3 محور عملیات روانی علیه ایران

چگونه دروغ می گویند؟

پرونده هسته ای ایران از جنبه های بسیار متفاوتی قابل تحلیل است. یک بعد از مسئله بعد سیاسی و استراتژیک آن است که تلاش می کند به این سوال جواب بدهد که هسته ای شدن ایران به معنای مسلط شدن آن بر کاربردهای صلح آمیز این فناوری در ابعاد صنعتی، موازنه قدرت و حوزه نفوذ استراتژیک کشورها در منطقه و فرامنطقه را چگونه جابجا خواهد کرد. بعد دیگر، جنبه فنی و حقوقی مسئله است. در اینجا بحث بر سر این است که ایران از حیث فنی تا کجا پیش رفته و چه هدف گذاری هایی دارد و این پیشرفت و هدف گذاری، تا چه حد با الزامات بین المللی آن طبق مقرراتی که آنها را پذیرفته منطبق است. وجه مهم دیگر مسئله، جنبه رسانه ای و تبلیغاتی آن است. مسئله در اینجا دیگر این نیست که ماهیت واقعی برنامه هسته ای ایران و اهداف آن چیست بلکه اینجا با پدیده ای کاملا متفاوت مواجهیم. در اینجا مسئله این است که چه تصویری از ایران و ماهیت فعالیت های آن به جهان ارائه می شود. میزان صادقانه بودن این تصور به انطباق آن با واقعیت بستگی دارد و این موضوعی است مهم که بسیار کم به ابعاد آن پرداخته شده است.

یک نگاه کلان به ابعاد پرونده هسته ای ایران در سال های گذشته نشان می دهد که ما همواره با دو مسیر مواجه بوده ایم: مسیر واقعیت و مسیر رسانه. این دو مسیر هیچ گاه لزوما بر هم منطبق نبوده اند. تا آنجا که به غربی ها مربوط می شود وظیفه مسیر رسانه ای هیچ گاه این نبوده که مسیر واقعیت را صادقانه و امانتدارانه تصویر کند، بلکه وظیفه آن این بوده است که ضعف ها و کاستی های مزمن غرب در مواجهه با ایران را بپوشاند و با این فرض که «واقعیت آن چیزی نیست که واقعا وجود دارد، بلکه آن چیزی است که مردم تصور می کنند وجود دارد» تلاش کند با تولید فشار روانی روی ایران، بر واقعیت اهداف، تصمیم ها و فعالیت های آن اثر بگذارد. با این نوع نگاه به مسئله، گاه وسوسه می شویم اینطور تصور کنیم مقام ها و استراتژیست های غربی درگیر با این مسئله هم کاری غیر از پذیرش و ایفای نقش در عملیات رسانه ای علیه ایران نمی کنند و در واقع کل ماجرا یک جنگ تبلیغاتی بزرگ و پیچیده است برای اینکه هیچ وقت هیچ کس حقیقت را نفهمد.

اجازه بدهید با چند مثال موضوع را روشن کنیم. این مثال ها در قالب عمده ترین محورهای عملیات روانی که ظرف ۷ سال گذشته علیه ایران در فضای رسانه های غربی به کار گرفته شده مطرح خواهد شد.

۱- برنامه هسته ای ایران یک تهدید است. شاید مهم ترین جنبه از عملیات رسانه ای غرب علیه ایران تاکید مستمر و بدون وقفه بر این امر بوده است که ایران هسته ای یک تهدید بالفعل برای صلح و امنیت بین المللی است. رسانه ها و مقام های غربی (به عنوان بازیگران نقش هایی که رسانه ها به آنها واگذار می کنند) این موضع را به گونه ای خستگی ناپذیر در سال های گذشته تکرار کرده اند. اما هیچ وقت به این سوال پاسخی درست داده نشده است که منظور از تهدید در اینجا چیست. مقام های ایرانی بارها برای طرف های غربی خود استدلال کرده اند که استراتژی نظامی ایران یک استراتژی بازدارنده و مبتنی بر راهبرد ضربه دوم است. ایران قصد حمله به هیچ کشوری را ندارد و هیچ هدف نظامی در خارج از مرزهای خود برای خویش تعریف نکرده است. همه کاری که ایران می کند این است که مطمئن باشد لب مرزهای خود قادر به دفاع مطمئن از خویش در مقابل هر نوع تهاجمی خواهد بود. بسیار خوب، کدام استراتژیست نظامی است که بتواند تصور کند می توان ابزاری مانند سلاح هسته ای را در این دکترین نظامی گنجاند؟ ایران کاملا به این موضوع واقف است که ساخت سلاح هسته ای توان دفاعی آن را افزایش نمی دهد و چیزی هم بر امنیت آن نخواهد افزود. آیا رسانه های غربی هرگز مایل بوده اند این منطق روشن را برای مخاطبان خود مطرح کنند یا اینکه عمدا آن را مخفی نگذاشته اند تا بتوانند نیات ایران را در افکار عمومی جامعه غربی مشکوک جلوه بدهند؟ گذشته از این، غربی ها تا امروز همواره تاکید کرده اند که تصمیم های ایران در حوزه سیاست خارجی و امنیت ملی ایدئولوژیک است. بسیار خوب، اگر غرب واقعا به آنچه می گوید عقیده دارد، چرا به لحاظ رسانه ای فتوای صریح و روشن رهبر معظم انقلاب اسلامی در مورد حرام بودن استفاده از سلاح هسته ای را بایکوت کرده است؟

نکته دیگر در اینجا این است که آژانس بین المللی انرژی اتمی هرگز در بیش از ۳۰۰۰ نفر روز بازرسی دقیق و سخت گیرانه خود از برنامه هسته ای ایران -که شاید در طول تاریخ همکاری کشورها با آژانس بی سابقه است- حتی یک شاهد جدی پیدا نکرده است که نشان دهد یک برنامه تسلیحاتی هسته ای در ایران وجود داشته است. حتی سازمان های اطلاعاتی غربی هم که محدودیت های آژانس را ندارند هیچ وقت قادر به عرضه حتی یک دلیل متقاعدکننده در این مورد نبوده اند؛ بلکه کاملا برعکس همانطور که به عنوان نمونه برآورد اطلاعات ملی آمریکا در سال ۲۰۰۷ و اظهارات دیروز مایکل هایدن نشان داد، در مقاطعی ناچار شده اند اذعان کنند برنامه هسته ای جاری ایران هیچ بعد نظامی ندارد. نکته بسیار جالب توجه در اینجا این است که منابع غربی و مشخصا صهیونیست ها بیش از ۷ سال است که هر روز می گویند ایران قصد ساخت سلاح هسته ای دارد، یا در آستانه ساخت سلاح هسته ای است یا حتی گفته شده که ایران سلاح هسته ای ساخته است، اما همچنان جهان می بیند که هیچ خبری از بمب اتمی ایران نیست در حالی که اگر بنا بود این حرف ها درست باشد ایران باید تا امروز ده ها بمب ساخته بود!

۲- محور تبلیغاتی بعدی که بیشتر برای تحریک دوستان و همسایگان ایران علیه آن مصرف شده و تقریبا هر روز به اشکال و زبان هایی مختلف تکرار می شود، این است که ایران قصد دارد با مجهز شدن به برنامه هسته ای منطقه را تحت کنترل خود در بیاورد و با استفاده از چتر هسته ای اهداف خود در منطقه را پی گیری کند. جالب است این حرف از جانب کسانی مطرح می شود که خود صدها هزار نیروی نظامی و مقدار غیر قابل محاسبه ای ادوات و تجهیزات نظامی در منطقه دارند و به یک معنا تمام منطقه را به یک پادگان نظامی بزرگ تبدیل کرده اند. پادگانی که در آن با آسودگی تمام و بدون کوچکترین توجهی به مقررات بین المللی، اصول انسانی و خواست و منافع مردم منطقه به هر جرم و جنایتی دست می زنند و اغلب حتی نیازی به توجیه آن هم نمی بینند. واقعیت این است که برنامه هسته ای ایران تاثیر منطقه ای بسیار مهمی دارد اما این تاثیر دقیقا عکس آن چیزی است که ماشین تبلیغاتی غرب صبح تا شام فریاد می کند. به طور بسیار ساده و خلاصه قضیه از این قرار است که برای ایران مسلم شده است که عقب نگهداشتن و جلوگیری از پیشرفت تکنولوژیک کشورهای اسلامی و تعریف آنها به مثابه کشورهایی که جزتولید مواد خام نقش دیگری در صحنه جهانی ندارند، یک سیاست استراتژیک در غرب است و به همین دلیل تردیدی در این نیست که تا آنجا که به کشورهای غربی مربوط است هرگز اجازه ورود کشورهای خاورمیانه -حتی کشورهای متحد خود- را به عرصه فناوری های سطح بالا نخواهند داد. این موضوعی است که یک نگاه ساده به وضعیت فعلی منطقه هم آن را به خوبی ثابت می کند. نقشی که ایران برای خود تعریف کرده مستقیما محصول درک این سیاست غرب است و آن نقش هم این است که ایران عمیقا باور دارد و در این مسیر گام برمی دارد که آنچه به دست می آورد یا آنچه موفق به ساخت و توسعه آن می شود، متعلق به تمام مسلمانان و ملت های رنج کشیده جهان است و همه آنها باید از مواهب و نتایج آن استفاده کنند. به این ترتیب ایران قصد دارد محرومیت تاریخی ایجاد شده در منطقه را که بدون شک کشورهای غربی انگیزه ای برای شکستن آن ندارند، بشکند و پایان این گزاره تاریخی و متاسفانه عموما درست در منطقه را که می گوید «سقف پیشرفت ما همان است که غرب برای ما تعریف می کند» اعلام کند. در نتیجه، اگر غربی ها از چیزی نگران باشند این نیست که ایران با استفاده از چتر هسته ای منطقه را تحت کنترل خود دربیاورد بلکه کاملا برعکس نگرانی غربی ها این است که ایران با بسط روحیه خوداتکایی سلاح های هسته ای غرب را از کار بیندازد و این فرایندی است که ایران اطمینان دارد در زمانی کوتاه بساط اشغالگری را از منطقه جمع خواهد کرد.

