هدیه 60؛ از خاتمی تا نوری زده

هدیه 60؛ از خاتمی تا نوری زده

«همه تحلیل ها درحال تبدیل شدن به خبر است»؛ این خلاصه‌ترین جمله‌ای است که درباره اطلاعات بسیار حساس و گرانبهای به‌دست آمده از کیس «هدیه 60» می توان گفت.

از بیش از 3 ماه قبل معلوم بود که یک پروژه جدید فشار علیه ایران در حال شکل گرفتن است.منابع غربی کدهای متعددی درباره ابعاد این پروژه فشار همه جانبه ارائه کرده و کم و بیش درباره اهداف آن هم سخن گفته بودند.اما تقریبا هیچ کس نمی دانست، دقیقا چه اتفاقی در حال رخ دادن است.پروژه‌ای که سرویس های اطلاعاتی غربی نام بسیار معنادار هدیه 60 را برای آن برگزیدند، اکنون بسیاری از زوایای تاریک این ماجرا را روشن کرده است.ورود غرب به فاز جنگ تمام عیار اطلاعاتی با ایران و تلاش برای تلفیق این گزینه با سایر گزینه های فشار، عرصه هایی کاملا جدید برای قدرت نمایی ایران اسلامی ایجاد کرده است.واضح است که غربی ها بسیار عجله دارند، گویی از چیزی می ترسند و از احتمال وقوع آن می گریزند.آن چه امر مهیبی است که سرویس های اطلاعاتی غربی را که اکنون در یک ائتلاف بی سابقه اطلاعاتی و عملیاتی به سر می برند، به تلاشی چنین گسترده واداشته و به ورطه طراحی ناشیانه پروژه هایی چنین بلندپروازانه کشانده است؟

هفته گذشته در خبری اعلام شد که یک منبع نزدیک به جنبش مقاومت اسلامی در لبنان اطلاعات ذی قیمتی از یک پروژه اطلاعاتی بسیار مهم که هدف اصلی آن ضربه زدن به ایران در 60 روز آینده است، به دست آورده و آن را در اختیار ایران قرار داده است.

درون متن این خبر برخی نکات بسیار کلیدی وجود داشت که در بحبوحه بحث های رسانه ای و تبلیغاتی ایجاد شده از جانب دشمن –که بدون شک برخی از آنها برای منحرف کردن توجهات از جنبه های اصلی و راهبردی توطئه دشمن به راه افتاده- نادیده گرفته شد.این نوشته برخی از این نکات مهم را به اجمال مرور می کند.

نخستین نکته منشا کشف پروژه است.این پروژه در لبنان یعنی جایی کشف شده که گروه های مقاومت در آن ارتباطی بسیار نزدیک با ایران دارند.این امر مستقیما به این معناست که امریکایی ها در اثر تحولات منطقه دچار نوعی گیجی اطلاعاتی شده اند و پروژه ها و شبکه های فوق سری خود را در محیط هایی پی می گیرند که ایران به طور تاریخی اشراف اطلاعاتی بسیار بالایی روی آنها دارد.ضمن اینکه نشان می دهد دسترسی های مقاومت به نهانخانه اطلاعاتی دشمن صهیونیستی و همچنین اشراف آن به آن دسته از شبکه های مرتبط با جریان فتنه که درون خاک لبنان درصدد ایجاد سرپل های جدید ارتباطی با اسراییل هستند، افزایش چشمگیری یافته است.

علاوه بر این کشف پروژه ای چنین مهم در زمانی چنین حساس –که ایران هنوز فرصت پیشگیری و خنثی کردن ان را دارد- نشان دهنده آن است که امریکایی ها در اثر اضطراب و اضطرار ناشی از انقلاب های اسلامی منطقه دیگر قادر به رعایت استانداردهای سطح بالای حفاظتی در پروژه های ضد ایرانی خود نیستند و به اصطلاح مرتبا رو دست می خورند (یا به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی در هفته گذشته، پی در پی شکست می خورند).این دقیقا شبیه اتفاقی است که در فتنه 88 در ایران رخ داد.در آن ایام هم عجله ناشی از تحلیل ها و محاسبات نادرست باعث شد امریکایی ها به نوعی بی مبالاتی اطلاعاتی روی آورده و بسیاری از شبکه هایی را که گاه تا 20 سال برای ایجاد آنها زحمت کشیده بودند علنی کردند و همین در کنار مدیریت نظام، پشتوانه مردمی و ابتکار عمل اطلاعاتی نظام منجر به کشف و خنثی سازی آنها شد طوری که همین حالا ضد انقلاب عقیده دارد «خنثی شدن شبکه های آغازین» یکی از مهم ترین دلایل عقیم ماندن فتنه 88 بوده است.

دومین نکته این است که مراجعه به اطلاعات ارائه شده از جانب منبع نزدیک به مقاومت اسلامی درباره ابعاد پروژه «هدیه 60» نشان می دهد که این بار نوعی طراحی پیشرفته و متفاوت علیه ایران در حال انجام بوده است.

1- اولین ویژگی این طراحی جدید این است که کاملا بین سرویسی است یعنی تعداد قابل توجهی از سرویس‌های اطلاعاتی اروپایی، به همراه سرویس های امریکا، اسراییل و عربستان سعودی در ان به طور همزمان و بر مبنای یک تقسیم کار هماهنگ مشارکت دارند.«هدیه 60» یکی از کیس هایی است که به خوبی نشان می دهد دوران عملیات های تک سرویسی علیه ایران مدت هاست به سر آمده و همانطور که در ماجرای ترور دانشمندان هسته ای ایران هم روشن شد، هم اکنون سرویس های دشمن یک اتاق فکر و اتاق عملیات مشترک علیه ایران تاسیس کرده اند.بنابراین هماوردی ایران و غرب در عرصه نبرد اطلاعاتی اکنون دقیقا به معنای آن است که ایران با همه غرب درگیر است نه با این یا آن کشور خاص.

