! يا مثلا وقتي نام 6 سردار و مقام ايراني را به دليل جهادي كه براي مهار فتنه 88 كرده اند در فهرست به اصطلاح ناقضان حقوق بشر مي گذرند، انگيزه آنها براي مهار فتنه بعدي كمتر مي شود؟! وقتي حال و روز تحليل هاي راهبردي و سياست ساز امريكايي ها درباره ايران اين باشد ديگر تعجبي ندارد كه نتوانند محاسبات كلان ايران درباره برنامه هاي هسته اي و منطقه اي ايران را دريابند.

محاسبات ايران اگرچه ذهن مادي گرا و تنبل غربي نمي تواند آن را بفهمد، بسيار روشن و در عين حال عميق و دقيق است و اگر طرف غربي نتواند تكليف خود را با آن روشن كند ورود به هرگونه مذاكره از همين حالا بي حاصل خواهد بود. اگر بخواهيم فقط فهرستي از اين محاسبات عرضه كنيم مي توان قضيه را اينطور خلاصه كرد: ايران بدون سلاح اتمي هم قدرت اول منطقه خاورميانه است و هر گونه ثبات يا بي ثباتي در منطقه حد فاصل كرانه مديترانه تا مرزهاي هند مستقيما به اراده و تصميم آن بستگي دارد. ايران بناي آغاز هيچ جنگي را ندارد و باور ندارد كس ديگري هم جرئت آغاز يك جنگ را با آن داشته باشد. ايران به هيچ قيمتي دست از غني سازي برنخواهد داشت چرا كه هر دولتي كه در ايران اين كار را بكند با يك ننگ ابدي و اتهام فروختن آينده ايران مواجه خواهد بود و ديگر هرگز قادر به بلند كردن سر خود در فضاي سياست داخلي ايران نخواهد بود.

آيا غربي ها مي توانند در اين 20 روز تكليف خود را با اين گزاره هاي راهبردي روشن كنند؟

سرمقاله روزنامه کیهان در روز 27 آذر 1389

این یادداشت در سایت هیلاری و فلینت لورت دو تحلیلگر ارشد امریکایی به انگلیسی ترجمه شده است.