 

۳- با هسته ای شدن ایران مسابقه هسته ای در منطقه راه می افتد. محور بعدی که تقریبا به موضوع ثابت در اظهارنظرها و سخنرانی های مقام های آمریکایی درباره برنامه هسته ای ایران تبدیل شده این است که با هسته ای شدن ایران، دیگر کشورهای منطقه هم به این سمت خواهند رفت و یک مسابقه تسلیحاتی بزرگ در منطقه به راه می افتد که ممکن است هر لحظه از کنترل خارج شود. این نوع نگاه به مسئله شاید در بادی امر خردپذیر جلوه کند اما یک اشکال کوچک دارد و آن هم اینکه واقعیت ندارد! اگر منظور از مسابقه هسته ای، مسابقه برای ساخت سلاح هسته ای است باید گفت اولا اگر بنا بود چنین مسابقه ای راه بیفتد تا امروز و با وجود بیش از ۲۰۰ کلاهک پلوتونیومی که غربی ها سخاوتمندانه در اختیار رژیم صهیونیستی قرار داده اند راه افتاده بود. این مسابقه راه نیفتاده است به این دلیل که قضیه اساسا به این شکل نیست که همه چیز برای ورود کشورهای منطقه به مسابقه ساخت سلاح آماده است و فقط مانده که آنها تصمیم سیاسی برای ورود به این مسابقه را بگیرند، بلکه برعکس ورود به چنین بازی ای مستلزم در اختیار داشتن حجم وسیعی از امکانات مالی و فنی درکنار توان تامین مواد خام، نیروی متخصص و دانش فنی است که محرومیت های تحمیل شده با منطقه دسترسی به آنها را غیرممکن کرده است.

ثانیا ایران اساسا قصد ساخت سلاح هسته ای ندارد که بنا باشد در پاسخ به آن یک مسابقه ساخت سلاح هسته ای در منطقه راه بیفتد. ثالثا با وجود همه تبلیغاتی که غربی ها تا امروز کرده اند ملت های منطقه خاورمیانه به هیچ وجه از جانب برنامه هسته ای ایران احساس تهدید نمی کنند که چنین پاسخی به آن را ضروری ببینند. مطالعه ای که ماه گذشته موسسه زاگبی و دانشگاه مریلند به طور مشترک منتشر کردند نشان می دهد که ۹۲ درصد مردم منطقه و کشورهای عربی عقیده دارند برخورداری از فناوری صلح آمیز هسته ای حق ایران است و حتی بیش از ۷۰ درصد آنها می گویند که ایران حق دارد سلاح هسته ای بسازد. و نکته آخر که رسانه های غربی هیچ علاقه ای به بحث درباره آن از خود نشان نمی دهند این است که اگر منظور از مسابقه هسته ای، مسابقه برای دستیابی به فناوری صلح آمیز هسته ای باشد، این اتفاقی است که همین الان هم رخ داده و بسیاری از کشورهای منطقه سرمایه گذاری در این زمینه را آغاز کرده اند.

سوال این است که چه مقدار از این واقعیات را از رسانه های غربی شنیده اید؟ اینها واقعیات عینی و ثبت شده برنامه هسته ای ایران است اما رسانه های غربی عمدا آن را سانسور می کنند و چیزهای دیگری به جای آن می نشانند تا بتوانند نتایج مورد نظر خود را بیرون بکشند. این نوشته بسیار مجمل است و به برخی مباحث بسیار مهم دیگر درباره برنامه هسته ای ایران نمی پردازد اما از همین مقدار که گفته شد به آسانی می توان این نتیجه را گرفت که پر کردن شکاف واقعیت- رسانه شاید مهم ترین کاری است که آن دسته از اهالی رسانه که هنوز علاقه ای به واقعیت دارند، باید درباره برنامه هسته ای ایران بکنند.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز پنج شنبه 29 مهر 1389

ایران و لبنان

بازشناسي مفهوم «قدرت منطقه اي»

چرا ايران يك قدرت منطقه اي است؟ قدرت اول بودن در منطقه اي مانند خاورميانه كه خود مهم ترين منطقه جهان است، چه پيامدهايي دارد و چرا غرب نسبت به آن تا اين حد حساس و نگران است؟

كشورهاي غربي مدت هاي طولاني در همان حال كه عملا تلاش مستمري براي تضعيف نفوذ و موقعيت ايران در منطقه داشته اند، به طور رسمي وجود چنين نفوذ و قدرتي را انكار مي كردند. راه اندازي دو جنگ به فاصله كمتر از دو سال در منطقه، معنايي جز اين نداشت كه غرب نفوذ و سيطره خود در منطقه را به شدت در خطر مي بيند و موضوع آنقدر جدي است كه براي علاج آن به «آخرين راه حل» يعني درگيري نظامي متوسل شده است. در سال 2006 وقتي جنگ 33 روزه آغاز شد منابع اسراييلي كه عموما در به زبان آوردن آنچه در دل غربي ها مي گذرد عجول ترند، به صراحت نوشتند كه اين جنگي نيابتي است و هدف اصلي آن است كه يكي از بازوهاي اصلي ايران در منطقه يعني حزب الله كنده شود. صراحت اسراييلي ها در جنگ 2008 حتي بيشتر هم بود. اين بار تاكيد مي كردند كه استراتژيست هاي آمريكا و اسراييلي به اين نتيجه رسيده اند كه براي از هم گسستن محور مقاومت بايد ابتدا به ضعيف ترين حلقه آن حمله كرد. پيش فرض اسراييلي ها در اينكه مي گفتند حماس و نوار غزه ضعيف ترين عضو محور مقاومت است، اين بود كه جنگ با حماس را حتما به سرعت و به آساني خواهند برد. در واقع حالا كه از آن حادثه دو سالي فاصله گرفته ايم با اطمينان مي توان گفت كه اگر صهيونيست ها حتي به اندازه ذره اي احتمال مي دادند كه ممكن است اين جنگ به نفع حماس به پايان برسد، هرگز آنقدر با اطمينان و اعتماد به نفس سخن نمي گفتند و در نتيجه، درخواست آتش بس تنها پس از 22 روز هم به ننگي ابدي براي آنها تبديل نمي شد.

در واقع صورت مسئله اين است: غرب عملا برتري منطقه اي ايران را پذيرفته ولي حاضر نيست با آن كنار بيايد و به همين دليل هر روز ابزار جديدي را امتحان مي كند به اين اميد كه يكي از آنها بالاخره كارگر بيفتد. و سوالي كه از اين صورت مسئله بر مي خيزد اين است كه آيا راهبرد غرب در اين سال ها براي زدودن نظم ايراني از منطقه موثر بوده است؟ اگر نه (كه ظاهرا كينه توز ترين تحليلگران غربي هم جواب منفي را مناسب ترين جواب براي اين سوال مي دانند) چرا؟ باز هم به همان سوال اول مي رسيم؛ چه عواملي ايران را تبديل به قدرت اول منطقه كرده و غرب به دليل عجز از فهم آن، راهبردهايي در پيش مي گيرد كه به جاي تضعيف عملا آن را تقويت كرده است؟

اگر از يك نگاه راهبردي به موضوع نظر كنيم روشن مي شود كه پروژه ايران هراسي به ضد خود بدل شده است. زماني با شدت و حدت ادعا مي كردند ايران يك تهديد براي تمام كشورهاي منطقه است و اگر قدرت بگيرد همه را در منطقه به بردگي خويش وادار خواهد كرد. مردم و حتي دولت هاي منطقه هرچه تلاش كردند و دقيق شدند، علامتي از درستي اين تحليل نديدند. ايران روز به روز قدرتمند تر مي شد اما به جاي آنكه خوي تجاوزگري و سلطه طلبي در پيش بگيرد هر روز با صدايي بلندتر از گذشته اعلام مي كرد كه هر چه دارد متعلق به همه مسلمين و مظلومان عالم است و توان و نيرويي هم اگر دارد آن را جز براي مقابله با كساني كه به ناحق منطقه را جولانگاه خود كرده اند مصرف نخواهد كرد. به اين ترتيب منطقه ديد بر خلاف پيامي كه پي در پي از غرب دريافت مي كند نه تنها دليلي براي ترسيدن از ايران وجود ندارد بلكه مي تواند روي ايران به عنوان تكيه گاهي مطمئن براي بازيابي هويت و استقلال خود حساب هم بكند.

آنچه اين موضوع را ملموس تر مي كرد اين بود كه مردم و كشورهاي منطقه مي ديدند آنها كه هر روز صبح تا شام مي گويند بايد از ايران ترسيد، خود بيش از هر زمان ديگري مترصد خراب كردن خانه هاي مردم منطقه بر سرشان هستند. چگونه بايد از ايران ترسيد در حالي كه اسراييل هر روز وحشي تر و در اظهار خوي وحشي گري خود جري تر مي شود و تنها مانعي كه آن را از بلعيدن كل منطقه باز مي دارد و به عقب نشيني وادار مي كند ترس از قدرت ايران است؟ به اين ترتيب و با شكل گرفتن اين سوال ها بود كه واقعيت ، خود را بر عمليات رواني تحميل كرد و منطقه خاورميانه تصميم گرفت آنچه را كه با چشم خود مي بيند به آنچه كه سعي مي كنند به زور در گوش و ذهنش فرو كنند، ترجيح بدهد.

فرايند زوال تاثيرگذاري منطقه اي آمريكا را مي توان از يك نگاه راهبردي هم تحليل كرد. در اينجا چند الگوي كلي وجود دارد. ابتدا غربي ها سعي كردند با اشغال مستقيم بخش هايي از منطقه آنها را عملا به خاك خود ضميمه كنند. پس از حدود 9 سال از اولين اشغال، اكنون هيچ تحليلگر امور راهبردي نيست كه قبول نداشته باشد استراتژي اشغال افغانستان و عراق، آمريكا را در غامض ترين بحراني كه اساسا در تاريخ نظامي گري اش با آن مواجه بوده فرو برده است. اكنون آمريكا به دنبال راهي براي خروج از اين مهلكه مي گردد اما هيچ راهي كه هم زمان پرستيژ آن را حفظ كند و حداقلي از نفوذ در منطقه برايش باقي بگذارد وجود ندارد. به قول برخي از استراتژيست هاي روس، آمريكا دارد جل و پلاس خود را جمع مي كند كه از منطقه برود و خود مي داند كه اين رفتن ديگر به اين زودي ها به بازگشتي دوباره تبديل نخواهد شد. تنها خاصيت اين اشغالگري ها آن بوده است كه ايران بدون يك دلار هزينه به قدرت اول منطقه تبديل شده است.