2- دومین ویژگی پروژه «هدیه 60» این است که در آن آشکارا می توان دید که سرویس های غربی همه دارایی و مایملک خود را به میدان آورده‌اند و تلاش می کنند میان تمام گروه‌های داخلی و خارجی ضدانقلاب یک پیوند همه جانبه، هماهنگ، دارای تقسیم کار و دارای جدول زمانی ایجاد کنند.مدتهاست اطلاعاتی وجود دارد که نشان می‌دهد سرویس‌های اطلاعاتی غربی درصدد آن هستند که مرزهای میان گروه‌های مختلف ضدانقلاب داخلی و خارجی را هر چه بیشتر کمرنگ کرده و آنها را حول اهدافی واحد همگرا کنند.فتنه 88 مهم‌ترین مقطعی است که این پروژه را در دستور کار سرویس های غربی قرار داد.مهم‌ترین نمونه قبلی از این پروژه را در ماجرای محمد‌رضا مدحی و کنفرانس گوادالوپ 2 می توان دید که سرویس اطلاعاتی فرانسه آن را در پاریس برگزار کرد و هدف اصلی ان هم این بود که گروه های مختلف ضد انقلاب را برای اولین بار پس از انقلاب در یک مکان واحد گردآورد و بین آنها تقسیم کار کند.هدف اصلی غرب از پی گیری پروژه اپوزیسیون واحد این است که اولا گروه های مختلف ضد انقلاب را از درگیری با یکدیگر باز داشته و انرژی های آنها را فقط علیه یک هدف یعنی نظام جمهوری اسلامی تجمیع کند و ثانیا غربی ها در پی نوعی تقسیم کار عملیاتی بین گروه های ضد انقلاب هستند طوری که آنها به جای انجام پروژه های منفرد که عموما هم شکست می خورد، توان عملیاتی خود را درون یک عملیات بزرگ که در اتاق های فکر اطلاعاتی غرب طراحی شده، تعریف کنند.ضربه اطلاعاتی سنگینی که غرب در کیس مدحی دریافت کرد به وضوح نشان داد که راه برای انجام چنین پروژه ای به هیچ وجه هموار نیست و اشراف اطلاعاتی ایران بر گوشه گوشه سازمان ضد انقلاب به گونه ای است که عملا هرگونه تلاش برای همگرا کردن گروه های مختلف ضد انقلاب به پایین آمدن شدید حفاظت پروژه و لو رفتن آن منجر می شود.

جالب است که اطلاعات تکمیلی نشان می دهد با وجود شکست افتضاح آمیز کیس مدحی همچنان پروژه واحد سازی اپوزیسیون در دستور کار دشمن خارجی قرار دارد و از پی گیری آن منصرف نشده اند.از جمله گزارش هایی وجود دارد که نشان می دهد سرویس های اطلاعاتی غربی بنا داشته اند در 27 آذر 1390 کنفرانسی شبیه کنفرانس پاریس در لندن برگزار کنند تا شاید بتوانند اهداف بر زمین مانده کیس مدحی را مجددا احیا کنند.اطلاعات موجود نشان می دهد که بنا بوده در کنفرانس لندن –که در واقع ادامه پروژه دولت در تبعید بوده- گروه های کومله، دموکرات، پان ایرانیست ها، عناصر شاخص سلطنت طلب، منافقین، نماینده رضا پهلوی، مصطفی هجری، نماینده فرقه های منحرف، نمایندگان چپ‌ها، جهانشاهی (عامل موساد)، خوانساری، نوری‌زاده و نمایندگانی از سران فتنه (البته به طور محرمانه) حضور داشته باشند.جالب است که جدول زمانی پروژه به گونه ای تنظیم شده بود که این نشست بلافاصله بعد از مصاحبه هیلاری کلینتون با بی بی سی فارسی –ارگان رسانه ای پروژه اپوزیسیون واحد (از سروش تا گوگوش، از نوری زاده تا عطاء الله مهاجرانی، از منافقین تا محسن کدیور و ...)- اجرا شود؛ یعنی همان مصاحبه ای که کلینتون در ان برای اولین بار تاکید کرد اگر مردم ایران از ما بخواهند آماده دخالت در ایران هستیم!

اطلاعات موجود نشان می دهد مهم‌ترین هدف کنفرانس لندن این بوده است که در پاسخ به سخنان کلینتون و هماهنگ با آن درخواست مداخله امریکا در داخل ایران را مطرح کنند.در واقع این کنفرانس نوعی فضا سازی و مقدمه چینی برای برداشتن گام های بعدی علیه ایران بوده است که امریکایی ها بنا داشتند آن را با مشارکت ائتلافی از سرویسهای غربی که هر کدام افسار گروهی از ضد انقلاب را در دست دارند کلید بزنند.

کنفرانس لندن به چند دلیل برگزار نشد:

بی اعتمادی محض گروه های ضد انقلاب به یکدیگر و به سرویس های غربی از جمله به این دلیل که پس از ماجرای مدحی هر کدام از گروه های ضد انقلاب دیگری را عامل جمهوری اسلامی می داند!

ناتوانی امریکا در مواجهه راهبردی با ایران در اثر عمق یافتن انقلاب های اسلامی در منطقه و روی کار آمدن اسلامگرایان در کشورهای مختلف خاورمیانه و مغرب عربی عمیق شدن بحران امریکا در عراق و افغانستان شکست پروژه های امریکا در جان دادن دوباره به جریان فتنه در داخل و عدم امتیاز دهی نظام به سران فتنه اگرچه پروژه کنفرانس لندن شکست خورد ولی ظاهرا امریکایی ها هنوز هم دست بردار نیستند و احتمالا بنا دارند در بهمن ماه آن تجربه شکست خورده را مجددا به نحوی دیگر تکرار نمایند.

