فاز جدید فتنه

مرگ موج دوم

آنچه برخي سران نيمه جان فتنه در محافل داخلي خود «موج دوم» خوانده بودند، به دنيا نيامده مرد. موج دوم فتنه بنا بود با تمركز روي دو موضوع 1- مطالبات و اعتراضات طبقات محروم و 2- تشديد اختلاف هاي درون نظام بويژه اختلافات ميان قواي 3 گانه شكل بگيرد اما اكنون اعتراف هاي واضحي از جانب دوستان آن طرف آب فتنه گران وجود دارد كه نشان مي دهد آن به اصطلاح موج، جان نگرفته جان داده است.

از حيث تاريخي، داستان موج دوم مربوط به ايام مابعد از 22 بهمن است. جريان فتنه اگرچه در درك پيام هاي 22 بهمن كودني نماياني از خود نشان داد با اين حال اين نكته ساده را توانست دريابد كه آن روز نقطه پايان قطعي همراهي طبقه متوسط شهري با فتنه هاي پس از انتخابات بوده است. طبقه متوسط در تهران -بويژه آن عده كه به موسوي راي داده بودند- پس از بيش از 7 ماه نه سندي در باره تقلب مشاهده كردند و نه نشاني از آن اسلام، انقلاب و قانون اساسي ديدند كه موسوي مي گفت براي بازگشت به آنها تلاش مي كند. همين آگاهي باعث شد تا آرام آرام هر يك زماني و به طريقي راه خود را از فتنه گران جدا كنند تا اينكه در 9 دي و بعد 22 بهمن 88 همه آنها كه در 22 خرداد رو در روي هم ايستاده بودند در يك صف ايستادند و اندك جماعت فتنه گر در صفي ديگر مقابل آنها. وقتي صف بندي ها روشن شد، استراتژي ها هم تغيير كرد.

نااميدي از طبقه متوسط در تهران كه از 16 آذر آغاز شد و در 22 بهمن به اوج رسيد، حاميان بيروني جريان فتنه را به فكر واداشت كه ديگر قادر نخواهند بود كف خيابان كاري از پيش ببرند و اصرار بر فراخواني مردم به خيابان جز آبروريزي ناشي از بي اعتنايي مردم نتيجه اي نخواهد داشت. اين نتيجه گيري البته هيچ گاه آشكارا بيان نشد ولي در عمل نشانه هايي وجود داشت كه بر مبناي آن برنامه ريزي هاي جديد در حال انجام است. جريان داخلي هم به سرعت خود را با آنچه «اتاق فكر» هاي تشكيل شده در خارج توصيه مي كردند تطبيق داد و به اين ترتيب سال 89 در شرايطي آغاز شد كه سران داخلي فتنه تصور مي كردند دستورالعمل هايي جديد براي احياي خود در اختيار دارند.

دستور العمل هاي موج دوم بر مبناي دو اصل كليدي طراحي شده بود: 1- جريان فتنه تصميم گرفت با استفاده از معدود حلقه هاي فعالي كه هنوز داخل حاكميت داشت دو كار انجام بدهد. اول اينكه به هر شكل ممكن امتيازي از نظام بگيرند تا بدنه اجتماعي احساس نكند كه حاصل 7 ماه تلاش «هيچ» بوده و باقي مانده انگيزه خود را هم به كلي از دست بدهد. و دوم ؛ بنا بود با استفاده از همين ابزارها حداكثر ميزان اختلاف و بد اخلاقي ميان قواي 3 گانه ايجاد شود تا كار به جايي برسد كه مردم احساس كنند شيرازه كشور از هم پاشيده و ديگر هيچ چيز و هيچ كس به وظيفه خود عمل نمي كند. 2- اصل دومي كه سران فتنه مبناي رفتار خود قرار دادند فاصله گيري تدريجي و البته اعلام نشده از طبقه متوسط و گرايش به سمت بخش هايي از جامعه بود كه عموما سختي زندگي آنها را بيش از ديگر طبقات آزار مي دهد.

همه اين پروژه ها يك به يك پياده شد (و توجه كنيد كه اگر نبود برخي بازوهاي متاسفانه همچنان فعال فتنه درون برخي نهادها نمي توانست پياده شود). تلاش ها براي امتيازگيري از نظام روي دو مسئله خاص تمركز يافت. اول تلاش براي آزادي زندانيان دستگير شده پس از انتخابات و دوم پيش بردن طرحي در مجمع تشخيص مصلحت درباره سياست هاي كلي انتخابات كه عملا اختيارات انتخاباتي شوراي نگهبان را از بين مي برد و مكانيسمي جديد به جاي آن مي نشاند كه در هيچ كجاي قانون اساسي نمي شد پايه و اساسي براي آن يافت. تحليل جريان فتنه در آن مقطع اين بود كه هر كدام از اين دو پروژه به نتيجه برسد مي توانند آن را به عنوان امتيازي معرفي كنند كه «جنبش از نظام گرفت» و بعد دور جديدي از فعاليت هاي خود را با محوريت تلاش براي حضور دوباره درون جامعه سياسي كشور آغاز نمايند. تلاش هاي فراواني چه به شكل نامه نگاري هاي پنهان و چه به صورت پيغام دادن و واسطه فرستادن آغاز شد تا شايد يكي از اين دو پروژه بالاخره ثمري بدهد. با اين حال خيلي زود معلوم شد كه اين تلاش ها دستاوردي نخواهد داشت و نظام نه فريب مي خورد و نه باج مي دهد. در مورد زندانيان هيچ اتفاقي نيفتاد چون اساسا اين امكان وجود نداشت كه با آسان گرفتن بر بانيان فتنه حق مردمي كه تنها انتظار آنها از نظام برخورد با خائنان به انقلاب بود پايمال شود. در مورد قانون انتخابات هم هشدار به موقع و مستند كيهان كه از موضوع مطلع شده بود به سرعت جامعه سياسي و مسئولان نظام را حساس كرد و در حالي كه بسيار تلاش مي كردند تا مي توانند موضوع را عادي سازي كنند (در حالي كه در مجمع موضوع را به عنوان يك اولويت مطرح كرده بودند) روشنگري هاي صورت گرفته نهايتا اجازه نداد داستان به همان شكلي جلو برود كه آقايان منجي فتنه مي خواستند و مي پسنديدند.

وقتي معلوم شد باجي در كار نيست و از آن طرف سرمايه اجتماعي هم به سرعت در حال ريزش بود، زمزمه برخي اختلاف ها درون جريان فتنه بلند شد. برخي از تيپ هاي عاقل تر در حلقه هاي دروني اين بحث را مطرح كردند كه آيا بهتر نيست تا بيش از اين آبروريزي نشده همه چيز همين جا تمام شود؟ همين عده بودند كه مي گفتند همين كه موضوع انتخابات به مجمع تشخيص رفته براي معترضان يك دستاورد است بنابراين بايد روي همين ايستاد و آن را به عنوان يك پيروزي قلمداد كرد و دنبال چيزي بيش از آن نبود چه تلاش بيشتر مصداق طلب روزي ننهاده كردن است. باز همين افراد بودند كه پس از 22 بهمن بيانيه هايي آماده كردند تا اعلام كنند همه داستان هاي رخ داده پس از انتخابات را پايان يافته مي دانند و آماده اند كه به دامان نظام بازگردند. در مقابل اين افراد، كساني مانند موسوي و كروبي قرار گرفتند كه همچنان متوهمانه تصور مي كردند راهي براي جلو رفتن هست.