پس از اشغال، راهبرد دوم آمريكايي ها آن بود كه نوعي پروژه ملت سازي را در منطقه پيش ببرند. فرض بنيادين اين پروژه آن بود كه اگر غرب بتواند با كمرنگ كردن ارزش هاي ديني در ذهن مردم منطقه و خصوصا طبقه متوسط، شبكه اي از غرب گرايان بوجود بياورد، آن وقت بدون اينكه لازم باشد زحمت زيادي به خود بدهد مي تواند صرفا از طريق حمايت از راهبرد دموكراسي سازي، نام نيروهاي طرفدار خود را از درون صندوق هاي راي بيرون بياورد. اين طرح ويلسوني، با بلندپروازي زيادي همراه بود و خيلي زود هم شكست خورد. طبقه متوسط در منطقه خصوصا در 5 سال گذشته كه ايران را جدي تر و مصمم تر از هر زمان ديگر مي ديد و احساس مي كرد الگويي نو براي مبارزه با سلطه تاريخي غرب به دست آورده روز به روز ضد آمريكا تر و راديكال تر شد. گذشت زمان، به جاي اينكه باعث كاهش حرارت انقلابي گري و آرمان مقاومت بر منطقه شود آن را شعله ورتر كرد و تنها تفاوتي كه نسبت به گذشته ايجاد شد اين بود كه مقاومت از حيث عملياتي هر روز مهارت بيشتري كسب مي كرد و بر روش ها و ابزارهاي قدرتمندتري مسلط مي شد. آمريكايي ها در اين مدت هر جا انتخابات برگزار كردند يا تقلب كردند يا به چشم خود ديدند كه از درون صندوق هاي راي نام هيچ كس جز دوستان ايران بيرون نمي آيد. به همين دليل است كه اكنون به وضوح مي توان ديد دموكراسي سازي ديگر جزو تبليغات هر روزه غربي ها درباره فعاليت هايشان در منطقه نيست و ادبيات قديمي مبارزه با تروريسم كه به كساني مانند جرج بوش تعلق داشت، جاي آن شعارهاي به ظاهر زيبا را گرفته است.

راهبرد بعدي چيزي است كه منابع غربي خود آن را استراتژي حل مسئله خوانده اند. منظور از اين استراتژي كه اوباما با جديت از آن طرفداري مي كرد اين بود كه براي تحكيم نفوذ آمريكا در منطقه و مقابله با برتري هاي ايران بهتر آن است كه برخي از مسائل مزمن مانند مسئله فلسطين به نحوي اگر نگوييم حل ،لااقل جمع و جور بشود تا ديگر ايران نتواند از آنها به عنوان ابزاري براي الهام بخشي منطقه اي و تقويت روحيه و الگوي عمل مقاومت استفاده كند. به همين دليل اوباما بر خلاف ديگر روساي جمهور آمريكا كه موضوع سازش را معمولا به عنوان مسئله اي تشريفاتي تلقي كرده و آن را به سال آخر دولت خود موكول مي كردند، از همان سال اول اين مسئله را در دستور كار خود قرار داد و اميد داشت كه بتواند خيلي زود آن را به سرانجام برساند. استدلالي كه اوباما و دوست تازه معلق شده اش جيمز جونز به كار مي بردند اين بود كه مسئله ايران حل نخواهد شد مگر اينكه سازشي در فلسطين برقرار شود و ايران يكي از مهم ترين اهرم هاي قدرت منطقه اي خود را از دست بدهد. اكنون روشن شده كه اين سودا تا چه حد خام بوده است. از يك طرف ديوانه هاي نشسته در تل آويو ،دوست خود آمريكا را تهديد مي كنند كه اگر بيش از اين به آنها فشار بياورد يهودي هاي آمريكا در انتخابات نوامبر حزب دموكرات را گوشمالي خواهند داد. از طرف ديگر اوباما مي بيند كه حتي اگر سازشي رخ بدهد، به دليل مخالفت طرف هاي اصلي يعني محور مقاومت با آن- برخي غربي ها مي گويند سازش اسراييل و محمود عباس مثل اين است كه روباه با دم خود سازش كند و اين خطر شير را منتفي نخواهد كرد!- ، ارزشي نخواهد داشت و ماهيت موضوع را تغيير نخواهد داد.

اين تاكتيك ها يعني جنگ، اشغال، مذاكره و ايران هراسي همه امتحان شده و نتيجه معكوس داده است. آمريكا بايد علت تبديل شدن ايران به قدرت اول منطقه را از اين منظر راهبردي تحليل كند وگرنه همچنان حتي از نوشتن درست صورت مسئله هم عاجز خواهد بود چه رسد به حل آن.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز شنبه 24 مهر 1389

تحلیلی از شکست راهبرد "ترکیب گزینه ها"

سبد آرزوها

گام نهادن در يك فرايند جديد مذاكراتي با غرب -كه احتمالا به زودي رخ خواهد داد- بدون مطالعه دقيق تجربه گذشته و استخراج درس هاي كليدي آن، داراي مخاطرات بزرگي است. اگر فرض كنيم ايران مذاكره را براي مذاكره نمي خواهد، كه دقيقا همينطور است به اين دليل كه ايران استراتژي خود را «دست يابي به راه حل» قرار داده نه «خريد زمان»، آن وقت درس آموختن از گذشته اهميتي صدچندان پيدا مي كند چرا كه تجربه 7 سال مذاكره هسته اي به خوبي نشان داده برخي از طرف هاي مذاكراتي ايران اصلا نمي خواهند مسئله حل شود و برخي ديگر راه حلي براي آن در نظر مي گيرند كه معنايي جز پاك شدن صورت مسئله ندارد. به طو رمشخص آمريكايي ها در پي آن هستند كه انتهاي مذاكرات با ايران ايجاد رويه اي جديد در مناسبات بين المللي باشد كه با نفي تمامي معاني صلح آميز غني سازي اورانيوم، آن را صرفا به مثابه «بخشي از مسير سلاح» تعريف و لذا ممنوع مي كند. در نتيجه، براي آمريكا تا زماني كه توان تحميل چنين موضوعي را به ايران ندارد، بهترين حالت آن است كه مذاكرات را آنقدر كش بدهد تا شايد امكان آنچه مي خواهد فراهم شود. مورد ديگر مربوط به روس هاست. رويه روس ها در 5 سال گذشته -از سال 2006 به اين سو- همواره اين بود كه تلاش كند هيچ كدام از دو طرف (ايران و آمريكا) برنده نباشند. خاصيت اين وضعيت براي روس ها اين است كه مي توانند به چانه زني با هر دو طرف بپردازند و از هر دو طرف بابت انعطاف هايي كه به خرج مي دهند -يا نمي دهند- امتياز مطالبه كنند. به اين ترتيب، روس ها هم دركش پيدا كردن موضوع نفع دارند و تا همين جا توانسته اند از طريق «بازي در گسل هاي مذاكراتي» برخي از مهم ترين مسائل خود را با غرب را اگر نگوييم حل كنند، لااقل مسكوت بگذارند.

تحت اين شرايط و تا زماني كه موقعيت طرفين به طور راهبردي تغيير نكند، انتظار دست يابي به راه حل و متقاعد شدن همه بازيگران به اينكه اين بازي ديگر تمام شده، كار آساني نخواهد بود. با اين حال به نظر مي رسد نشانه هايي هست كه تغييراتي در اين روند طولاني در حال وقوع است.

پس از حوادث سال 88 در ايران، آمريكا، چنانكه پيش از اين به تفصيل گفته ايم، راهبرد «تركيب گزينه ها» را در مقابل ايران در پيش گرفت. پيش فرض اين راهبرد آن است كه 1- هيچ راهبرد تك گزينه اي قادر به تاثير بر ايران، آنطور كه غرب مي خواهد، نيست. معني اين جمله آن است كه آمريكا پذيرفته ايران نيرومندتر از آن است كه بتوان محاسبات استراتژيك آن را صرفا با اعمال -ولو قدرتمند- يك گزينه مانند تحريم يا ايجاد ناآرامي داخلي در كوتاه مدت تغيير داد. 2- پيش فرض دوم آن است كه غرب احساس مي كند در موقعيتي است كه گزينه هاي مختلفي عليه ايران در اختيار دارد يا به عبارت بهتر سبد گزينه هاي آن خالي نيست. تحت اين شرايط، آمريكايي ها به اين تحليل رسيدند كه بهتر است به جاي استفاده از يكي از اين گزينه ها، تركيبي از همه آنها را با هم به كار بگيرند. كدهايي وجود دارد كه نشان مي دهد نتيجه تيم مسئول پرونده ايران در دولت اوباما به اين تحليل رسيد كه در پيش گرفتن يك استراتژي تركيبي مي تواند اولا باعث شود كه گزينه هاي مختلف همديگر را تقويت كرده و بر تاثير يكديگر بيفزايند و ثانيا تنها در صورتي كه چند اهرم فشار همزمان بر ايران فشار بياورد، اين احتمال وجود دارد كه ايران بازنگري در محاسبات خود راجع به برنامه هاي هسته اي و منطقه اي اش را آغاز كند!