3- سومین ویژگی این پروژه که اهمیتی فوق العاده دارد این است که آشکارا نشان می‌دهد غربی‌ها میان عناصر داخلی فتنه و ضد انقلاب پیوند کاری و عملیاتی روشنی برقرار کرده‌اند و در واقع الان عملا تفاوتی میان افرادی چون موسوی و خاتمی و تروریست‌هایی مانند منافقین و مهتدی وجود ندارد.همانطور که فی المثل منافقین و پژاک مامور انجام عملیات تروریستی در ایران هستند، خاتمی هم مامور است که با تشکیل یک ائتلاف تحریمی تکفیری، و با هدف پایین آوردن سطح مشارکت مردم، بازسازی فتنه 88 و انتقال بحران به درون اصولگرایان پروژه تحریم انتخابات را پیگیری کند.

بنابراین اکنون مرزی میان خاتمی و ضد انقلاب خارج از کشور وجود ندارد.امریکایی ها دست به کار تحریم ایران شده اند، تروریست ها مشغول طراحی عملیات تروریستی هستند و خاتمی هم مامور به پی گیری پروژه تحریم و تکفیر انتخابات است.اینها اضلاع یک مثلث واحد است که همدیگر را تکمیل می کند و بناست به مثابه اجزای مکمل در پروژه هدیه 60 عمل نماید.

4- و نهایتا چهارمین مشخصه پروژه هدیه 60 وجود نوعی اراده عمدی در آن برای آشکار سازی و رسمیت دهی به عملیات براندازانه علیه نظام جمهوری اسلامی بوده است که شبکه صهیونیستی بی بی سی فارسی نقش اصلی را در اجرای آن بر عهده دارد.

درخواست از افرادی مانند شیرین عبادی برای راه اندازی چند کمپین، درخواست از اردشیر امیر ارجمند برای تاسیس دفتر رسمی فتنه سبز در پاریس و تبدیل آن به کانون اجرای پروژه اپوزیسیون واحد و نهایتا درخواست از عنصر بدنامی به نام صادق صادق زاده معروف به صادق صبا برای هماهنگی رسانه یا کار نشان دهنده آن است که غربی ها مایلند در کنار جنبه های مخفی و محرمانه پروژه، ابعاد رسمی و آشکار آن را هم هر چه بیشتر توسعه دهند تا زمینه سازی برای پروژه های بعدی آسان تر شود.

اگرچه این بحث همچنان ناتمام است و باید در فرصتی دیگر آن را پی گرفت، اما فعلا مناسب است به عنوان نتیجه گیری به چند نکته مهم توجه شود:

جریان فتنه سبز در داخل اکنون بخشی رسمی از ضد انقلاب برانداز است که ماموریت هایی از سرویس های غربی دریافت و اجرا می کند بنابراین هیچ دلیلی ندارد که با خاتمی برخوردی غیر از آن چیزی شود که مثلا با نوری زاده می شود.هر دو مامورند و مشغول انجام وظیفه.

هدف اصلی این پروژه انتخابات مجلس است و تلاش برای وارد کردن یک ضربه حداکثری به نظام در آستانه این انتخابات به گونه ای که فضای بحرانی تا انتخابات ریاست جمهوری تداوم پیدا کند.لو رفتن پروژه هدیه 60 دست غرب را در این طراحی خطرناک رو کرد ولی ضرورت هوشیاری نیروهای داخلی درباره پروژه های بعدی دشمن هم اکنون صد چندان شده است.

 این نوشته در تاریخ ۱۷ دی ۱۳۹۰ در خبرگزاری فارس منتشر شده است.

چه کسانی بحران نمایی می کنند؟

آیا وضعیت کشور بحرانی است؟

ظرف هفته های گذشته مجموعه از علائم ونشانه ها در فضای سیاسی و اقتصادی کشور ظاهر شده که سرجمع همه آنها القای وضعیت بحرانی در کشور بوده است. ابتدا یک سناریوی هماهنگ از خارج از ایران کلید خورد که تهران را به انجام اقامات تروریستی، دست داشتن در حادثه 11 سپتامبر، تلاش برای ساخت سلاح هسته ای و نقض جدی حقوق بشر متهم می کرد. پس از ان موجی از تهدید ایران به حمله نظامی به راه افتاد و مقام های رسمی در جاهایی مانند امریکا و اسراییل (مانند باراک و پانه تا) که عموما از اظهارنظر درباره چنین موضوعاتی خودداری می کنند حتی درباره زمان اقدام احتمالی علیه ایران (کمتر از 9 ماه) هم اعلام نظر کردند. پس از آن، دولت امریکا تقریبا با عجله بانک مرکزی ایران را تحریم کرد و در حالی که خود می دانست چنین اقدامی عملا غیرممکن است، از امضای اسناد حقوقی مربوط به آن امتناع نکرد. گام بعدی انتشار مجموعه ای از اخبار بود در این باره که اتحادیه اروپا در آستانه اجماع درباره تحریم نفتی ایران تا حدود یک ماه دیگر است و در این صورت ایران از بخش بزرگی از درآمد نفت خود محروم خواهد شد. در مرحله بعد خبرهایی منتشر شد مبنیبر اینکه امریکایی ها مرخصی آن دسته از نیروهای نظامی خود را که خلیج فارس و خاورمیانه محل ماموریت آنهاست لغو کرده اند و یک زیر دریایی اتمی مجهز به موشک های بالستیک هسته ای هم در راه خلیج فارس است. در کنار همه اینها نوعی التهاب در بازار ارز ایران پدید آمد که منابع غربی بلافاصله آن را به تاثیر تحریم ها بر اقتصاد ایران بویژه تحریم بانک مرکزی –که تازه در صورتی که همه چیز آنطور که اسراییل ها می خواهند پیش برود 6 ماه دیگر اجرا خواهد شد- ربط دادند. جالب است که برخی منابع غربی از جمله مقام های رسمی امریکایی که در این باره موضع گرفته اند، رزمایش ارتش در تنگه هرمز را هم که در واقع تمرین عملی مسدود کردن این تنگه بود ناشی از «تاثیر فشارها» بر ایران ارزیابی کرده اند. و آخرین قدم هم البته از داخل ایران برداشته شد: جریان فتنه عملا انتخابات مجلس نهم را تحریم کرد ولو اینکه به دلایلی ترجیح می داد واژه تحریم را به کار نبرد.