راهي كه طرف خارجي از طريق واسطه هاي پنهان و آشكار خود پيش پاي اين جماعت گذاشت -همانطور كه در بالا اشاره شد- آن بود كه به جاي طبقه متوسط براي مدتي روي طبقه محروم تمركز كنند. علت امر دو چيز بود: نخست اينكه براي مدتي خود را از رنج مواجه شدن با طبقه متوسط كه تازه در حال پي بردن به خدعه اي بود كه اين جماعت با آن كرده بودند برهاند و دوم اين تصور در بين كانون هاي خارجي تغذيه كننده فتنه وجود داشت كه اگر بتوانند طبقات محروم را حتي اندكي با خود همراه كنند آن وقت ناآرامي هاي خياباني دوباره آغاز خواهد شد و مي توان پس از مدتي همه چيز را به حال و هواي روزهاي اول پس از 22 خرداد بازگرداند.

تمركز فريبكارانه كروبي و موسوي بر مطالبات معلمان و كارگران در آستانه روزهاي 11 و 12 ارديبهشت دقيقا ناشي از همين پروژه بود كه البته گفتيم صفر تا صد آن را جايي بيرون از مرزهاي ايران نوشته و به عنوان يك دستور العمل لازم الاجرا به داخل منتقل كرده بودند. طبقه محروم و رنج كشيده ملت ايران اما به خوبي نشان داد كه اين قشر از ملت ايران چقدر باهوش و از حيث توان تشخيص سره از ناسره تا چه اندازه تيزبين و با بصيرت هستند.

اين طبقه ميان خود و جريان فتنه هيچ احساس علقه اي نمي كرد و حتي به جرئت مي توان گفت شلوغ كاري هاي آنها را حتي پي گيري هم نكرده بود. همين موضوع كه پس از حدود يك سال آقايان تازه به فكر طبقات زحمتكش افتاده بودند خود دليل روشني بود بر اينكه كاسه اي زير نيم كاسه است و الا اگر واقعا مطالبات اين مردم ارزشي داشت حتما در ايام انتخابات و روزهاي پر هيجان پس از آن كسي از آنها سراغ مي گرفت. مهم تر از اينها آنچه فتنه گران محاسبه نكرده بودند اين بود كه طبقات مستضعف جامعه به سبب توهين هاي مكرر سران فتنه و اراذل و اوباش اجاره اي آنها به ارزش هاي انقلابي و ديني خصوصا حادثه روز عاشورا تنفري بي مانند از فتنه گران به دل دارد و در نتيجه نه فقط خود را به خاطر آنها به زحمت نخواهد انداخت بلكه به دنبال فرصتي است تا بغض فروخورده خود از آنها را بگشايد و انتقام آن همه پرده دري ها را بستاند.

درست به همين دلايل در روزهاي 11 و12 ارديبهشت هيچ اتفاقي كه مطلوب فتنه گران باشد نيفتاد و مي توان با قاطعيت پيش بيني كرد از اين به بعد در هيچ زمان ديگري هم نخواهد افتاد. سران فتنه و خصوصا دوستان امنيتي آنها در خارج از ايران اميد فراوان داشتند كه در اين دو روز خوني از دماغ كسي بريزد تا بتوانند آن را مقدمه ناآرامي هاي جديد در سالگرد انتخابات قرار دهند. وقتي اين اتفاق رخ نداد برخي با ساده انديشي انتظار داشتند كه اين بار ديگر سران فتنه خردمندي پيشه كنند و به دامان نظامي كه تا امروز آنها را مهربانانه تحمل كرده بازگردند ولي اين اميد چندان بجا نبود. حمايت ديروز سران فتنه از تروريست هايي كه دستشان به خون مردم بي گناه و فرزندان ملت آلوده است نشان داد كه براي اين افراد بازگشتي در كار نيست و اميد اصلاح خام انديشي است.

اكنون همه چيز پايان يافته است و براي سران فتنه هيچ توصيفي زيبنده تر از اين نيست كه بگوييم چند نفر به خيل ضد انقلاب و تروريست ها اضافه شده اند. مبارك آقايان باشد!

سرمقاله روزنامه کیهان در روز 23 اردیبهشت 1389

بازنگری ان پی تی

گذشته ما و آينده آنها  

كنفرانس بازنگري ان پي تي در نيويورك صحنه رويارويي ايران و امريكا نيست بلكه صحنه رويارويي امريكاست با جامعه جهاني. ايران در اين ميان، فقط نماد و نشانه اي است از اراده مجموعه كشورهايي كه حاضر نيستند حقوق و منافع خود را بر مبناي اخم يا لبخند امريكا تعريف كنند. كشورهاي در حال توسعه جهان اكنون به اين نتيجه رسيده اند كه پرچم در دست بهترين گزينه ممكن قرار دارد. اگر ايران بتواند مسير هسته اي شدن را تا انتها برود -كه به يك معنا رفته است- آن وقت مدلي جديد براي هسته اي شدن ايجاد خواهد كه مي توان پيش بيني كرد كشورهاي بسياري از آن تبعيت كنند و اگر به هر دليل اين مسير تكميل نشود، تقريبا ترديدي نيست كه كشورهاي در حال توسعه بايد سوداي هسته اي شدن را از سر خود بيرون كنند چرا كه مستحكم ترين خاكريز سقوط كرده است و گذشته ما تبديل به آينده آنها خواهد شد.

نيويورك اكنون جايي است كه كشورهاي در حال توسعه در آن براي آينده خود مي جنگند. امريكايي ها مدت هاست دريافته اند ديگر در موقعيتي نيستند كه بتوانند فناوري هاي سطح بالا از جمله فناوري هسته اي و مواهب استراتژيك ناشي از در اختيار داشتن آن را در انحصار خود نگه دارند و اين انحصار بالاخره شكسته خواهد شد. مهم اين است كه اولين خط شكن چه كسي است يا به عبارت ديگر چه كسي اول بار امريكا را شكست خواهد داد؟ اين سوال از اين رو اهميت دارد كه همه مي دانند اين كشور خط شكن است كه با بيشترين مقاومت روبرو خواهد شد و بايد بيشترين هزينه را بپردازد و الا خط وقتي شكست عبور از آن ديگر دشوار نيست. ايران اكنون به طور داوطلبانه در چنين موقعيتي قرار گرفته و امريكايي ها هم مي دانند كه اگر راه حلي براي اين مسئله نيابند، صورت مسئله در ابعاد منطقه اي و جهاني تكثير خواهد شد و آن وقت است كه آرزو خواهند كرد كاش با همان يك مسئله، يعني مسئله ايران كنار آمده بودند.