كل آنچه را كه از بهار 88 به اين طرف در محيط امنيت ملي ايران بويژه در بحث هسته اي رخ داده مي توان با اين مدل توصيف كرد. ابتدا با استفاده از روش هاي رسانه اي، اطلاعاتي و مالي فتنه اي سياسي در داخل ايران ايجاد شد، بعد ابزارهاي سياسي، اطلاعاتي، مالي و ديپلماتيك به كار گرفته شد تا اين فتنه در زماني كوتاه هر چه نيرومندتر شود. به محض اينكه سرويس هاي اطلاعاتي غربي به اين نتيجه رسيدند فتنه داخلي در ايران براي تيره كردن روابط مردم با نظام در ايران بي تاثير بوده است، اعمال تحريم هاي جديد در دستور كار قرار گفت. درست است كه غربي ها همواره با رياكاري و حتي بايد گفت بي چشم و رويي ادعا كرده اند كه در تحريم ها نظام را هدف گرفته اند نه مردم را، با اين حال نگاهي ساده به محتواي تحريم ها نشان مي دهدكه هدف اصلي مردم ايران بوده اند. اين البته عجيب هم نيست چرا كه آمريكا يي ها و صهيونيست ها تا امروز هم بارها گفته اند مشكل اصلي در ايران مردم ايران هستند و همه انرژي كه در پس استراتژي مقاومت نظام جمهوري اسلامي وجود دارد از ايماني نشأت مي گيرد كه در جان هاي تك تك مردم جاي گرفته است. فتنه88 در آغاز اين توهم را براي غرب بوجود آورد كه توان تدبير متقابل نظام و انگيزه مقاومت مردم ايران در مقابل فشار خارجي همزمان كاهش پيدا كرده است. به تعبير يكي از استراتژيست هاي صهيونيست در كنفرانس سال گذشته هرتزليا، غرب به اين نتيجه رسيده بود كه «نظام در ايران درست تصميم نمي گيرد، مردم هم درست عمل نمي كنند». اين نوع نگاه به وضع داخلي ايران، باعث شد غربي ها در كنار گزينه ايجاد ناآرامي در داخل ايران، گزينه تحريم را هم وارد صحنه كنند. تيم امنيت ملي اوباما تصور مي كرد اگر تحريم ها در زمان مناسب اعمال شود و محتواي آن هم زندگي روزمره مردم را هدف گرفته باشد، آن وقت تركيب دو گزينه تحريم و ناآرامي داخلي -كه انتظار داشتند اولي دومي را هم تقويت كند- به همراه تشديد دو گزينه عمليات اطلاعاتي و رسانه اي، مي تواند وضعيتي در داخل ايران بوجود بياورد كه يا كنترل به طور كامل از دست نظام خارج شود و يا اينكه لااقل اوضاع آنقدر به هم بريزد كه كه ايران براي جمع و جور كردن حاضر به واگذار كردن امتيازهايي در پرونده هاي هسته اي و منطقه اي باشد. علت اينكه بنيامين نتانياهو دوست اسراييلي سران فتنه، آن همه اصرار مي كرد كه «اگر الان وقت تحريم نيست، پس كي وقت تحريم است» (؟!) دقيقا همين بود كه اسراييلي ها فكر مي كردند دوستان داخلي شان در ايران فرصتي طلايي بوجود آورده اند كه به هيچ قيمتي نبايد آن را از دست داد. گزينه بعدي كه با صحنه گرداني اسراييل و بازي البته نه چندان ماهرانه آمريكايي ها به اين فرايند تزريق شد، تهديد به حمله نظامي بود كه تقريبا به يك باره از جانب برخي آمريكايي ها آغاز شد. براي كساني در داخل ايران كه كل اين وقايع را از يك منظر راهبردي رصد و تحليل مي كردند، وارد شدن اين گزينه جديد به صحنه اصلا غير منتظره نبود؛ بلكه بايد گفت آن را پيش بيني هم كرده بودند. اسراييلي ها از مدت ها قبل گفته بودند كه تركيب 4 گزينه تحريم، ناآرامي داخلي، عمليات رسانه اي و عمليات اطلاعاتي بدون روي ميز بودن يك «تهديد نظامي» قادر به تحت تاثير قرار دادن ايران نخواهد بود. تعبير اوزي آراد مشاور امنيت ملي اسراييل اين است كه ايران تنها زماني كه تصور كند گزينه هاي فعلي ممكن است منجر به بالفعل شدن يك گزينه نظامي شود، ممكن است از اين گزينه ها تاثير بپذيرد! اكنون ظاهرا نوبت آن رسيده كه حلقه آخر اين زنجيره به آن متصل شود و آن گزينه مذاكره است. آمريكايي ها از قبل گفته اند اين گزينه را زماني فعال خواهند كرد كه احساس كنند ايران آمادگي نشستن پشت ميز مذاكره « آنطور كه آنها مي خواهند» را پيدا كرده باشد. تيم اوباما علي رغم ناكامي هاي آشكاراصرار دارد به متحدانش بقبولاند كه حالا آن زمان فرا رسيده است!

كل اين فرايند را بايد نه به عنوان مجموعه اي از واقعيات بلكه به عنوان مجموعه اي از آرزوها در نظر گرفت. ما در اينجا استراتژي آمريكا را به شكلي مجمل تصوير كرديم تا فاصله اي كه بين طراحي و واقعيت وجود دارد، خود را به خوبي نشان دهد. آمريكايي ها در 2 سال گذشته اولا نتوانستند گزينه هايي از آن نوع كه توقعش را داشتند ايجاد كنند و مهم تر از آن، در تركيب اين گزينه ها با هم شكست هاي روشني خوردند. وقتي تحريم ها اعمال شد، توقع غربي ها اين بود كه نخبگان و مردم يكپارچه روبروي نظام بايستند و با تحريك امثال موسوي و كروبي ناآرامي هاي خياباني دوباره احيا شود. انصافا موسوي و كروبي همه سعي شان را كردند اما تحريم ها به جاي اينكه مردم را مقابل نظام قرار دهد اجماع داخلي در ايران در مورد ريشه هاي آمريكايي سران فتنه را كامل كرد و فرصتي ديگر بوجود آورد تا نظام توانايي هاي مهار بحران خود را به رخ جهانيان بكشد.

مورد بنزين را در نظر بگيريد. مي توان كتاب ها نوشت درباره اميدي كه آمريكايي ها و دوستانشان چه اميدهايي به فشار ناشي از تحريم بنزين ايران بسته بودند. در ميان طيف هاي راديكال ضد ايراني دراروپا و آمريكا اجماع وجود داشت كه تحريم بنزين تنها ابزاري است كه در زماني بسيار كوتاه «مسئله ايران» را «به طور ريشه اي» حل خواهد كرد. اكنون نتيجه پيش چشم همه است. ايران با يك تاكتيك صنعتي، همه بنزين مورد نياز خود را در داخل توليد مي كند در عين حال كه واردات بنزين به هيچ وجه صدمه جدي نديده است.

اكنون آمريكايي ها پاي ميز مي آيند در حالي كه همه گزينه هاي خود را سوزانده اند و به همين دليل ايران هم تصور مي كند كه حالا بهترين وقت مذاكره است. واقعا غرب ديگر مي خواهد با چه چيزي ايران را تهديد كند؟ آيا گزينه ديگري هم باقي مانده؟ مذاكره، نه آخرين حلقه از يك زنجيره به هم پيوسته بلكه ابزاري از سر ناچاري است كه آمريكا تصور مي كند مي تواند با آن از هم گسيختگي هاي استراتژي «تركيب گزينه ها» را رفو كند.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز شنبه 17 مهر 1389

دایره قرمز

دو مقدمه بر یک یکتاب

این پست، شامل دو مقدمه است که بر اولین کتاب من "دایره قرمز" نوشته شده است. اولی از استادم حسین صفار هرندی است و سراسر لطف در حق من؛ و دیگری را خودم نوشته ام که شرحی است درباره چگونگی تدوین کتاب.

***

سهراب انديشه و قلم

مقدمه حسین صفارهرندی

در سال هاي پرتب و تاب حاكميت اصلاح طلبان بر كشور، نمايشگاه مطبوعات هم به صحنه رويارويي ديدگاههاي متعارض در عرصه سياست، اقتصاد و فرهنگ بدل شده بود و غرفه روزنامه ها و نشريات مطرح، پاتوقي بود براي تضارب  انديشه و بحث و جدال بر سر مسائل خرد و كلان كشور.

غرفه كيهان، در اين ميان، از زمره شلوغ ترين پاتوق ها و محل برپايي بحث ها و مناظرات گوناگون با حضور دست اندركاران روزنامه از يكسو و مراجعه كنندگان و منتقدان آن از سوي ديگر قلمداد مي شد. در جمع سخنگويان كيهاني، يكي كه اغلب، بازارش گرم بود و مشتري فراوان داشت، نوجوان ريزنقشي بود كه با تسلطي چشمگير و طمأنينه اي مختص انسان هاي جاافتاده به انواع سؤالات مراجعه كنندگان پاسخ مي گفت و با بيان منطقي خويش، ناظران را به تحسين تسلط و اعتماد به نفس خويش وا مي داشت.