پس از کنار هم گذاشتن همه این وقایع که به وضوح یک برنامه هماهنگ و دارای جدول زمانی و تقسیم کار به نظر می رسد، این سوال رخ می نماید که به راستی چه خبر است؟ آیا وضعیت کشور بحرانی است؟ و آیا زمان آن رسیده است که ایران درباره رفتار خود در محیط سیاست خارجی و امنیت ملی به «تنظیم مجدد معادله هزینه- فایده» بپردازد؟

این نوشته در این باره که از میان همه خبرهایی که در صدر این نوشته به آن اشاره شد کدام یک تا چه حد واقعی است و عملیات های دشمن سرجمع موفق بوده یا نه بحث نمی کند. این مسئله، خود موضوع نوشته هایی مستقل و تفصیلی است، پیش از این بارها به آن پرداخته شده و از این به بعد هم خواهد شد. اما یک نکته را از یاد نبریم. رابرت گیتس که باید او را استراتژیست بزرگ امور ایران در امریکای فعلی دانست، زمانی گفته بود مشکل ما با ایران این است که ایران اساسا نیازی به محاسبه مجدد درباره سود و زیان اصرار بر برنامه های هسته ای، موشکی و منطقثه ای اش نمی بیند و تا وقتی ایران وادار به محاسبه مجدد نشود انتظار تغییر محاسبات آن بی جاست. گیتس مبدع استراتژی وادار کردن ایران به محاسبه مجدد است و راهبرد پیشنهادی او هم این است که هزینه های مربوط به تداوم برنامه های استراتژیکی ایران چنان افزایش پیدا کند که ایران احساس کند تداوم این برنامه ها به جای آنکه عاملی برای تقویت قدرت و تثبیت جایگاه آن باشد، به تهدیدی برای موجودیت آن تبدیل شده است.

ظاهرا قضیه از این قرار است که امریکایی ها به این نتیجه رسیده اند که شب انتخابات مجلس در ایران، بهترین زمان برای القا این موضوع به افکار عمومی و جامعه سیاسی درایران است که شرایط آنقدر بحرانی است که هر چه زودتر باید تصمیم هایی جدید گرفت و طرحی نو در انداخت.

در این باره اتفاق نظر وجود دارد که بخش بزرگی از آنچه اکنون در محیط امنیتی ایران می بینیم عملیات روانی است نه اقدام واقعی و امریکایی ها می خواهند از تهدید نتیجه بگیرند نه اقدام چرا که هزینه اقدام بسیار بالاست. اما مهم این است که بتوان از حد این کلیات فراتر رفت و در این موضوع تامل کرد که پس پشت این سناریو چیست؟ آیا ما در میانه یک بازی بزرگ نیستیم که قرار است کسانی در داخل ایران اجرای فاز نهایی آن را بر عهده بگیرند و دوران جدیدی از تجدید نظر طلبی را با استناد به بحرانی بودن وضعیت کشور کلید بزنند؟

اجازه بدهید ببینیم چه کسانی و چگونه از بحرانی جلوه دادن فضای کشور نفع می برند و هر یک در پی چیستند.

مسلما بازیگر نقش اول دراین سناریو غربی ها هستند. دولت امریکا به چند دلیل مهم نیاز دارد پی در پی اصرار کند: «اوضاع در ایران رو به وخامت است». دلیل اول این است که امریکایی ها می خواهند کسی به این موضوع توجه نکند که وضع آنها در منطقه خاورمیانه از هر زمان دیگری در طول تاریخشان وخیم تر است و با هر معیاری که سنجیده شود ایران تا اینجا برنده بازی است. دومین دلیل این است که اوباما در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 2012 در ایران درگیر نوعی مسابقه رادیکالیسم علیه ایران با جمهوری خواهان است پس طبعا ابتدایی ترین راهبرد رسانه ای که در پیش خواهد گرفت این است که تاکید کند سیاست او در مقابل ایران جواب داده و انتقادهای جمهوری خواهان بی وجه است. در بسیاری از موارد، مخاطب اظهارات بی سر و ته و گاه به شدت مضحک مقام های امریکایی در این باره که «ایران در آستانه کوتاه آمدن است» در واقع جامعه داخلی امریکا و صهیونیست هاست و نباید آنها را بیش از این مقدار جدی گرفت. (امیر اورن هفته گذشته در هاآرتص مقاله ای نوشت که تیتر آن این بود: مخاطب جمله همه گزینه ها روی میز است اسراییل است نه ایران.) و سومین دلیل این است که اوباما مجبور است بگوید گزینه های فعلی در قبال ایران جواب داده چرا که اگر غیر از این باشد ناچار باید سراغ گزینه های بعدی برود و چیزی به نام «گزینه بعدی» اساسا وجود خارجی ندارد.

پس از امریکا جریان فتنه در داخل و خارج بیشترین سود را از بحرانی جلوه دادن فضای کشور می برد. این جریان به طورمشخص در پی دست یابی به دو هدف عمده است:

اول، به حداقل رساندن مشارکت مردم چرا که در شرایطی که این جریان در صحنه حضور ندارد، مشارکت بالا به این معناست که مردم برای قهر و اخم آنها هیچ ارزش و اهمیتی قائل نیستند و مشروعیت نظام سیاسی بر خلاف آنچه آنها در پی آن بودند روز به روز در حال مستحکم تر شدن است.