همه كاري كه امريكا اكنون در نيويورك مي كند اين است كه به جهان بگويد بايد خود را با محدوديت هاي بيشتر و حقوق كمتر وفق بدهد؛ چرا؟ چون امنيت و منافع امريكا در خطر است و چه دليلي از اين مهمتر در حالي كه كساني چون برژينسكي معتقدند امنيت امريكا همان امنيت جهان است نه برعكس! كشورهاي در حال توسعه اما سوال مي كنند در ازاي صرف نظر كردن از حقوق خود و پذيرش محدوديت هاي بيشتر چه چيزي دريافت خواهند كرد؟ از نظر امريكا اين ديگر زياده خواهي است چرا كه هيچ امتيازي بزرگتر از لبخند امريكا -همان كه اصلاح طلبان درايران «اعتمادسازي» مي خواندند- وجود ندارد. آيا جامعه جهاني مي تواند از چنين الگويي تبعيت كند؟ زماني اين موضوع شايد امكان پذير بود ولي ايران همه معادلات را به هم ريخته است.

كنفرانس بازنگري جايي براي گفت وگوست نه جايي براي تصميم گرفتن. امريكايي ها اكنون مي گويند مايلند از بذرهايي كه در چند ماه گذشته كاشته اند محصول بگيرند و به همين دليل هم هست كه سطح توقعات از كنفرانس بازنگري 2010 را تا اين حد بالا برده اند. مشكلي كه وجود دارد فقط اين است كه امريكا بايد بتواند جهان را متقاعد كند كه واقعا بذري در كار بوده است. در حالي كه بسياري از ناظران كم و بيش مستقل -و حتي غير مستقل!- عقيده دارند واقعا چيزي كاشته نشده و همه اقداماتي كه اوباما در يكي دو ماه گذشته انجام داده يا دروغ هايي بوده براي همراه كردن كشورها با خود عليه ايران و يا نمايش هايي تبليغاتي براي متقاعد كردن افكار عمومي داخلي امريكا در اين باره كه اوباما يك رئيس جمهور «بي كارنامه» نيست.

پيمان نيو استارت شوخي اي بود كه امريكا و روسيه با جهان كردند. هر دو كشور به دلايل اقتصادي و نظامي دريافته اند كه سلاح هاي هسته اي ديگر ارزشي بيش از «گياه هاي تزئيني سر طاقچه» ندارند چرا كه نه مي توان با آن جلوي تهديد هاي نامتقارن جديد را گرفت و در جنگ هاي مدرن پيروز شد و نه شانه هاي نحيف اقتصاد اين كشورها توان ادامه مسابقه توسعه تسليحات هسته اي را دارد. در نتيجه، تئاتري ترتيب داده شد كه به دنيا بگويد قدرت هاي بزرگ در حال عمل به تعهدات خود طبق ان پي تي هستند بي آنكه بگويند به جاي سلاح هايي كه نابود مي شود، سلاح هايي صدها برابر قدرتمندتر اضافه خواهد شد و ضمنا هيچ كس در جهان بالاخره نخواهد دانست كه اين دو كشور سرانجام به همين تعهد اعلام شده خود عمل كردند يا نه. كاري كه امريكا روز دوشنبه انجام داد يعني اعلام اينكه زرادخانه هسته اي پنتاگون فقط 5113 بمب هسته اي دارد از اين هم خوشمزه تر بود چرا كه نشان مي داد امريكايي ها گويي فراموش كرده اند كه تعهد آنها نابود كردن سلاح هاي هسته اي شان است نه اعلام تعداد آنها! وضع بقيه بذرهاي كاشته شده توسط امريكا هم بهتر از اين نيست. سند ان پي آر (استراتژي وضعيت هسته اي) نه تنها نقش سلاح هاي هسته اي را در دكترين دفاعي امريكا كاهش نمي دهد بلكه نشان مي دهد كه اتفاقا امريكايي ها در كنار كاركرد نظامي -كه گفتيم رو به افول است- در حال تعريف كاركردهاي سياسي براي اين سلاح ها در قالب ابزار تهديد كشورهاي ديگر براي پذيرش درخواست هاي آنها هستند. همينطور كنفرانس امنيت هسته اي در واشنگتن نهايتا به نتيجه اي جز اين منتهي نشد كه امريكا مي خواهد تهديد ناشي از زرادخانه هسته اي خود را در پس مفهومي من درآوردي و بي معنا به نام تروريسم هسته اي مخفي كند و اصطلاحا جامعه جهاني را به دنبال نخود سياه بفرستد.

از اين بذرهاي آفت زده در نيويورك محصولي بيرون نخواهد آمد به دو دليل. دليل اول اين است كه آنچه امريكايي ها از جامعه جهاني مي خواهند بسيار گرانتر از بهايي است كه حاضرند بابت آن بپردازند. امريكا مي خواهد پروتكل الحاقي را جهانشمول كند، بر صادرات و واردات مواد و فناوري هاي هسته اي محدوديت هاي جديد اعمال كند، ماده 10 ان پي تي را كه به كشورها اجازه مي دهد در صورت احساس تهديد عليه امنيت ملي شان از معاهده خارج شوند حذف يا تعديل كند و نهايتا حق غني سازي و بازفرآوري مستقل را از كشورها سلب نمايد. امريكايي ها مي گويند با اين كارها در پي آنند كه حيات ان پي تي را تضمين كنند در حالي كه تا جايي كه به محتواي معاهده مربوط مي شود اين پيشنهادها فقط به معناي ادامه حيات در قبرستان خواهد بود.

و دليل دوم، پيشنهادهاي ايران است كه درست بر نقاط ضعف و آسيب ان پي تي تاكيد مي كند. ايران عقيده دارد اولا مهم ترين موضوع بر زمين مانده ان پي تي خلع سلاح قدرت هاي جهاني است كه در سايه امنيت ايجاد شده از طريق پاي بندي ديگر كشورها به مفاد ان پي تي زرادخانه هاي هسته اي خود را به نحو خوفناكي توسعه داده اند و اكنون حتي به خود اجازه مي دهند كه با اتكا به آنها بقيه جهان را تهديد كنند. از نظر ايران تنها خلع سلاح است كه منجر به عدم اشاعه مي شود نه برعكس و الا در شرايطي كه كشورهاي داراي سلاح بر حفظ داشته هاي انحصاري خود تاكيد مي كنند بايد بدانند كه بالاخره ديگر كشورها دست روي دست نخواهند گذاشت تا آنها را تماشا كنند. ايجاد يك مكانيسم راستي آزمايي بين المللي و مستقل براي خلع سلاح قدرت هاي بزرگ در يك چارچوب زماني مشخص، تنها تضمين معتبري است كه مي تواند ثابت كند غربي ها به تعهدات خود طبق ان پي تي پاي بند خواهند بود. اگر امريكايي ها واقعا در مورد سند ان پي آر و پيمان نيواستارت صادق هستند بايد از پيشنهادهاي ايران استقبال كنند و اگر نكردند -كه احتمالا نخواهند كرد- آن وقت جامعه جهاني به سادگي مي تواند نتيجه بگيرد كه اوباما نسبت به بوش فقط دروغگوي بهتري است وگرنه چيزي عوض نشده است.