در يكي از روزها و در حالي كه جوانك كيهاني ما، جمع مخاطبان را مسحور كلام شيرين و بيان منطقي خود ساخته بود، مرد ميانسالي، از سر غيظ و خشم نسبت به مديران كيهان، ناسزايي نثار كرده و زير لب زمزمه كرده بود: ببين چه جوري، جوان مردم را شست وشوي مغزي داده اند، كه مثل آدم بزرگ ها پشت سر هم استدلال مي كند و جلوي هيچ كس كم نمي آورد!؟

چند سال بعد و در آستانه انتخابات سال 84، زماني كه همه ظرفيت هاي حزبي و روشنفكري- و حتي بخش قابل توجهي از حيثيت معنوي كشور- يك پارچه به حمايت از نامزد مشهور و باسابقه برخاستند و جنگ احزاب را در برابر نامزد بي نام و نشان آن روزها و رئيس جمهور پرآوازه امروز رقم زدند، پاي بحث هاي پرشور انتخاباتي به ميادين اصلي شهر كشيده شد و افرادي از مشهورترين روزنامه نگاران جبهه اصلاحات، كرسي هاي مناظره و تريبون آزاد را براي جا انداختن نامزد مورد نظر خود در ميادين و چهارراه هاي تهران، شبانه برپا كردند. اما خيلي زود دريافتند كه آنچه را براي خود، نقطه قوتي فرض كرده بودند، با حضور همان جوان محجوب و منطقي غرفه كيهان در نمايشگاه مطبوعات، به نقطه ضعفي براي آنها بدل شده است. جمعيت حاضر در تريبون هاي آزاد انتخاباتي در ميدان ونك و ولي عصر هيجان زده از تسلط و اشراف اين جوانك ريزنقش غلبه او را در بحث با رقيبان جا افتاده و نام و نشا دار از جبهه اصلاحات با تحسين و تشويق، استقبال مي كردند. به ياد سخن زيباي حكيم توس مي افتم كه در وصف سهراب نوجوان سروده است:

چو ده ساله شد زان ميان كس نبود

كه با وي تواند نبرد آزمود

مهدي محمدي، با گذشت سالياني چند از آن روزهاي شور و شعور، حالا يك پاي تحليل هاي استوار در متن رسانه هاي گوناگون كشور است. او همچنان كه نشاط جوانانه خويش را حفظ كرده، زبان متين و قلم شيواي خود را به استخدام اساسي ترين مسائل روز كشور درآورده است. نوجوان ديروز مدرسه كيهان كه از جانب دوستان هم سن و سالش، لقب فيلسوف مدرسه را دريافت كرده بود، امروز ثابت كرده است كه براي تكيه زدن بر كرسي بزرگان آوردگاههاي فلسفه، سياست و فرهنگ راه ناهمواري پيش رو ندارد. او يكي از رويش هاي انقلاب خميني كبير است كه در فصل باغباني خامنه اي عزيز باليده و به بر نشسته است.

كساني كه با مقالات مهدي عزيز آشنايند، علاوه بر نثر روان و استوار، او را به خاطر استحكام در راي و شجاعت و صراحت در بيان ديدگاههايش مي ستايند. ذهن فلسفي، توام با نگاه متعبدانه، به مطالب او چنان قوتي بخشيده كه در متقاعد ساختن مخاطب خود، دچار اندك مشقت و سختي هم نمي شود.

كتاب حاضر را كه فراهم آمده از مجموعه مقالات اين برادر جوان و با استعداد كشور ماست، به عبارتي مي توان تاريخ تحليلي دو سال اخير به ويژه حوادث سال فتنه به حساب آورد.

نگاه دقيق نويسنده به وقايع زمان، در كنار توانايي پيش بيني حوادث پيش رو مقالات هفتگي وي را از حالت مجموعه اي پراكنده، خارج ساخته و به آن نظم و انسجام يك كتاب با موضوعي واحد بخشيده است. مي توان ادعا كرد، كتاب حاضر، نسخه قابل قبولي براي تمرين سياست ورزي و وسيله اي براي توضيح سياست عملي در كلاس هاي درس و فعاليت هاي حزبي است.

ظهور چنين استعدادهايي در ساحت رسانه هاي متعهد و مؤمن و انقلابي، مايه اميدواري و نويد بخش رويش هايي اين چنين در فاصله دهها سال از طلوع انقلاب اسلامي است.

در اين نوشتار، كوشيدم از گزافه گويي و مبالغه درباره عزيزي كه با وجود سن كم، اسباب بزرگي را آماده كرده و حتي براي بزرگترهاي خود نيز، هميشه حرفي شنيدني دارد، پرهيز كنم.

باش تا صبح دولتش بدمد

كين هنوز از نتايج سحر است

خردادماه 89

محمدحسين صفارهرندي

 ***

مقدمه نویسنده

روزهای سال 88 برای همه آنها که دل در گرو انقلاب دارند، گاه بسیار پر رنج بود. برای امثال راقم این سطور که به اقتضای حرفه خود ناچار از پی گیری دقیق و لحظه به لحظه اخبار، و مذاکره و رایزنی با مسئولان متولی امر بودند، این دشواری در موارد متعدد از حد تاب و طاقت فراتر می رفت و قلب و روح را چنان آزرده می ساخت که تا پیش از آن شاید هرگز تجربه نشده بود.

در تمامی آن اوقات رنج آلود، سوالی که بارها از خود پرسیده و روزها و ساعت های طولانی درباره آن اندیشیده ام این بوده که به راستی چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ درباره ماهیت فتنه 88 از همان روزهای اوج تا امروز که اندکی –نه کاملا- از پدیده فاصله گرفته ایم، تحلیل های بسیار متنوعی عرضه می شد. برخی عقیده داشتند ما اساسا با یک پدیده اجتماعی مواجه هستیم که هیچ اراده سیاسی داخلی یا خارجی در بوجود آمدن آن دخالت نداشته و دیر یا زود بالاخره رخ می داد. این تحلیل البته چندان فراگیر نشد چرا که اولا به تدریج از وزن اجتماعی پدیده کاسته و بر جنبه امنیتی آن افزوده شد و ثانیا واضح بود که اگر برخی اراده های سیاسی از پس پرده قضیه کنار گذاشته شود، جنبه های اجتماعی موضوع هم به سرعت تغییر شکل خواهد داد یا محو خواهد شد. با این حال، این پرسشی مهم بود که این پدیده «تا چه حد» اجتماعی است و از کجا به بعد باید آن را محصول مداخله اراده های سازمان یافته سیاسی یا امنیتی در داخل و خارج دانست؟

در مرحله بعد، موضوع این بود که چگونه برخی «فرزندان انقلاب» تبدیل به «سران فتنه» شدند؟ از پیش از انتخابات -بلکه از ماه ها قبل از آن-  نشانه هایی وجود داشت که کسانی در جامعه سیاسی ایران به انتخابات 88 نگاهی متفاوت از آن چیزی دارند که علی القاعده یک جریان سیاسی درون سیستم باید به یک رقابت سیاسی بهنجار داشته باشد. صحبت از مرگ و زندگی بود و اینکه این بار باید کسانی را از تخت به زیر کشید و... برای همه آنها که از نزدیک پدیده را دنبال می کردند و منابع دریافت اطلاعات آنها به رسانه های همگانی محدود نبود، آشکار بود که اتفاقات ویژه ای در حال وقوع است.

فرقی نمی کند که تحلیل ما درباره اینکه هدف جریان اصلاح طلب در انتخابات سال 88 چه بود به چه نتیجه ای برسد؛ این هدف هرچه بود اصلاح طلبان می گفتند برای دست یابی به آن «به هر قیمت ممکن» تلاش خواهند کرد. این تعبیر که مکررا از زبان برخی بزرگان این جریان شنیده شد، آدمی را به فکر  وا می داشت که «به هر قیمت ممکن» یعنی چه؟ و مثلا آیا شکسته شدن ساختار نظام جمهوری اسلامی، همراهی با دشمنان شناخته شده نظام و تبدیل شدن به هیزم آتش امریکایی ها در ایران هم می توانست جزو آن «قیمت» ها باشد که آقایان حاضر بودند بپردازند؟ آنچه این نگرانی را بیشتر می کرد این است تقریبا واضح بود نه فقط در میان اصلاح طلبان بلکه حتی در بین اصولگرایان هم رقیبی برای محمود احمدی نژاد وجود ندارد و با کارهایی که او در فاصله سال های 84 تا 88 خصوصا در ارتباط گیری با طبقه محروم کرده رای آوری او حتمی است. این تحلیلی بود که حتی محمد خاتمی هم به آن باور داشت و بارها به طور خصوصی و عمومی به آن اذعان کرده بود. با این وجود، یعنی در حالی که روشن بود احمدی نژاد یک گزینه غیر قابل رقابت است، تاکید بر حضور در انتخابات آن هم با کاندیدایی که خود می دانستند عمیقا لجوج و متوهم است، باوراندن این موضوع به او که برنده انتخابات است مگر انکه تقلب شود از طریق خروارها تحلیل و نظرسنجی دروغ، استفاده از نمادهای مخملی و مهم تر از همه کشاندن مردم به خیابان هفته ها قبل از انتخابات چه معنایی می توانست داشته باشد؟ همه اینها درست در شرایطی رخ می داد که یک مدل بیرونی تجربه شده و استاندارد و برای چنین حرکت هایی هم وجود داشت. اصلاح طلبان می گفتند –و در مواردی هنوز هم می گویند- که به آن مدل که به اصطلاحا کودتای مخملی خوانده می شود توجهی نداشته و فقط کار خود را کرده اند ولی این تغییری در اصل داستان بوجود نمی آورد چرا که بالاخره آن مدل توسط اصلاح طلبان پیاده شد و اگر بگویند قصدی نداشته اند فقط عذر بدتر از گناه آورده اند.

و پرسش آخر این بود که به لحاظ استراتژیک تبعات آنچه در سال 88 اتفاق افتاد بر پارامترهای امنیت ملی ایران (داخلی و خارجی) چه خواهد بود. خصوصا سوال این است که از حیث داخلی آینده سیاسی ایران چگونه تغییر خواهد کرد و مناسبات دولت و ملت به چه نحو دگرگون خواهد شد؟ و از منظر سیاست خارجی موضوع اساسی این است که آیا حوادث سال 88 توانسته بر وضعیت ایران به عنوان قدرت اول منطقه خاورمیانه تاثیری جابجا کننده بگذارد؟

اینها پرسش هایی است که این کتاب به آنها پرداخته است. شیوه ای که این کتاب برگزیده البته منطبق بر آن روش های کلاسیکی نیست که عموما چنین تحقیق هایی از آن تبعیت می کند. همانطور که خواننده محترم ملاحظه خواهد کرد این کتاب مجموعه ای از مقالات و گزارش هاست که در طول زمان –از مهر 87 تا خرداد 89- نوشته شده و هر کدام جنبه ای و مقطعی از حوادث مرتبط با انتخابات ریاست جمهوری دهم را تحلیل می کند. قریب به اتفاق این مقالات در روزنامه کیهان به عنوان سرمقاله یا گزارش های اول روزنامه منتشر شده است. راقم این سطور مدت هاست در حال نگارش یک رساله تحلیلی مستقل درباره فتنه 88 است –که امیدوار است آن را تا تابستان 89 به پایان برساند- اما انتشار این مجموعه مقالات را بی فایده ندید به چند دلیل.