دلیل دوم اما این است که جریان فتنه تصور می کند تنها در صورتی می تواند امیدوار به بازگشت دوباره به صحنه سیاسی باشد که وضعیت کشور به اندازه کافی بحرانی جلوه داده شده و چاره ای جز روی آوردن به پروژه هایی مانند نجات و وحدت ملی برای نظام باقی نماند. در واقع نوعی تقسیم کار بین طرف خارجی و جریان فتنه جود دارد. طرف خارجی سعی می کند محیط امنیت ملی  سیاست خارجی ایران را بحرانی کند به این امید که نظام چاره ای جز انعطاف در مقابل جریان فتنه و پذیرش مجدد آنها در جامعه سیاسی کشور نبیند. شاید این پروژه زیاده از حد احمقانه به نظر برسد، ولی متاسفانه –یا شاید هم خوشبختانه- باید گفت دشمنان ایران دقیقا به همین اندازه و بلکه بیشتر احمق هستند.

اما گروه سوم جریانی درون برخی بخش های حاکمیت است که اساسا تداوم بحران را شرط لازم حیات خود می داند و کاملا مراقب است مبادا اوضاع کشور زمانی حتی به مدت چند هفته آرام بگیرد. بحرانی نمایی برای این جریان دو کارکرد مهم دارد.

اول اینکه بنابر یک تجربه تاریخی این جریان تصور می کند بحران برای آن حاشیه امنیت ایجاد خواهد کرد و می تواند با هزینه حداقل به اجرای پروژه های خود بپردازد.

و دوم، منحرفان تصور می کنند اگر وضعیت کشور بحرانی جلوه داده شود آنها در موقعیتی خواهند بود که استدلال کنند راه حل همه این مشکلات نزدیک شدن به غرب و مذاکره با امریکاست و به این ترتیب نظام رابرای تعدیل خط قرمز پر رنگ و راهبردی اش در این باره تحت فشار بگذارد.

خلاصه کنیم: در واقع بحرانی وجود ندارد، اما اینکه مردم باور کنند اوضاع بحرانی است پروژه ای حیاتی برای بازیگرانی بسیار بانگیزه و پای کار است.

 سرمقاله روزنامه کیهان در روز چهارشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۰

به مناسبت 9 دی

3 گام تا 9 دي

فتنه 88 در ايران مدت هاست پايان يافته اما فرايند درس آموزي از آن همچنان ادامه خواهد داشت. نهم دي ماه روزي است براي مرور مجدد همه آنچه گمان مي كنيم به خوبي آموخته ايم اما در واقع در هيچ لحظه اي از به فراموشي سپردن آن در امان نيستيم.

از يك نگاه كاملا كلان، فتنه 88 در وهله اول، محصول غفلت از وجود دشمن خارجي كارآزموده، كينه توز، فرصت طلب و به شدت برنامه ريز بود. در فاصله 88-1384 افرادي كه پيشاپيش خود را به دشمن بيروني فروخته بودند و كساني از دوستان انقلاب در اثر عواملي كه اينجا جاي بحث از آن نيست، به تدريج در منازعه با دوستان و خودي ها - ولو اينكه همگان مي دانند درجه خلوص افراد يكسان نيست- حرفه اي تر شدند و پاي كار تر بودند، تا در هماوردي با دشمنان. كار به جايي رسيد كه برخي اساسا فراموش كردند دشمني در كار است، اين دشمن نمايندگاني در داخل كشور دارد و سال هاست در انتظار نشسته تا فرصتي بيابد و كينه ديرين خود را بيرون بريزد. در همان ايام گاه مي شنيديم كه گفته مي شد- «اينها مرده اند»- و منظور از اينها هم همه دشمنان انقلاب بود كه در فاصله سال هاي 76-84 طعم خيانت آنها را مكرر چشيده بوديم- ولي اين جمله در واقع نه يك باور عميق بلكه توجيهي بود براي هر چه بيشتر فرو رفتن در گرداب منازعات داخلي اصولگرايان و زنده نگهداشتن اختلاف هاي سابق و تبديل رقابت ها به كينه توزي.

در سال 88 اما به عيان ترين شكل ممكن روشن شد كه «دشمن وجود دارد» و در تمام آن مدتي كه كساني خطر آن را انكار مي كردند تا توجيهي براي عميق تر كردن اختلاف ها در داخل اصولگرايان داشته باشند، در حال برنامه ريزي و توطئه بوده است. اصولگرايي در سال 88 از سوراخي گزيده شد كه برخي اصل وجود آن را انكار مي كردند. جرياني كه بعدها فتنه 88 را بوجود آورد از سال 84 به اين سو نه تنها وجود داشت بلكه به كمك طرف خارجي به شدت در حال فعاليت بود و سعي مي كرد با درس آموزي از شكست هاي راهبردي اش در پروژه دوم خرداد مجددا سازمان و گفتمان خود را به نحوي بازسازي كند كه از ميدان به در كردن آن ديگر به سادگي گذشته نباشد. بويژه جريان اصلاح طلب در اين مدت تلاش كرد پروژه هاي زير را هر چه سريع تر به يك نقطه مطمئن برساند:

1- در پيش گرفتن نوعي فرايند نقد دروني و بازشناسي آسيب هاي پروژه دوم خرداد

2- تمركز بر تخريب دولت به عنوان پوشش براي فتنه اي كه در پيش داشتند.