پيشنهاد دوم ايران اين است كه بالاخره جامعه بين المللي يك بار براي هميشه به نقش مستمر و سيستماتيك ماده يك ان پي تي كه منجر به ظهور پديده منحوسي به نام رژيم صهيونيستي در خاورميانه شده رسيدگي كند تا معلوم شود «عدم پاي بندي» به معاهده اي كه غربي ها ايران را به آن متهم مي كنند واقعا چه معنايي دارد. اسرائيل غاصب فقط به لطف كمك هاي بي دريغ امريكا و فرانسه اكنون ششمين قدرت هسته اي جهان است بي آنكه كوچكترين مسئوليت پذيري در مقابل حقوق و امنيت ديگران داشته باشد. گره زدن خلع سلاح هسته اي اسرائيل به مسئله صلح كه اكنون امريكايي ها در پي آن هستند فريبكارانه ترين طرحي است كه تاكنون در اين مورد اجرا شده چرا كه از يك طرف اعراب را وادار مي كند در ازاي هيچ از حق مسلم مردم فلسطين عدول كنند و از سوي ديگر اين امكان را براي صهيونيست ها محفوظ مي دارد كه هر زمان خواستند هرگونه ارتباطي ميان اين دو موضوع را انكار كنند همچنان كه اكنون در مورد مسئله شهرك سازي در سرزمين هاي اشغالي همين كار را مي كنند.

و نهايتا ايران خواهان آن است كه مبادله مواد و تجهيزات هسته اي حتي الامكان تسهيل شود و ماده 4 ان پي تي كه تنها نقطه اميد كشورها براي پاي بند ماندن به معاهده است اندكي جان بگيرد. اين پيشنهاد از يك فرض بنيادين ناشي مي شود و آن هم اين است كه ايران عقيده دارد همكاري صلح آميز، هم خلع سلاح را به دنبال خواهد داشت و هم اشاعه را؛ به اين صورت كه اگر همكاري صلح آميز هسته اي فراگير شود و فناوري هسته اي در اختيار بازيگران بيشتري قرار بگيرد اولا بازدارندگي بيشتري در مقابل استفاده احتمالي كشورهاي بزرگ از سلاح هاي هسته اي به وجود خواهد آمد و ثانيا كشورها با چشيدن مزه فناوري هسته اي صلح آميز انگيزه بسيار كمتري خواهند داشت تا بودجه محدود خود را صرف پروژه هاي تسليحاتي گرانقيمت كنند.

يك ماه آينده نشان خواهد داد كه كداميك از اين دو منطق قدرتمند تر است. ولو اينكه اجلاس بازنگري ان پي تي سند نهايي نداشته باشد از همين حالا روشن است كه امريكايي ها فضاي گفتماني را باخته اند. اثرات اين توفيق زماني نمايان خواهد شد كه رويارويي ايران و امريكا در ماه هاي آينده صريح تر شود.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز پنج شنبه 16 اردیبهشت 1389

فقط حرف

جنبش بيانيه

وضعيت شاخص هاي امنيت ملي ايران در زماني کوتاه بهبودي قابل ملاحظه يافته است. در سال 88 وقتي جرقه هاي فتنه زده شد، بسياري از تحليلگران امور ايران در سرويس هاي اطلاعاتي و موسسات تحقيقات استراتژيک در غرب تصور کردند آرزوهاي ديرينه آنها درباره ايران در زماني کوتاه محقق خواهد شد، آن هم توسط جرياني درون ايران که هدف گذاري هايي کاملا مشترک با آنها دارد.

بر اين مبنا، طرف هاي غربي تقريبا مجموعه ارزيابي هاي خود درباره ايران را بازنويسي کردند. در نخستين گام مذاکرات هسته اي با ايران که در آستانه دستيابي به يک راه حل بود، متوقف شد. با وجود اينکه برآوردهاي اطلاعاتي اسراييل و امريکا به آنها مي گفت نبايد فرصت را از دست بدهند، مجموعه طرف هاي مذاکره ايران در غرب تصميم گرفتند کمي صبر کنند تا ببينند دوستان داخلي شان قادر به مهار ايران از داخل خواهند بود يا نه. پيشنهاد وين در آن مقطع دقيقا به اين دليل روي ميز قرار گرفت که غربي ها تصور مي کردند حلقه اول تصميم سازي استراتژيک نظام دچار پراکندگي و تفرقه شده و در امور مهم مربوط به امنيت ملي قادر به تصميم گيري نيست. تحليل مقام هاي غربي در ماه هاي مياني سال 88 که گوشه و کنار آن را بيان هم مي کردند اين بود که اگر گزينه هايي سخت در مقابل ايران بگذارند -که پيشنهاد وين نمونه اي از آن بود- آن وقت اين به هم ريختگي و تشتت در ايران بيشتر هم خواهد شد تا جايي که شکاف هاي موجود آنقدر عميق شود که نظام ايران به اصطلاح زير بار خود بشکند.

آنچه طرف غربي محاسبه نکرده بود اين بود که ايران بتواند در زماني کوتاه مشکلات داخلي خود در 3 حوزه سياسي، امنيتي و اجتماعي را حل و فصل کند و نه فقط قدرت پيشين را بازيابد بلکه بر اقتدار خود به گونه اي معجزه گون نيز بيفزايد.

در حوزه سياسي سرمايه گذاري غربي ها بيش از هر چيز روي اين بود که اختلافات خواص سياسي در ايران را تبديل به نزاع هايي آشتي ناپذير کنند يا اگر نشد لااقل در محيط رسانه اي به افکار عمومي ايران چنين القا کنند که نظام همبستگي دروني و انسجام خود را از دست داده است. با وجود انرژي فراواني که روي اين پروژه گذاشته شد نظام در زمان کوتاهي توانست انسجام سياسي خود را حتي بهتر از قبل بازيابد با اين تفاوت که ديگر بخش اعظم خواص فهميده بودند مشکل کجاست و فريب خوردگان چرا فريب خوردند. اين تنبه زودهنگام دو نتيجه داشت. اول اينکه نظام توانست ماهيت ضد مردمي بخشي از مدعيان را يک بار براي هميشه پيش چشم مردم آشکار کند و شرايط را براي برخورد قاطع با آنها مهيا سازد. جالب است که فتنه گران با وجود اينکه مي دانستند رفتارهاي راديکال آنها تا چه حد مي تواند براي آينده سياسي شان خطرناک باشد و حتي آن را نابود کند فقط به اين دليل که نسبت به وجود حمايت هاي قوي داخلي و خارجي از خود دچار سوء تفاهم بودند، به اين رفتارها ادامه دادند. نتيجه دوم تنبه خواص، آماده شدن نظام براي ارائه يک پاسخ قاطع و اجماعي به گزينه هايي بود که غربي ها مي خواستند با تمرکز بر آنها اختلاف هاي داخلي را تشديد کنند. اين موضوع را بهتر از هر جاي ديگر مي توان در پاسخي ديد که ايران نهايتا به پيشنهاد وين داد. شايد اگر غربي ها اين مقدار روي اختلاف هاي داخلي ايران تاکيد نکرده و ذوق زدگي خود از احتمال تشديد آن را ابراز نداشته بودند ايران پاسخي چنين سخت گيرانه به پيشنهاد وين نمي داد. اما رفتارهاي کودکانه مقام هاي امريکايي و ابراز اميدواري آنها به اينکه «ايران نتواند تصميم بگيرد» نظام را بر آن داشت که حداکثر سخت گيري را در پاسخ خود به پيشنهاد وين اعمال کند. اکنون و پس از چند ماه علائمي وجود دارد که نشان مي دهد غربي ها به اين دليل که اساسا راه ديگري ندارند در حال پذيرفتن شروط ايران براي مبادله مواد هسته اي هستند و از جمله، شرط همزماني مبادله را کاملا پذيرفته اند؛ اگرچه تا آنجا که به ايران مربوط مي شود مبادله اي صورت نخواهد گرفت مگر اينکه تمام شروط ايران تمام و کمال پذيرفته شود.