دلیل اول این است که این نوشته ها مستقیما و از نزدیک با برخی حوادث کلیدی سازنده فتنه درگیر شده و آنها را تقریبا به دقت تحلیل کرده است. فاصله انتشار برخی از این مقالات با پدیده ای که آن را تحلیل می کند (مثلا حادثه روز عاشورا یا ترور دکتر علی محمدی) حتی چند ساعت هم نیست. این موضوع از این رو ارزشمند است که می تواند ریزه کاری هایی را به خواننده منتقل کند که شاید اگر نویسنده می خواست در زمان فعلی آن پدیده ها را دوباره تحلیل کند قادر به انتقال آن به خواننده نبود. مجموعه مذاکرات و رایزنی ها با کسانی که مستقیما مسئول رسیدگی به این امور بوده اند به نوعی در این نوشته ها انعکاس یافته است. به عبارت دیگر، چون این نوشته ها از متن واقعه گزارش می دهد دارای حال و هوایی است که آن را نمی توان در یک رساله تحقیقی که موضوع را بدون توجه به تاریخ آن و صرفا از جنبه ماهیت مسئله تحلیل می کند، یافت.

علت دوم این است که این نوشته ها وقتی کنار هم قرار می گیرد و یک جا خوانده می شود، می تواند نوعی تاریخ تحلیلی هم از حادثه به دست می دهد. به همین دلیل است که مقالات این کتاب به جای آنکه به طور موضوعی مرتب شود به ترتیب تاریخ ردیف شده است تا خواننده بتواند در همان حال که تحلیل های مرتبط با موضوع را پی گیری می کند، سیر تاریخی پدیده ها، تقدم و تاخر آنها –و طبعا چرایی این تقدم و تاخر-  را هم درک کند. خاصیت داشتم درک تاریخی از یک مجموعه رویداد این است که علاوه بر اینکه نشان می دهد پدیده ها چرا و به چه دلایلی رخ داده اند، ارتباط آنها با یکدیگر و این موضوع مهم را که حوادث رخ داده چگونه به هم مرتبط هستند و از هم نتیجه می شوند را نیز آشکار می کند. تازه تحت این شرایط است که می توان اجمالا ادعا کرد یک تصویر کلان از فتنه به دست داده شده است، کاری که این کتاب ادعای انجام آن را ندارد اما امیدوار است قدمی برای کمک به تحقق آن برداشته باشد.

این کتاب با انواع مختلفی از موضوعات درگیر است اما سعی کرده نوعی وحدت در روش و استدلال را حفظ کند. این ویژگی است که من تلاش کرده ام در تمام آنچه درباره فتنه 88 نوشته ام وجود داشته باشد. خواننده اگر در مقالات این کتاب دقیق شود در خواهد یافت که استدلال ها عموما تکامل پیدا کرده اند اما تغییر نکرده اند. این درباره همه مجموعه مسادلی که در این کتاب از آن سخن رفته کم و بیش صادق است. حوزه اولی که این کتاب تقریبا به تفصیل به آن می پردازد کاوش در ساختار و سازمان فتنه 88 است، یعنی به نوعی تلاش برای پاسخ به آن سوال که آنچه رخ داد چه بود و چرا رخ داد. در این مورد خاص فتنه عموما به مثابه یک پروژه تحلیل شده اما از جنبه های خودانگیخته و پروسه ای ان هم غافل نشده ام بلکه تلاش شده روشی برای توضیح هر دو جنبه در کنار هم ایجاد شود. یک بخش کلیدی از نگاه پروژه ای به این حادثه، تحلیل نقش عامل خارجی در فتنه است که خواننده می تواند نوشته های متععدی در ارتباط با این موضوع در کتاب بیاید. من البته ماه هاست مشغول نوشتن رساله ای جداگانه درباره «نگاه بیرونی به فتنه» هستم، اما آنچه در این کتاب آمده خصوصا از این نظر واجد اهمیت است که سعی می کند سیر تغییرات استراتژیک در سیاست گذاری امریکا درباره ایران را رد گیری کرده و پیوند این تغییرات با تحولات داخلی ایران را تحلیل کند. فرض بیادین من در این مقالات که آن را در کتابی دیگر بسط خواهم داد این است که اکنون کلیدی ترین عامل تعیین کننده سیاست های امریکا درباره ایران تحلیلی است که از وضع داخلی ایران دارد  و بقیه پارامترها جملگی فرع بر این موضوع هستند. و نهیتا، دسته سوم مقالاتی که خواننده در این کتاب خواهد یافت به تحلیل مناسبات درونی جریان اصولگرایی اختصاص دارد و اینکه انتخابات ریاست جمهوری دهم از این این منظر چگونه قابل تحلیل است.

مقالات این کتاب جملگی یک یا چند بار خوانده و ویرایش شده است. در موارد متععد پانوشت هایی افزوده شده که می تواند به گویا شدن آنچه در متن گفته شده کمک کند. نه در اصلاح متن و نه در پانوشت گذاری افراط نکرده ام  تا خواننده متن را همانگ.نه ببیند که در لابلای حوادث نوشته شده ولو اینکه کمی و کاستی داشته باشد که حتما دارد.

نهایتا این مقدمه را باید با ادای چند دین به پایان ببرم. دین نخست من به کیهان است و مرد شریف و بزرگی که افتخار شاگردی اش را با هیچ چیز دیگر در این ملک عوض نخواهم کرد. حاج حسین شریعتمداری را مردم مومن ایران خوب می شناسند، اما من این افتخار را داشته ام که سالیان –حالادیگر می شود گفت- طولانی هر روز در کنار او باشم و از فیض وجودش بهره ببرم. هیچ دو روی از آن روزهایی که در خدمت حاج بوده ام تا به حال یکسان نبوده است. هر روز نکته و درس جدیدی هست که می توان از او آموخت و این خزانه گویی تمامی ندارد. من در اینجا و در این مجال کوتاه ناتوانم از اینکه حتی گوشه ای از احساس خود را به این انسان بزرگ و جنبه های وجودی او بیان کنم ولی این مقدار را باید گفت که قطعا بدون حسین شریعتمداری زندگی فکری و سیاسی بسیاری از اهل ایمان در این ملک اینگونه نبود که اکنون هست و من فقط یک عضو کوچک از آن خیل انبوهم.

دین دوم به استاد عزیزم جناب آقای حسین صفار هرندی است. مردی که در 10 سال گذشته هیچ گاه قادر به تحمل دوری اش ولو برای یک مدت کوتاه نبوده ام.  انسانی با دانش عمیق، فکر استوار، منظم و صیقل یافته، برخوردار از نگاه راهبردی، مسلط بر نفس و بی اندازه خوش فکر و باریک اندیش. بعید می دانم کسی در این باره تردید داشته باشد که کیهان بدون صفار هرندی می توانست حتی بخشی از راهی را که تاکنون رفته است، برود. برای من البته آقای صفار چیزی بسیار بیشتر از یک استاد و در واقع پدری مهربان، دلسوز و خیرخواه بوده است و این احساسی است که دیده ام همه آنها که ولو مدتی اندک فیض حضورش را درک کرده اند، به او دارند.

و دین آخر به مجموعه ای از دوستان و برادران عزیز در جامعه مطبوعاتی، جامعه سیاسی و جامعه اطلاعاتی است که توفیق هم صحبت شدن با آنها و بهره مند شدن از دیدگاه های نغزشان را در زمانی طولانی داشته ام. مردان مومنی که شاید هرگز نتوانم از آنها نام ببرم اما شهادت می توانم داد که سربازان غیور و فهیم ولایت در این کشور بسیار بیش از آنند که دشمن حتی از عهده گزندی کوچک به آن برآید.

و نهایتا باید از پدر و مادرم یاد کنم که هیچ گاه از دعای خیرشان بی نصیب نبوده ام و همسر مهربانم که اگر محبت، استواری و شکیبایی اش نبود، بسیاری از آن بارها که در از زمین برداشتنشان سهمی داشته ام بر زمین می ماند. 

والعاقبه للمتقین

مهدی محمدی

اول رجب 1431 هجری قمری/ 24 خرداد 1389

 

گفت وگو با فارس

احمدي‌نژاد آدرس‌هاي غلطي كه برخي براي رابطه با آمريكا فرستادند اصلاح كرد

يك كارشناس مسائل سياسي گفت: سخنان رئيس جمهور در مجمع عمومي سازمان ملل مجموعه آدرس‌هاي غلطي را كه از جانب گروه‌ها و افراد مختلف در ايران درباره آمادگي براي مذاكره يا تعامل با آمريكا ارسال مي‌شد را يكجا تصحيح كرد.

مهدي محمدي كارشناس مسائل سياسي در گفت‌وگو با خبرنگار سياست خارجي خبرگزاري فارس، در خصوص اظهارات احمدي‌نژاد در سازمان ملل و بازتاب‌هاي اين سخنان گفت: سخنان رئيس جمهور در مجمع عمومي سازمان ملل مجموعه آدرس‌هاي غلطي را كه از جانب گروه‌ها و افراد مختلف در ايران كه برخي از آنها حتي در داخل دولت هستند، درباره آمادگي براي مذاكره يا تعامل با آمريكا ارسال مي‌شد را يكجا تصحيح كرد.

وي افزود: طي چند ماه گذشته در ايران حركت‌هايي شروع شده بود و برخي افراد كه بعضاً هيچ مسئوليتي هم نداشتند، ناهماهنگ با سياست اصلي نظام پالس‌هايي درباره آمادگي براي مذاكره يا حتي رابطه با ‌آمريكا را به خارج ارسال مي‌كردند و اين موضوع منجر به شكل‌گيري برخي سوء تفاهم‌ها در آمريكا شده بود مبني بر اينكه ايران بر اثر تحريم‌هاي اعمال شده موضع خود را تعديل كرده و آماده ورود به يك فرآيند مذاكراتي با آمريكاست كه خط قرمزهاي گذشته را شامل نمي‌شود. اين كارشناس مسائل سياسي مهمترين ويژگي راهبردي سخنان رئيس جمهور را تصحيح اين آدرس‌هاي غلط خواند و يادآور شد: اين اظهارات اجازه نداد كه آمريكايي‌ها دچار محاسبات غلط شوند و تصور كنند كه اراده‌اي در داخل ايران براي نزديك شدن به غرب با هدف كاهش فشارها شكل گرفته است.