3- رسيدن به يك ائتلاف استراتژيك با هاشمي رفسنجاني براي رويارو ايستادن با تجربه اصولگرايي

4- تكميل فرايند شبكه سازي در داخل روي محيط هاي داخلي و مجازي با هدايت مستقيم طرف خارجي

5- مسافرت هاي مكرر به خارج از ايران -وحتي امريكا- در چارچوب پروژه (hange) تبادل براي دريافت آخرين نسخه هاي عمليات نرم و نيمه سخت عليه نظام جمهوري اسلامي و گذراندن دوره هاي آموزشي مرتبط با آن

6- ميزباني تعداد زيادي از عوامل سرويس هاي اطلاعاتي غربي در داخل ايران در پوشش پژوهشگر، استاد دانشگاه و ... كه ماموريت همه آنها بومي سازي روش هاي جديد براندازي در ايران و برآورد ميزان توانايي جريان اصلاح طلب براي عملي ساختن آن روش ها بود.

سال 88 زماني بود كه همه اين پروژه ها با هم تركيب شد و آنچه را كه فتنه مي خوانيم بوجود آورد.

بدون ترديد علاوه بر پروژه بيروني دشمن براي فتنه انگيزي كه از سال ها قبل تدارك ديده شده بود، رشد اختلاف هاي دروني اصولگرايان و از دست رفتن انسجام نيروهاي انقلاب نيز در پيدايش فتنه 88 بي تاثير نبود. دنباله هاي داخلي دشمن خارجي كه دانسته يا ندانسته به پيمانكاران اجراي پروژه هاي طراحي شده در بيرون از مرزهاي ايران تبديل شده بودند از جمله زماني جان گرفتند و فرصت را مناسب يافتند كه ديدند اختلاف هاي داخلي پيروان انقلاب از حد نقد دروني، گله داخلي و امر به معروف و نهي از منكر فراتر رفته و بوي حذف و تكفير مي دهد. درون اصولگرايان از دو سو اشتباهاتي شكل گرفت. از يك طرف عده اي از همان روز نخست بناي خود را بر گذاشتن چوب لاي چرخ دولت قرار دادند و با دولتي كه انصاف بايد داد در مقطعي -متاسفانه كوتاه- به الگوي خدمتگزاري تبديل شده بود چنان رفتار كردند كه پيش از آن با دشمن نكرده بودند. هم زبان شدن با دشمن خارجي عليه پيشرفت ها و موفقيت هاي كشور و آسان شدن هم نشيني با كساني كه در بدخواهي آنها شكي نبود -و نيست- به شكل گيري پديده اي انجاميد كه از زمان فتنه به اين سو آن را بي بصيرتي خواص مي خوانيم. چرا عده اي در سال 88 سكوت كردند؟ راز شكل گيري فرقه ساكتين چه بود؟ چرا نداي هل من ناصر رهبر را نشنيدند؟ جواب ساده است: در فاصله 84-88 آنچنان فضايي از بددلي متقابل شكل گرفته بود كه عده اي حتي وقتي گريبان چاك و شمشير آخته ضد انقلاب وسط خيابان هاي شهر را هم ديدند باز بر اين گمان بودند كه اين في المثل دعوايي ميان احمدي نژاد و موسوي است نه نزاع انقلاب و ضد انقلاب. راز سكوت، در اشتباه در تحليل و تشخيص بود و اين اشتباه از دل يك تجربه تاريخي بي نهايت اسف بار بيرون آمد كه همچنان بايد براي شناخت ابعاد آن وقت گذاشت.

اما از آن سو هم سنگ بناي تفكر و رفتاري گذاشته شد كه اكنون آن را به خوبي با عنوان انحراف مي شناسيم و تمييز مي دهيم. اين انحراف اساسا بر دو ركن استوار بود: يكي فراموش كردن -عمدي يا غير عمدي- دشمن اصلي و دميدن پي در پي در اين نغمه كه «دشمن همين اصولگرايانند» و دوم، گرفتار شدن به اين توهم كه سرمايه اجتماعي جمع شده در سبد دولت همواره مستدام خواهد بود حتي هنگامي كه در مقابل رهبري ايستاده باشند. اين نوع تفكر، زيرساخت انحراف از اصولگرايي است، انحرافي كه بدون شك به مرور زمان وتحت تاثير عواملي كه باز هم در اينجا مجال صحبت از آن نيست ايجاد شد و رشد كرد و اكنون به مرحله اي بازگشت ناپذير رسيده است.

اكنون هم بدون كمترين ترديد اگر بنا باشد كساني از دوستان انقلاب وقت و همت خود را صرف درگيري با دوستان كنند (دوستاني كه ولو دير حالا ديگر فهميده اند حقيقت فتنه 88 چه بود) و از ياد ببرند كه بعيد نيست دشمني كه تصور مي شود به خود مشغول شده دوباره سر برآورد و اگر توانست در انتخابات مجلس و اگر نشد در انتخابات رياست جمهوري سال 92 مجددا با آرايشي نو روياروي جبهه انقلاب بايستد، گرفتار همان اشتباه تحليلي شده اند كه كساني در سال 88 در ميانه آن افتادند و «بي بصيرت» نام گرفتند. اگر معناي بصيرت در سال 88 مرزبندي فوري و صريح با فتنه بود، اكنون معناي بصيرت آن است كه جاي دوست و دشمن را اشتباه نگيريم و آرمان وحدت را كه مستلزم كوتاه آمدن از هيچ اصلي نيست، پيش پاي اختلاف هاي ديگر قرباني نكنيم.

و اما سومين عامل ايجاد كننده فتنه 88 كم توجهي به هشدار و زنهارهاي مكرر رهبر معظم انقلاب و فاصله گرفتن از استانداردهايي بود كه ايشان به كرات سعي كردند آن را به جامعه سياسي كشور بياموزند.