در سطح امنيتي تلاش غربي ها اين بود که به هر قيمت ممکن ثابت کنند نظام ايران دچار «بحران سلطه» شده، توان جمع کردن شرايط کشور را از دست داده و به اصطلاح کار از دست آن در رفته است. برنامه ريزي براي بزرگ نمايي رسانه اي تحرکات کوچک، جنگي نشان دادن وضعيت روابط اشخاص و نهادهاي درون نظام با يکديگر و سرانجام تشديد ناآرامي ها و به خشونت کشاندن آنها از جمله اقداماتي بود که غربي ها براي پيش بردن پروژه خود در سطح امنيتي به آن متوسل شدند. اين پروژه زماني متوقف شد که سرويس هاي غربي و دوستان داخلي شان يک اشتباه استراتژيک کردند و آن به خشونت کشاندن تحرکات خود و جايگزين کردن تلاش براي براندازي به جاي مبارزه سياسي بود. اين اشتباه از يک سو بخش بزرگي از مردم را از اين جريان جدا کرد و مطالبه برخورد با فتنه را در ميان آنها فراگير نمود و از سوي ديگر باعث شد تا بسياري از خواص که تا آن موقع در مرزبندي با فتنه مردد و درباره ماهيت و هدف حقيقي آن دچار اشتباه بودند، صف خود را از سران فتنه جدا کنند. در واقع به اين معنا مي توان گفت که اشتباه امنيتي طراحان فتنه در اين مورد خاص، يعني به خشونت کشاندن تحرکات، يک نتيجه سياسي فوري داشت و آن هم اين بود که همه سوء تفاهم ها درباره ماهيت واقعي اين جريان را از بين برد.

در سطح اجتماعي اما موضوع بسيار عميق تر است. مهم ترين هدف گذاري طراحان فتنه در اين سطح آن بود که شکاف هاي سياسي عينا به محيط اجتماعي منتقل شود و با رويارو ايستادن مردم در مقابل يکديگر، نوعي فروپاشي اجتماعي در خرد ترين سطوح از جمله خانواده ها رخ بدهد و در واقع نظام جمهوري اسلامي در سطوحي کاملا بنيادي فلج شود. بسيار جالب است که توجه کنيم اتفاقا عميق ترين ناکامي غربي ها هم در همين جا بوده است يعني جايي که تصور مي کردند خواهند توانست عميق ترين ضربه را به نظام بزنند. دو حماسه بزرگ و حيرت آور 9 دي و 22 بهمن نشان داد که جامعه ايراني نه فقط دچار فروپاشي نشده بلکه وحدت خود را حول عواملي کاملا انقلابي بازسازي کرده است. بعداز 31 سال انقلاب با حوادث 9 دي و 22 بهمن به نحوي وصف ناپذير جوان شد، جامعه قدر نعمت ولايت را دريافت و بهتر از هر زمان ديگري معلوم شد چه کساني دشمن آرامش و رفاه مردمند. درست است که غربي ها و دوستان داخلي شان اصرار دارند بگويند پيام آن حوادث را درنيافته اند اما در سطح سياست گذاري کاملا پيداست که طرف غربي اميد خود را به هر نوع فروپاشي اجتماعي در ايران از دست داده است و به همين دليل است که سرمايه گذاري خود را به نقاطي ديگر منتقل کرده که مي توان آن را در جديدترين برنامه ريزي هاي سران فتنه مشاهده کرد.

جريان فتنه که اکنون در محافل داخلي خود مرگ را به طو رکامل پذيرفته تلاش مي کند در سال 89 با يک برنامه ريزي جديد لااقل در بخش رسانه اي خود را احيا کند. مجموعه اطلاعات موجود نشان مي دهد اين جريان اکنون روي 3 پروژه متمرکز است: 1- تلاش براي حرکت به سمت طبقه محروم 2- بهره برداري از اختلافات قواي 3 گانه و 3- تبديل شدن به بخشي از استراتژي جديد امريکا در ايران. درباره مورد اول نشانه روشن همين است که فتنه گران پس از ماه ها آتش افروزي ناگهان به ياد کارگران و معلمان -که در هيچ دولتي به اندازه دولت فعلي خدمات دريافت نکرده اند- افتاده اند و براي سوء استفاده از مطالبات آنها تلاش مي کنند. در مقطع فعلي به 3 دليل مي توان استدلال کرد که اين سرمايه گذاري به جايي نخواهد رسيد. 1- طبقه محروم در ايران عموما بسيار متدين و انقلابي است و ارزش هاي ديني خود را پاي هيچ جريان سياسي خصوصا جرياني که دروغ گويي و رياکاري آن آشکار شده ، قرباني نمي کند. 2- اين طبقه اکنون بيشتر از هر زمان ديگري احساس مي کند که مورد توجه نظام و دولت است و در اولويت دريافت خدمت بي منت قرار دارد. به طور طبيعي مردم رنج ديده ايران نمي توانند خدمت رساني نقد دولت را با ادعاهاي کساني معامله کنند که تا دولت را به دست داشتند به صراحت مي گفتند هيچ مسئوليتي در حوزه معيشت مردم ندارند. و 3- اين طبقه اساسا در انتخابات سال 88 به هيچ کدام از سران فتنه راي نداده است که اکنون نسبت به آنها احساس همبستگي يا تعلق کند. در مورد دو گزينه سرمايه گذاري روي اختلاف ميان قوا و تبديل شدن به بخشي از استراتژي امريکا در ايران بحثي جداگانه و مفصل لازم است اما در اينجا به بيان همين يک نکته اکتفا مي کنيم که جريان فتنه در شرايط فعلي هيچ راهي براي ادامه حيات خود نمي بيند و با جرات مي توان گفت غرب گرايي ايراني براي دهه ها از صحنه رقابت سياسي حذف شده است.

جنبش به اصطلاح سبز اکنون فقط جنبش بيانيه هاي خنک و سخنراني هاي بي حاصل است. حرف هم که مي دانيد گفته اند «باد هواست»!

سرمقاله روزنامه کیهان در روز 11 اردیبهشت 1389

نامه گیتس

بحران توانايي

مهم ترين بحران آمريكا در مقابل ايران اكنون «بحران توانايي» است و متقابلاً مهم ترين نقطه قوت جمهوري اسلامي آن است كه دائماً گزينه هاي تواناكننده جديدي به سبد خود اضافه مي كند.