محمدي خاطرنشان كرد: احمدي‌نژاد به روشني نشان داد كه ايران نيازي به مذاكره با آمريكا ندارد و هيچيك از خطوط قرمز خود را تعديل نكرده و هيچيك از اصول بنيادين خود در نقد تفكر ليبرال سرمايه‌داري را نيز تعديل کنار نگذاشته است. وي شوكه شدن آمريكايي‌ها پس از اين اظهارات را طبيعي خواند و اظهار داشت: آنها متوجه شدند كه محاسبات قبلي كه داشتند با وضعيت پس از اظهارات رئيس جمهور كاملاً متفاوت است.

 خبر فارس را اینجا ببینید.

گفت وگو با ایرنا درباره سفر رییس جمهور به نیویورک

يك كارشناس: احمدي نژاد كاستي هاي مديريت سرمايه داري را آشكار ساخت

تهران - يك كارشناس مسائل بين الملل گفت: توفيق گفتماني احمدي نژاد در سازمان ملل اين بود كه كاستي ها، مشكلات و رنج هاي ناشي از مديريت سرمايه داري بر مناسبات بين المللي را آشكار ساخت. 

'مهدي محمدي' كارشناس مسائل بين الملل در گفت و گوي اختصاصي با خبرنگار سياسي ايرنا در مورد سخنان رييس جمهور كشورمان در اجلاس هزاره سازمان ملل افزود: شاهكار آقاي احمدي نژاد در اين اجلاس اين بود كه به صورت آشكار تناقضات حاكميت سرمايه داري در مناسبات جهاني را عيان ساخت.

وي افزود: در 200سال گذشته مناسبات ليبرالي و سرمايه داري به روابط بين الملل شكل مي داد. حتي پس از جنگ جهاني دوم نيز اين مناسبات در چارچوب سازمان هاي بين المللي كه تحت كنترل و رهبري ايالات متحده بود فعاليت مي كرد و روابط ميان كشورها را تعيين مي كرد. دبير سياسي روزنامه كيهان تاكيد كرد اين مناسبات و نقش سرمايه داري ليبرال تا كنون به چالش كشيده نشده بود و حتي نظام شوروي نيز نتوانست در برابر آن مقاومت كند و در آن هضم شد.

اين كارشناس ادامه داد موفقيت رييس جمهور و يا به عبارت ديگر توفيق گفتماني بزرگ وي در اجلاس سازمان ملل اين بود كه كاستي ها، مشكلات و رنجهايي كه مديريت سرمايه داري و ليبراليسم در جهان به رهبري آمريكا بر جهان تحميل مي كرد را به طور آشكار به جهانيان عرضه كرد. به همين دليل اين سخنان مورد استقبال نخبگان و محرومان جهان قرار گرفت زيرا هيچ كس تاكنون با اين ابعاد اين موضوع را مطرح نكرده بود و احمدي نژاد حرف دل آن ها را زد. محمدي در مورد واكنش هاي غرب به اين سخنان نيز اظهار داشت آمريكا و صهيونيست ها از طرح اين موضوع خشمگين و نگران هستند و در تلاش است تا بهانه اي بيابد و ادبيات و گفتمان احمدي نژاد را مخدوش جلوه دهد.

 خبر ایرنا را اینجا ببینید.

نتايج بيش‌فعالي آمريكا در گفت‌و‌گوي تفصيلي با فارس

آمريكا غني‌سازي داخل خاك ايران را در بسته جدید خود مي‌گنجاند

يك كارشناس مسائل هسته اي با اشاره به نتايج بيش‌فعالي آمريكا گفت: در حال حاضر زمزمه‌هايي در دولت آمريكا بلند شده با اين مضمون كه آمريكايي‌ها بايد بسته 2008 خود به ايران را به روز كنند و معناي اين به روز رساني اين است كه غني‌سازي داخل خاك ايران را در بسته خود بگنجانند.

مهدي محمدي در گفت‌وگو با خبرنگار سياسي باشگاه خبري فارس «توانا»، با اشاره به اينكه تعبير مقام معظم رهبري در خصوص ماهيت فعاليت آمريكا عليه ايران در صحنه بين‌المللي كوتاهترين و دقيق‌ترين تعريفي است كه تاكنون از اين موضوع ارائه شده، اظهارداشت: بيش‌فعالي يك عارضه روانشناختي و فيزيولوژيك است كه در آن فردي كه گرفتار اين عارضه مي‌شود، انرژي خود را به طور بسیار شدید هدر می دهد بدون اينكه از اين فعاليت شديد و پرشتاب كوچكترين نتيجه ای بگيرد. وي بر همين اساس معناي بيش‌فعالي را عدم تناسب بين شدت فعاليت و نتايج دانست كه آمريكايي‌ها به شدت در استراتژي خود در مقابل ايران در 6 سال گذشته گرفتار اين عارضه بودند و تصريح‌كرد: اولين علامتي كه اين موضوع را به خوبي تشريح مي‌كند اين است كه با وجود همه تلاش‌هايي كه آمريكايي‌ها ظرف سال‌هاي 2003 تاكنون انجام داده و همه امكاناتي كه براي تأثير‌گذاري بر اراده ايران در پيگيري برنامه هسته‌اي خود فعال كردند اين برنامه به رشد مستمر و سرعت ثابت و بلكه فزاينده خود ادامه داده است. اين كارشناس مسائل بين المللي با تأكيد بر اينكه تلاش‌هاي آمريكا هيچ تأثيري در برنامه ‌هسته‌اي ايران نداشته، متذكرشد: اين كارشكني‌ها نه تنها هيچ توقفي در برنامه هسته‌اي ايران به وجود نياورده حتي سرعت رشد آن نيز كاهش پيدا نكرده است. وي در عين‌حال به دولت‌هاي بوش و اوباما كه انواعي از ابزارها را براي جلوگيري از رشد توان هسته‌اي ايران به كار گرفتند، اشاره کرد و يادآورشد: تهديد و درگيري نظامي، عمليات اطلاعاتي و رسانه‌اي تا تحريم و شيوه‌هاي خاصي از مذاكره كه نتایج آن را در دولت اصلاحات شاهد آن بوديم، نمونه‌هايي از تلاش آمريكا براي توقف برنامه هسته‌اي ايران بوده است.

محمدي با بيان اينكه هيچ كدام از اين ابزار‌ها حتي اندكي روي اراده ايران تاثير‌ نگذاشته است، افزود: در حال حاضر زمزمه‌هايي در دولت آمريكا بلند شده با اين مضمون كه آمريكايي‌ها بايد بسته 2008 خود به ايران را به روز كنند و معناي اين به روز رساني اين است كه غني‌سازي داخل خاك ايران را در بسته خود بگنجانند. وي در ادامه نتيجه این همه فعاليت آمريكا را اين دانست كه چاره‌اي جز پذيرش ايران هسته‌اي و عادت به زندگي با يك ايران هسته‌اي را ندارد و در صحنه فعاليت‌هاي منطقه‌اي نيز وضعيت طوری است که امریکا باید رهبری منطقه ای ایران را بپذیرد. اين كارشناس با اشاره به اينكه آمريكايي‌ها در 5 سال گذشته لااقل 2 جنگ را به منطقه تحميل كردند كه در هر دو آنها يعني جنگ 2006 لبنان و جنگ 2008 غزه هدف اصلي قطع كردن بازوهاي منطقه‌اي ايران بود، گفت: آمريكا هزينه‌هاي بسيار هنگفتي را علاوه بر اين دو جنگ در صحنه عراق و افغانستان نيز براي مقابله با نفوذ ايران در منطقه خاورميانه متحمل شد كه با اين وجود باز هم نتيجه اين است كه امروز آمريكا بايد با نظم ايراني مستقر در منطقه خاورميانه كنار آيد. وي با تأكيد بر اينكه در خصوص مسئله افغانستان نيز بايد دست همكاري به سوي ايران دراز كند، اضافه كرد: پيش‌بيني مي‌شود اين اتفاق در چند ماه آينده رخ خواهد داد.

محمدي بر همين اساس در صحنه داخلي ايران به حوادث سال گذشته اشاره كرد و افزود: اين حوادث نشان داد كه آمريكا در حوزه رسانه‌اي، مالي و اطلاعاتي همه توان خود را براي كمك به يك جريان سياسي خاص در داخل ايران كه هدفش ساختار‌شكني از نظام جمهوري اسلامي بود انجام داد اما در نهايت اتفاقي كه افتاد اين بود كه پايه‌هاي نظام جمهوري اسلامي نسبت به گذشته مستحكم‌تر شده است. وي در عين حال اين حوادث را عاملي دانست كه مجموعه شبكه‌هايي كه آمريكايي‌ها در 20 سال گذشته در ايران ساخته بودند را نه تنها آشكار كرد، بلكه به طور كامل خنثي نمود. اين كارشناس در بخش ديگري از گفت‌وگوي خود به تمدن رو به افول آمريكا اشاره و اظهارداشت: اين فضا را در سه جبهه هسته‌اي، منطقه‌اي و داخلي به راحتي مي‌توان با فرمايش رهبر معظم انقلاب در اين خصوص به انبوهي از كدها مستند كرد و نتيجه اين است كه آمريكا امروز چاره‌اي جز اينكه دست از سياست‌هاي گذشته و خالي‌شدن سبد‌ گزينه‌هاي خود اعتراف كند، ندارد.  وي در تشريح اينكه يك الگوي تاريخي اثبات شده وجود دارد و برخي مورخان اين الگو را به تفصيل توضيح داده‌اند كه يك تمدن زماني به نظامي‌گري روي مي‌آورد كه در حال افول باشد، تصريح‌كرد: در واقع نظامي‌گري آخرين مرحله حيات يك تمدن است چراكه اگر تمدن‌ها قادر باشند كه اهداف و الگوي زيست خود را به روش‌هاي فرهنگي و نرم بسط دهند هيچ‌گاه به سمت نظامي‌گري نمي‌روند.