توصيه هاي رهبري را به ياد بياوريد. نخست تاكيد كردند كه 3 اصل كاري، مردمي و انقلابي بودن شاخص هايي جايگزين ناپذير براي تشخيص نيروهاي انقلاب از غير آنهاست. سپس مكررا هشدار دادند كه دشمن طرح هايي خطرناك در سر دارد و از ياران انقلاب خواستند هرگز از حفظ مرزبندي و فاصله خود با دشمن غفلت نكنند. پس از آن، تاكيد كردند كه هيچ عاملي جايگزين تصميمي كه مردم خود براي خود مي گيرند نخواهد شد. در مرحله بعد، با تشريح پروژه دشمن هشدار دادند كه ممكن است كساني نادانسته بخشي از آن پازل را تكميل كنند و از حيث نتيجه ميان همراهي دانسته يا نادانسته با دشمن تفاوتي نيست. پس از آن تاكيد كردند بزرگترين جنايت اهل فتنه نه وارد كردن خسارت هايي به جان و مال مردم بلكه اميدوار كردن دشمن و انرژي دادن به آن براي كليد زدن دور جديدي از توطئه عليه ملت مسلمان ايران بوده است.

همبن توصيه را اگر اكنون از سر دقت مرور كنيم معلوم خواهد شد كه تشخيص حق از باطل آنقدرها هم دشوار نيست. شايد مهم ترين حاصل اين حقيقت كه سايه ولي فقيه بر سر ماست، اين است كه همواره حجت بر ما تمام است و كسي مضطر و محجور نيست.

چگونه انتخابات کودتای مخملی می شود؟

دو نگاه به انتخابات

آغاز فرايند ثبت نام كانديداهاي انتخابات مجلس نهم، به معناي ورود جامعه سياسي كشور به يك دوران كاملا جديد است. دوراني كه دوباره يك انتخابات در نقطه كانوني آن قرار خواهد داشت و بنابراين رخدادهاي آن مي تواند با ساير مقاطع زماني تفاوت فراواني داشته باشد. براي داشتن يك فهم كلي از اينكه سير تحولات در انتخابات مجلس نهم به چه سمتي خواهد رفت، يكي از بهترين روش ها آن است كه ببينيم اساسا پديده انتخابات در ايران چه كاركردهايي دارد و اين كاركردها تا كجا سياسي و از كجا به بعد امنيتي است.

به طور كلي پديده انتخابات در ايران همواره از دو منظر متفاوت نگريسته شده است؛ يك منظر، منظري است كه مي توان آن را نگاه ساختارگرايانه به انتخابات دانست. از اين منظر، انتخابات يك پديده سياسي است و كاركرد اصلي آن هم ايجاد مكانيسمي است براي ورود مسالمت آميز و قانونمند به ساختار قدرت، از جانب كساني كه اين ساختار را قبول دارند و به قواعد آن احترام مي گذارند.

انتخابات به اين معنا، چند ويژگي اساسي دارد.

نخست اينكه همزمان با به آزمون گذاشتن مقبوليت اين يا آن گروه سياسي خاص، مقبوليت كل نظام سياسي را در هر حال افزايش مي دهد چرا كه اين كليت نظام سياسي است كه ظرف و مجال لازم براي گردش مسالمت آميز قدرت ميان گروه هاي سياسي را فراهم آورده است. به معناي هانتينگتوني كلمه، در اينجا، انتخابات همواره دو برنده دارد: يكي فرد يا گروهي كه نتيجه را از آن خود كرده و ديگري كلان نظام سياسي كه فضاي لازم براي رقابت گروه هاي سياسي را فراهم آورده است.

ويژگي دوم اين است كه انتخابات در اين معناي خاص، اساسا ميان كساني برگزار مي شود كه مشروعيت نظام و سازوكارهاي آن را قبول دارند و به آن گردن نهاده اند. انتخابات در مفهوم ساختارگرايانه آن هيچ مجالي براي فعاليت به آنچه عموما اپوزيسيون خوانده مي شود نمي دهد. هر كسي كه وارد صحنه انتخابات مي شود به طور پيش فرض اين موضوع را پذيرفته كه ساز و كارهاي تنظيم كننده فرايند انتخابات همان است كه به طور پيشيني توسط اسناد بالادستي نظام سياسي معين شده است. بنابراين، ورود به انتخابات و رقابت سياسي در چارچوب آن هيچ جايي براي اعتراض به مكانيسم هاي اجراي آن باقي نمي گذارد مگر اينكه فردي قصد بهانه جويي و به هم زدن ميز بازي را داشته باشد.

و ويژگي سوم اين است كه انتخابات در معناي ساختارگرايانه اش، سعي مي كند مفهوم انتقال قدرت از بازنده به برنده را -كه علي القاعده در ذات خود مفهومي چالش زاست- به پديده اي نرم، روان و فاقد هزينه تبديل كند تا مردم اطمينان پيدا كنند كه انتخابات علاوه بر اينكه به ساختارهاي سياسي شكل مي دهد، نوعي مكانيسم حل منازعه با حداقل هزينه هم هست. آنچه در اينجا مهم است اين است كه توجه كش دادن بازي انتخابات به زماني پس از تعيين تكليف پاي صندوق راي، دقيقا به اين معناست كه كساني -عموما بازندگان- تصميم گرفته اند هزينه خود را روي سر كليت نظام سياسي و بلكه توده هاي مردم سرشكن كنند و به اصطلاح باخت خود را به باخت همه تبديل نمايند.

در يك جمع بندي، انتخابات از منظر ساختارگرايانه عامل ثبات و مستحكم سازي ريشه ها و ساختار نظام سياسي است و با حكم كردن قاعده «راي اكثريت» بر فرايندهاي سياسي، يك روش كم هزينه براي مديريت چالش هاي عموما سخت و متصلب سياسي فراهم مي كند.

اما حقيقت اين است كه اين تنها معناي انتخابات نيست. بويژه در ايران، بخشي از گروه هاي سياسي كه پيش از اين نام خود را اصلاح طلب گذاشته بودند واكنون بخش بزرگي از آنها ذيل عنوان فتنه گران دسته بندي مي شوند، نگاهي از اساس متفاوت به مقوله انتخابات دارند.