4ماه پيش، در ژانويه 2010، رابرت گيتس وزير دفاع محتاط آمريكا نامه اي به تيم امنيت ملي اوباما نوشت كه مهم ترين مضمون آن بحث درباره توانايي هاي آمريكا براي مهار ايران بود. مضمون اصلي نامه گيتس در ميان انبوه بحث و جدل ها درباره آن گم شد اما بازيابي آن سخت نيست. كساني كه ادبيات رابرت گيتس در ماه هاي گذشته را تعقيب كرده باشند مي دانند كه او يكي از عالي رتبه ترين مقام هاي آمريكايي است كه همواره با حمله نظامي به ايران مخالف بوده است. اين استدلال معروف كه حمله نظامي به ايران، در بهترين حالت، فقط برنامه هسته اي آن را چندسالي عقب مي اندازد بي آنكه تاثير درازمدت پايداري روي آن بگذارد اساساً متعلق به گيتس است. در مقابل پيشنهاد او همواره اين بوده كه براي مهار ايران بايد محاسبات ايران را تغيير داد و از جمله شرايطي بوجود آورد كه دريابد تداوم برنامه هسته اي، امنيت آن را كمتر مي كند به جاي اينكه به آن بيفزايد.

علاوه بر اين گيتس يك تئوريسين بازدارندگي است. او همواره گفته است كه عقيده دارد بايد براي جلوگيري از شروع درگيري تلاش كرد و اگر نشد پيروزي در آن را در دستور كار قرار داد. اين اتفاقي است كه دقيقاً در مقابل ايران رخ داده با يك تفاوت مهم و آن هم اينكه آمريكايي ها هيچ اطميناني نسبت به اينكه بتوانند در يك درگيري احتمالي بر ايران پيروز شوند ندارند و به همين دليل ارزش استراتژيك گزينه جلوگيري از درگيري با ايران براي آنها بسيار بيشتر از هر گزينه ديگري است.

پنتاگون دقيقاً با هدف افزايش بازدارندگي در مقابل ايران مجموعه اي از اقدامات زنجيره اي را در دو سال گذشته به اجرا گذاشته است. ابتدا در اواخر دوره بوش- كه البته باز هم گيتس رييس پنتاگون بود- سيستم هاي راداري متعدد از جمله سامانه گنبد آهنين به اسراييل داده شد، بعد آمريكايي ها بحث سپر دفاع موشكي در اروپا را برجسته كرده و تاكيد كردند حاضرند شكل آن را تغيير دهند اما از اصل آن دست نخواهند كشيد، بعد از آن، وزارت دفاع آمريكا قراردادهايي بزرگ به ارزش ميلياردها دلار براي فروش سلاح به برخي كشورهاي عربي از جمله عربستان با آنها منعقد كرد، در قدم بعدي منابع آمريكايي در سال 2009 اعلام كردند سامانه هاي ضد موشكي پاتريوت به طور انبوه در حاشيه جنوبي خليج فارس مستقر خواهد شد و نهايتاً هم هيلاري كلينتون سال گذشته خبر داد كه چتر هسته اي آمريكا بر فراز آسمان متحدان اين كشور گسترش مي يابد.

پيام اين اقدامات پي در پي از چشم كساني كه تحولات استراتژيك را رصد مي كنند البته پنهان نماند و از جمله اسرائيلي ها اولين كساني بودند كه زبان به اعتراض گشودند. استدلال اصلي صهيونيست ها در اعتراض به آمريكا اين بود كه واشنگتن با اين اقدامات خود درصدد رساندن اين پيام است كه ايران هسته اي را پذيرفته و حداكثر كاري كه حاضر است بكند اين است كه هزينه استفاده از سلاح هسته اي براي ايران را بالا ببرد نه اينكه برنامه هسته اي ايران را در همين مرحله فعلي متوقف كند. صهيونيست ها مي گفتند وقتي كسي خود را براي بازدارندگي آماده مي كند يعني توان حمله طرف مقابل و غيرممكن بودن توقف آن را مفروض گرفته است.

مسئله اي كه رابرت گيتس در نامه ژانويه خود مطرح كرد دقيقاً بيرون آمده از اين سابقه است. سوال اصلي كه گيتس مي پرسد اين است كه آمريكا در مقابل ايراني كه در «وضعيت آستانه اي قرار گرفته باشد» چه گزينه هايي دارد؟ پيش فرض اين سوال اين است كه گزينه حمله نظامي منتفي است چون 1-آمريكا توانايي اطلاعاتي كافي براي اجراي آن را ندارد 2- اين گزينه برنامه ايران را متوقف نمي كند و در بهترين حالت آن را اندكي عقب مي اندازد 3- اين گزينه سراسر خاورميانه را به آتش مي كشد و مي تواند دومينووار كل دولت هاي دست نشانده آمريكا در منطقه را به دست مردم به خشم آمده شان ساقط كند 4- توانايي پاسخ دهي متعارف و غير متعارف ايران غيرقابل محاسبه است و 5- گزينه حمله نظامي اهداف برنامه هسته اي ايران را در جهات خلاف ميل آمريكا تغيير خواهد داد.

در مرحله بعد خود آمريكايي ها نيز اذعان دارند كه وضع گزينه تحريم چندان بهتر از حمله نظامي نيست. تحريم ها به فرض تصويب 1- بسيار ضعيف خواهد بود 2- همين تحريم هاي ضعيف هم اجرا نخواهد شد چرا كه كشورهاي مختلف جهان تهديد ژئوپلتيك ايران براي خود را تبليغات سياسي آمريكا مي دانند نه واقعيتي كه بايد به آن واكنش نشان داد و به همين دليل حاضر نيستند منافع تجاري خود را فداي اين تهديد ساختگي كنند.

گيتس در نامه خود از تيم امنيت ملي كاخ سفيد سوال مي كند در شرايطي كه نه تحريم و نه حمله نظامي، «گزينه هاي معتبر و واقعي» نيستند و ايران هم از حيث مواد، تجهيزات و نيروي انساني در «وضعيت آستانه اي»! قرار دارد- موضوعي كه در برآورد اطلاعات ملي 2010 اعلام خواهد شد و قابل بحث است كه تا چه حد واقعيت دارد- گزينه هاي پيش روي دولت آمريكا چيست؟ به عبارت ديگر، پرسشي كه رئيس پنتاگون پيش روي كاخ سفيد گذاشته اين است كه با توجه به صفر شدن سبد گزينه هاي فعلي، آيا نمي خواهند يك سبد جديد تدارك كنند؟