براي اين گروه چنان كه سابقه همه انتخابات پس از تير 1384 نشان مي دهد انتخابات در وهله اول مكانيسمي براي ورود بقاعده به ساختار قدرت نيست به دو دليل: اول اينكه اساسا به ساختار نظام اعتقاد ندارد و در تمام آن دوراني هم كه دولت و مجلس را در اختيار داشتند جز درآوردن اداي اپوزيسيون درون حكومت كاري نكردند و دوم، خود به خوبي مي دانند كه مدت هاست سرمايه اجتماعي كافي براي پيروزي مسالمت آميز در يك فرايند انتخاباتي شفاف را از دست داده اند و بنابراين حتي اگر بخواهند از حضور موفق در انتخابات ناتوانند.

اين گروه نگاهي ساختارشكنانه به انتخابات دارد و در اين سال ها همواره تلاش كرده از اين موضع وارد انتخابات شود. نگاه جريان اصلاح طلب به انتخابات آنگونه كه بويژه تجربه انتخابات رياست جمهوري دهم نشان داد بيش از آنكه روشي براي كسب مشروع قدرت باشد، پروژه اي است كه عموما كودتاي نرم خوانده شده است.

در تمام تجربه هاي شناخته شده كودتاي نرم يا مخملين، همواره يك انتخابات در قلب ماجرا قرار داشته و اساسا كودتاي رنگي يك عمليات انتخابات محور است. نگاه ساختار شكنانه به انتخابات تلاش مي كند انتخابات را از كاركرد واقعي آن كه تسهيل فرايند گردش قدرت است، تهي كرده و آن را به يك پديده امنيتي تمام عيار تبديل كند. به هر ميزان كه جنبه هاي امنيتي انتخابات بر جنبه هاي سياسي آن غلبه كند، پروژه كودتاي نرم موفق تر بوده است. تلاش براي قلب ماهيت انتخابات از يك پديده سياسي به يك پديده امنيتي و شكل دادن به حضور مردم به مثابه يك ناآرامي به جاي «مشاركت سياسي»، اساس فرايند كودتاي مخملي است.

اصلاح طلبان از سال 84 به اين سو هرگز به دنبال پيروزي در انتخابات نبوده اند چرا كه مي دانستند چنين تواني ندارند. كانديدا كردن فردي مانند محمد معين در انتخابات 84 و بعد كنار گذاشتن محمد خاتمي و به ميدان آوردن ميرحسين موسوي به وضوح حكايت از آن دارد كه اين جريان نه به دنبال يك رقابت سياسي سالم بلكه درصدد انجام «كار ديگري» بوده است كه انتخابات براي آن فقط يك محمل و يك بهانه است.

اكنون سوال اين است: انتخابات چگونه به مفهوم مركزي يك پروژه كودتاي مخملي تبديل مي شود؟ به عبارت ديگر آن چه مجموعه اقداماتي است كه كاركردهاي سياسي انتخابات را به كاركردهاي امنيت تبديل مي كند. 6 محور زير مقدمه اي براي يافتن پاسخ اين سوال هاست:

1- نخستين كاركرد غير سياسي انتخابات تبديل كردن آن به محلي براي افشاگري و بر ملا كردن اسرار نظام در رقابت هاي سياسي است. وقتي اين موضوع از حد بگذرد، در واقع ماهيت انتخابات تقلب شده و برنده آن نه هيچ كدام از گروه هاي حاضر در صحنه بلكه دشمن خارجي خواهد بود كه سخت تشنه دانستن اين اطلاعات است و در فرصت ديگري قادر به دستيابي به آن نيست.

2- دومين عاملي كه مي تواند انتخابات را به يك كودتاي نرم تبديل كند، تبديل مفهوم مشاركت سياسي مردم به آشوب و اغتشاش است. براي اينكه اين اتفاق رخ بدهد عموما به يك عامل واسطه نياز است . در سال 88 مفهوم تقلب اين نقش را ايفا كرد و شواهد نشان مي دهد اين بازي همچنان پايان نيافته است.

3- سومين كاركرد امنيت انتخابات تبديل به فرصتي براي شبكه سازي است. آمريكايي ها اكنون حدود يك دهه است كه اين هدف را در ايران تعقيب مي كنند و در سال هاي 84 و 88 به نحو كاملا عملياتي آن را پي گيري كرده اند. نشانه هايي هست كه تلاش هايي براي تكرار آن تجربه در سال 90 هم در حال انجام است اگر چه اين بار تجربه مديريت فتنه 88 توسط نظام فضا را براي هر نوع عمليات شبكه سازي به شدت ناامن كرده است.

4- چهارمين عاملي كه مي تواند انتخابات را به كانون يك عمليات مخملي تبديل كند، هماهنگي برخي گروه ها از داخل كشور با بيرون و فراهم كردن زمينه تشديد فشار خارجي به نظام است. اين پديده اي است كه اكنون در رفتار جريان فتنه به وضوح مي توان آن را اشاره كرد.

5- عامل پنجم تشديد شكاف هاي درون حاكميت از طريق از حد گذشتن بگومگوهاي انتخاباتي و تبديل رقابت به مخاصمه است. تشديد شكاف هاي درون نظام يكي از مهم ترين عواملي است كه دشمن را به تشديد فشار بيروني ترغيب و نسبت به نتيجه بخش بودن آن اميدوار خواهد كرد.

6- و آخرين عامل تبديل انتخابات به صحنه اي براي مشروعيت زدايي از مكانيسم هاي ساختاري نظام و وسعت دادن به حوزه نقد تا جايي است كه كليت نظام و اركان آن را هدف بگيرد.

يكي از مهم ترين شاخص ها براي سنجش بصيرت گروه هاي سياسي آن است كه ببينيم تا چه حد از مشاركت در تبديل انتخابات از يك پروژه سياسي به يك پروژه امنيتي پرهيز مي كنند.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز دوشنبه 5 دی 1390