مقام هاي آمريكايي البته پس از درز خبر نامه گيتس، تاكيد كردند كه گزينه ها در مقابل ايران مورد ارزيابي مجدد قرار نخواهد گرفت. اين حرف تنها در يك صورت مي تواند منطقي باشد و آن هم اين است كه گزينه هاي مربوط به وضعيتي كه در بالا به آن اشاره كرديم- يعني موقعيتي كه در آن ايران مسير را تا انتها پيموده و گزينه هاي حمله و تحريم هم ناكارآمد از آب درآمده باشد- از قبل تدوين شده باشد. آمريكايي ها مدت هاست مي دانند كه تحت اين شرايط فقط يك گزينه دارند و آن هم اين است كه ايران هسته اي را بپذيرند و فقط تلاش كنند تا اين پذيرش با «حفظ آبرو» همراه باشد. اين گزينه هرگز رسماً اعلام نشده اما واقعيت هايي مانند دادن حق السكوت پي در پي به متحدان ناراضي، حركت سريع به سمت ايجاد بازدارندگي استراتژيك در مقابل ايران و مهم تر از همه اينها روي ميز گذاشتن گزينه اي مانند پيشنهاد وين كه در آن غني سازي ايران مفروض گرفته شده و بر مكانيسم تازه متولد شده اي به نام «مبادله» تأكيد مي شود، نشان مي دهد كه آمريكايي ها عملاً در حال حركت به سمت پذيرش ايران هسته اي هستند. آمريكايي ها لابد مي دانند كه ايران نه حرف هاي تكراري و بي محتوا بلكه عمل آنها را مبناي قضاوت خود قرار داده است. آمريكايي ها حرف زياد مي زنند اما در عمل فهميدن اين كه به كدام راه مي روند حقيقتاً دشوار نيست. مسئله فقط اين است كه گزينه «معامله آبرومندانه» رسماً كي روي ميز قرار خواهد گرفت؟ ممكن است آمريكا همچنان بخواهد وقت تلف كند به اين اميد كه در اين ميانه گزينه هاي جديدي مثلاً از داخل ايران متولد شود. بعضي آمريكايي ها همين حالا هم مي گويند كه تحريم اگر فقط يك خاصيت داشته باشد اين است كه براي اپوزيسيون داخل ايران زمان بخرد! اگر اينطور باشد- كه نشانه هايي در تاييد آن هست- بايد گفت آمريكايي ها همچنان توان «گزينه سوزي» ايران را دست كم گرفته اند. آمريكا بالاخره مجبور خواهد بود ايران هسته اي را بپذيرد، نكته اين است كه هرچه اين كار ديرتر انجام شود در شرايط بدتري- براي آمريكا- انجام خواهد شد.

شنيدن مكرر اين جمله از جانب مقام هاي آمريكايي كه «بايد محاسبات ايران را تغيير داد» در محافل تحليلي ايران به سوژه تفريح تبديل شده است. چرا بايد محاسبات ايران تغيير كند در حالي كه از دستگاه محاسباتي خود غربي ها استفاده كرده و نتيجه گرفته است كه هيچ گزينه اي روي ميز نيست؟! ظاهراً قضيه برعكس است و اين ايران است كه موفق شده محاسبات آمريكا را تغيير دهد. نامه گيتس سند مكتوب اين تغييرات محاسباتي است.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز یکشنبه 5 ارديبهشت 1389

نشست تهران

آموزه هاي استراتژيك اجلاس تهران

نشست خلع سلاح هسته اي در تهران كه با شعار «انرژي هسته اي براي همه، بمب هسته اي براي هيچ كس» برگزار شد، معاني بسيار عميق تر از آن چيزي دارد كه در نگاه اول ممكن است به نظر برسد.

مهم ترين نكته آن است كه اين نشست شاخصي است براي ارزيابي استراتژي طولاني مدت انزواي ايران در جامعه بين المللي. حضور مقام هايي از 57 كشور جهان در اين نشست و دورنماي روشن اتفاق نظر آنها درباره دستور كار نشست در روز آخر، در حالي كه در نشست امنيت هسته اي واشينگتن بيش از 47 كشور شركت نكردند و درباره دستور كار اصلي نشست هم توافقي به آن شكل كه مدنظر آمريكا بود حاصل نشد، و اين نشان مي دهد كه ايران نه تنها منزوي نشده، بلكه درست در نقطه مقابل توقع آمريكا، اكنون اين توانايي را دارد كه نوعي اجماع استراتژيك درباره تهديدهاي اصلي كه جامعه بين المللي در آينده با آن روبرو خواهد بود ايجاد كند.

آمريكايي ها در نشست واشنگتن تلاش كردند درباره منبع اصلي تهديد عليه جامعه جهاني در سال هاي آينده آدرس اشتباه بدهند. همه توان آمريكايي ها در آن اجلاس صرف اين شد كه جامعه بين المللي را متقاعد كنند تهديد اصلي عليه امنيت بين المللي از اين پس از جانب آن چيزي است كه در ادبيات رسمي آمريكايي ها «تروريسم هسته اي» ناميده مي شود. مقصود از تروريسم هسته اي در اينجا اين است كه سلاح هاي هسته اي در اختيار بازيگراني ايدئولوژيك، متكثر، ناشناس و پراكنده در سطح جهان قرار بگيرد كه بتوانند عليه خاك يا منافع آمريكا از آن استفاده كنند بي آنكه آمريكا قادر باشد كشور خاصي را به خاطر آن مسئول بداند. آمريكايي ها در نشست واشنگتن تاكيد كردند براي جلوگيري از اين اتفاق، اولين كاري كه بايد كرد اين است كه مواد خام و ذخاير مواد شكافت پذير در سراسر جهان تحت اشراف آمريكا قرار بگيرد و با استانداردهايي كه آنها تعيين مي كنند به اصطلاح ايمن سازي شود.

آمريكايي ها نتوانستند هيچ تعهد رسمي از كشورهاي شركت كننده دراين باره بگيرند چرا كه به لحاظ استراتژيك اين شكل نگاه به موضوع هم نادرست است و هم ناكارآمد. نادرست است به اين دليل كه اساساً تهديد به نام تروريسم هسته اي يا تروريسم كشتار جمعي آنطور كه آمريكايي ها به دنبال بزرگنمايي آن هستند اساساً وجود خارجي ندارد. خود آمريكايي ها مي گويند اكنون بيش از 15 سال است كه گروه هايي مانند القاعده درصدد دستيابي به سلاح هاي هسته اي هستند ولي موفق نشده اند. حتي گروه هايي مانند جدايي طلبان چچن هم كه زماني توانستند به نوعي از بمب هاي هسته اي دست پيدا كنند هرگز از آن استفاده نكردند. سلاح هاي هسته اي موجود در جهان به شدت محافظت مي شود.

در بسياري از كشورها اجزاي مختلف اين سلاح ها جدا از هم نگهداري مي شود طوري كه حتي اگر يك گروه مهاجم به يكي از اين اجزا دست پيدا كند عملاً تا بقيه آن را در اختيار نداشته باشد هيچ فايده اي نخواهد داشت و حتي اگر همه اجزا را هم به دست بياورد براي مونتاژ كردن و تبديل آن به يك وسيله انفجاري به تخصصي نياز است كه عموماً در جهان بسيار ناياب است. علاوه بر اين باز برخلاف آنچه آمريكايي ها مي گويند بخش مشكل مسلح شدن به سلاح هسته اي، ساخت آن است نه تهيه مواد اوليه آن؛ و الا همه كشورهاي آفريقايي كه اورانيوم به فراواني در خاك آنها يافت مي شود بايد تا به حال تبديل به قدرت هاي بزرگ هسته اي مي شدند.

نتيجه اي كه مي شود گرفت اين است كه اولا برخلاف آنچه آمريكا يي ها مي گويند دست يافتن گروه هاي خودسر به سلاح هاي هسته اي و استفاده از آن به اين سادگي ها هم نيست كه اگر اينطور بود قبل از گروه هاي غيردولتي، دولت ها- كه قاعدتاً امكانات و توانايي هاي بيشتري دارند- به اين سلاح ها دست مي يافتند. ثانياً حتي اگر فرضاً چنين گروه هايي هم به اين سلاح ها دست پيدا كنند، اگر گروه هاي مخالف آمريكا باشند ماهيت عموماً ايدئولوژيك آنها به آنها اجازه نمي دهد از آن براي كشتار جمعي مردم استفاده كنند.

شايد پرسيده شود اگر موضوع تا اين حد واضح است، چرا آمريكايي ها اصرار دارند چنين موضوعي را تا حد تهديد اول جهان بزرگ كنند. به دو شكل مي توان به اين سوال پاسخ داد: نخست اينكه آمريكايي ها مايلند مركز ثقل توجهات جهاني روي دشمنان آنها باشد نه خود آنها. در واقع آمريكا تصور مي كند كه اگر بتواند كشورهاي جهان را از يك تهديد موهوم به نام تروريسم هسته اي به اندازه كافي بترساند، آن وقت ديگر براي بسياري از كشورها انگيزه كمتري باقي خواهد ماند كه از قدرت هاي بزرگ بپرسند به چه دليل زرادخانه هايي ايجاد كرده و هر روز بيشتر آن را توسعه مي دهند كه مي تواند چند هزار بار كره زمين را نابود كند؟! پاسخ دوم به آن سؤال اما مهم تر است، اگر چه آمريكايي ها به صراحت درباره آن سخن نگفته اند. حقيقت اين است كه از زمان تصويب قطعنامه 1540شوراي امنيت به اين سو آمريكا تلاش فراواني كرده كه ذخاير مواد هسته اي جهان را به كنترل خود دربياورد اما هيچ وقت موفق نبوده است. برخي از كشورهاي دارنده اين ذخاير مانند كشورهاي آفريقايي به دلايل اقتصادي حاضر نبوده اند صادرات مواد هسته اي به عنوان يكي از منابع اصلي درآمد خود را متوقف كنند و برخي ديگر از كشورها هم تصور مي كرده اند كه اساساً بايد مختصر استقلالي از آمريكا را در سياست امنيتي خود حفظ كنند. آمريكايي ها تصور مي كنند اگر بتوانند بر داد و ستد مواد هسته اي در جهان مسلط شوند، آن وقت خواهند توانست برنامه هسته اي كشورهايي مانند ايران را كه بنا به تحليل آنها دچار مشكل مواد اوليه هستند، از اين طريق كنترل كنند.

كنفرانس تهران تلاش مي كند اين آدرس غلط را اصلاح كند. از ديد مجموعه كشورهايي كه نمايندگان آنها اكنون در تهران حضور دارند خطر اصلي براي امنيت بين المللي اكنون مسلح بودن قدرت هاي بزرگ جاه طلب به انواع و اقسام سلاح هاي كشتار جمعي است نه دست پيدا كردن گروه هاي كوچك در اين گوشه و آن گوشه جهان به سلاح هسته اي يا ديگر وسايل كشتار جمعي. پيشنهاد اجلاس تهران اين است كه جامعه جهاني نوع نگاه خود را به منبع تهديدهاي آينده جهان اصلاح كند. به دلايلي كه قبلاً گفته شد تروريسم هسته اي يك تهديد نيست بلكه نوعي راه فرار براي آمريكاست تا خود را از مؤاخذه جهاني در مورد زرادخانه سلاح هاي كشتار جمعي اش خلاص كند. اما متقابلاً دلايل بسيار روشني وجود دارد كه نشان مي دهد سلاح هاي كشتار جمعي قدرت هاي بزرگ يك تهديد امنيتي فوري و بالفعل براي جامعه جهاني است. اين دلايل را مي توان به شكل زير دسته بندي كرد.

1- كشورهايي مانند آمريكا و رژيم صهيونيستي تنها كشورهايي در جهان هستند كه بارها نشان داده اند آماده اند از سلاح هاي كشتار جمعي خود عليه ديگر كشورهاي جهان استفاده كنند. اين داستاني است كه از انفجار اتمي هيروشيما و ناكازاكي در دهه 40 ميلادي شروع مي شود ولي به آنجا ختم نمي شود.

آمريكايي ها بعد از آن تاريخ هم مكرراً از سلاح هاي كشتار جمعي استفاده كرده اند كه نمونه هاي شاخص آن استفاده از سلاح هاي نوتروني در افغانستان و تجهيز صدام حسين به انواعي از سلاح هاي شيميايي براي اقدام عليه ايران بوده است. گذشته از نمونه هاي تاريخي، اكنون يك سند استراتژيك در دست است كه نشان مي دهد سلاح هاي هسته اي كشورهاي بزرگ و مشخصاً آمريكا تهديدي فوري براي جامعه جهاني است. سند 72صفحه اي «گزارش بررسي وضعيت هسته اي 2010» كه باراك اوباما در 8 آوريل آن را به عنوان استراتژي جديد هسته اي اين كشور اعلام كرد، به صراحت خبر از آن مي دهد كه احتمال دارد آمريكا كشورهاي غيرهسته اي را كه تشخيص مي دهد به تعهدات بين المللي شان پاي بند نيستند مورد حمله هسته اي قرار دهد. اين اعلام رسمي كه متأسفانه جامعه جهاني به سادگي از كنار آن گذشت، به معناي شكل گيري نوع جديدي از تهديد عليه جامعه جهاني است كه از خودسري و غرور يك كشور بي مهار و مسئوليت ناپذير هسته اي نشئت مي گيرد. اگرچه برخي تحليلگران استراتژيك عقيده دارند آمريكا هرگز جرئت چنين اقدامي را نخواهد داشت و همه كاري كه كرده اين است كه تلاش كرده به موازات كاهش كارايي سلاح هسته اي براي آن «كارايي سياسي» ايجاد كند، اما در هر حال از منظر عرف بين المللي چنين اظهاراتي به معناي ايجاد تهديدهايي بسيار خطرناك براي جامعه بين المللي است.

2- شكل دوم تهديد ناشي از زرادخانه هسته اي كشورهاي بزرگ، اين است كه اين كشورها شايد مستقيماً از اين سلاح ها استفاده نكنند ولي به پشتوانه آنها و با اتكا به آنها دست به جنايات بزرگ و مستمري در گوشه و كنار جهان زده اند كه در طول تاريخ بشريت بي نظير است. از منظر استراتژيك علت اينكه سلاح هاي كشتار جمعي مي توانند پشتوانه جنايت هاي بزرگ شوند اين است كه اين سلاح ها به صاحبانشان نوعي احساس مصونيت مطلق اعطا كرده و آنها را متقاعد مي كند كه در اثر برخورداري از «بازدارندگي مطلق» ناشي از اين سلاح ها، اساساً نبايد نگران اقدام تلافي جويانه هيچ كشور مظلومي در مقابل جناياتشان باشند و اين يعني باز شدن دست قدرت هاي سلطه گر براي ارتكاب جنايت عليه ديگر كشورها بدون بيم و هراس از اينكه تلافي و هزينه اي در كار باشد.

ايران با برگزاري اجلاس تهران تلاش كرده است پرچم مبارزه با اين تهديد بسيار بزرگ عليه بشريت را برافراشته نگه دارد و نشان دهد كه هنوز اراده اي براي مطالبه حقوق بر زمين مانده ملت هاي مظلوم هست.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز دوشنبه 30 فروردین 1389