محمدي با اشاره به اينكه آمريكايي‌ها از تمام ابزارهايي كه براي تاثير‌گذاري در جامعه بين‌المللي دارند امروز تنها به يك ابراز بسنده كرده‌اند و آن ابزار زور است، متذكرشد: استكبار اراده خود را با توسل به تهديد به بقيه بخش‌هاي جامعه بين‌المللي تحميل مي‌كند و به نظر مي‌رسد توان تحمیل اراده آمريكا به جامعه بين‌المللي با ابزار زور تقليل پيدا كرده و اين نشان مي‌دهد كه با يك تمدن در حال فروپاشي مواجه هستيم. وي با تأكيد بر اينكه ايران بدون اينكه هيچ‌كدام از ابزارهاي قدرتي آمريكايي‌ها را در اختيار داشته باشد توانسته پيام خود را در جهان فراگير كند، يادآورشد: امروز صداي ايران از حلقوم‌هاي مختلفي در جهان شنيده مي‌شود و اين معناي روشن‌تر فرمايش رهبر معظم انقلاب در مورد نزديك بودن فروپاشي آمريكا است. اين كارشناس مسائل بين المللي با بيان اينكه هماهنگي در ديپلماسي مهمترين عامل و شناخته شده است، گفت: از ايران نبايد يك صدا بيشتر بيرون رود در واقع بيرون رفتن صداهاي متعدد از كشور در سال 88 يكي از اركان و اهداف اصلي فتنه بود و دشمن را به طمع انداخت و دشمن تصور كرد كه با وجود اختلافات داخلي در ايران قادر خواهد بود از طريق تمركز و تشديد اين اختلاف‌ها ايران را دچار نوعي فروپاشي سياسي و اجتماعي كند. وي بر همين اساس مهمترين كانالي را كه مي‌تواند آدرس‌هاي غلط به دشمن فرستاده شود كانال ديپلماسي است، يادآورشد: ديپلماسي خط مقدم مواجهه ما با غرب است و متاسفانه اقدامات اخيري كه در دولت صورت گرفت كاملا اين آدرس‌هاي غلط را درباره وجود اختلافات در داخل و عدم هماهنگي درباره مسائل كلان استراتژيك و امنيت ملي به دشمن ارسال شد در نتيجه با تصحيح مسيري كه رهبر معظم انقلاب كردند الان سوء تفاهم‌هاي دشمن خارجي نسبت به اين موضوع مرتفع شده اما متاسفانه همچنان اراده‌هايي را براي موازي‌كاري در برخي نهادها وجود دارد كه حل و جلوگيري از اين وضعيت يكي از مهمترين اولويت‌هاي امنيت ملي در كشور است.

محمدي در عين حال مهمترين اقدام در اين زمينه را ايجاد يك منطق روشن و منسجم در بيان ديدگاه‌هاي خود دانست كه بايد منطبق با ارزش‌هايي كه مورد قبول مشترك در جامعه جهاني، است باشد و افزود: اگر بتوان از يك منطق قدرتمند حقوق بين‌الملل استفاده كنيم تاثير زيادي در پيشبرد اهداف كشور در صحنه بين‌المللي خواهد داشت. وي با بيان اينكه بايد از ارسال آدرس‌هاي غلط به دشمن و بيرون رفتن صداهاي مختلف از كشور جلوگيري كرد، اظهارداشت: آدرس‌هاي غلط دشمن را دچار اين سوءتفاهم خواهد كرد كه اختلافات داخلي در ايران حاد شده و قابل سرمايه‌گذاري است. وي با تأكيد بر اينكه بايد در عرصه‌هاي فني و تكنيكي پيشرفت‌هاي خود را تا جايي گسترش داد كه قدرت چانه‌زني ‌ما را در هرگونه مذاكره ديپلماتيك در آينده افزايش دهد، تصريح‌كرد: اين تجربه براي كشور ما وجود دارد كه به موازات افزايش توانمندي‌هاي فني، قدرت چانه‌زني ما در پاي ميز مذاكره افزايش پيدا مي‌كند اما هرگاه توانمندي فني خود را تعليق يا تعطيل كرده‌ايم در مذاكرات با طرف قضيه وادار به امتيازدهي شده‌ايم و اين نسبت مستقيم كه بين افزايش توان فني و افزايش قدرت مذاكراتي ما وجود دارد يك عامل ديگر است كه بايد تقويت شود. وي عامل ديگر را تمركز بر ديپلماسي عمومي دانست و متذكرشد: ديپلماسي عمومي به معناي تأثير‌گذاري بر افكار عمومي ملت‌ها به جاي تاثير‌گذاري بر دولت‌ها است؛ در مواردي ما قادر نيستيم كه بر روي افكار بعضي از دولت‌ها تأثير بگذاريم به اين علت كه اصلا ديالوگي بين ما و آنها وجود ندارد اما اگر بتوان روي افكار عمومي ملت‌ها تاثير گذاشت آنها دولت‌هاي خود را كنترل خواهند كرد. وي در خاتمه به اتفاقي كه امروز در آمريكا افتاده و افكار عمومي اين كشور مانع از اين مي‌شود كه دولت آمريكا براي تحقق فشارهاي لابي صهيونيستي بيشتر از اين وارد عمل شود، خاطرنشان‌كرد: به همين دليل است كه اوباما دائما از جانب اسرائيلي‌ها متهم مي‌شود كه نمي‌خواهد نسبت به امنيت اسرائيل متعهد باشد؛ اگر اين چند اهرم در كنار يكديگر مورد استفاده قرار گيرد مي‌توان ديپلماسي موفقي را داشت.

 مطلب فارس را اینجا ببینید.

بازنگری بسته ژوئن 2008

در اسارت «گزينه هاي بد»

علائمي وجود دارد كه نشان مي دهد طرف هاي غربي در حال بازنگري و به روز رساني بسته اي هستند كه يك سال قبل از انتخابات رياست جمهوري يعني در ژوئن 2008 به ايران ارائه كردند. اين علائم اگرچه غير رسمي اما بسيار جدي و مهم است و قبل از هر چيز نشان مي دهدكه محاسبات گروه 6 درباره ايران تغيير كرده و غربي ها دريافته اند كه با حفظ خطوط قرمز و چارچوب هاي سابق نمي توانند با ايران وارد گفت وگو شوند. درك اين نكته كه پيشنهادهاي كهنه قبلي به ايران تناسبي با شرايط فعلي ندارد و هرگونه گفت وگو بر مبناي آن پيشنهادها پيشاپيش شكست خورده خواهد بود، اگرچه خيلي طول كشيد -واين از ذهن كند و تنبل غربي ها بعيد هم نبود- اما حالا كه اتفاق افتاده بايد طوري مديريت شود كه راهي به جلو باز كند نه اينكه بعد از چند ماه مشخص شود طرفين دوباره سر جاي اول خود ايستاده اند.

بسته ژوئن 2008 يك نقطه عطف در برنامه هسته اي ايران و شايد فراتر از آن، نوع نگاه غربي ها به ابعاد قدرت ملي و منطقه اي ايران بود. گروه 6 آن بسته را در حالي ارائه كرد كه به اصطلاح مي توان گفت سبد گزينه هاي آمريكا با صدور 5 قطعنامه تحريم عليه ايران صفر شده بود و از آن طرف با حاد شدن وضع پرونده هايي مانند افغانستان و بحران مالي جهاني چاره اي جز جلب همكاري و تعامل با ايران نمي ديد. فشار ناشي از اين محدوديت ها غربي ها را وادار كرد تا خط قرمز تعليق را كه تا پيش از آن به عنوان پيش شرط هرگونه مذاكره رسمي با ايران مطرح مي شد كنار بگذارند و به دنبال تقاضاي تعديل شده تري بگردند تا هم براي ايران قابل پذيرش باشد و هم آبروي آنها را حفظ كند. اگر طيف پيشنهادهاي طرف غربي به ايران را از سال 2003 به اين طرف روي نمودار ببريم، بدون شك بسته ژوئن هم از حيث محتوا و هم از جهت غلبه عامل «حفظ آبرو» در تصميم هاي غرب، يك نقطه اكسترمم جدي روي اين نمودار خواهد بود. آنچه در بسته ژوئن جايگزين تعليق شد پيشنهادي به نام «فريز» بود كه از ايران مي خواست به جاي توقف ساخت قطعات و مونتاژ ماشين هاي سانتريفيوژ يا تعليق غني سازي (به معناي تزريق گاز به ماشين ها)، فقط از توسعه بيشتر تاسيسات خود خودداري كند تا بتوان مذاكرات درباره ترتيبات بلند مدت را آغاز كرد.

در ماه هاي بعد از ژوئن 2008 اگرچه يك دور مذاكره مستقيم ميان ايران و گروه 6 با حضور مستقيم و رسمي نماينده آمريكا انجام شد اما هيچ وقت اين فرصت مهيا نشد كه بسته ژوئن و پيشنهادهاي ديگري كه در كنار آن به ايران ارائه شد، از جانب طرفين پخته شود و مبنايي براي مذاكرات جامع تر فراهم آورد. در واقع طرف غربي به طمع اينكه در انتخابات خرداد 88 (ژوئن 2009) دوستان اصلاح طلبش در داخل ايران كار را به دست خواهند گرفت، مذاكرات ژنو يك را ترك كرد و تا يك سال ديگر يعني اواسط سال 2009 به اتاق مذاكره بازنگشت. روشن بود كه آمريكايي ها با پيام هايي كه از داخل ايران دريافت كردندكاملا به اين نتيجه رسيده بودند كه گزينه سقوط دولت اصولگرا در انتخابات 88 يك گزينه دست يافتني و قابل سرمايه گذاري است. حتي پس از پيروزي مسلم و قطعي دكتر احمدي نژاد در اين انتخابات هم آمريكا حاضر به دست برداشتن از اين توهم نشد و با در دستور كار قرار دادن تئوري «دولت ضعيف» به جاي«سقوط دولت»، سعي كرد حالا كه نتوانسته از روي كار آمدن دولت اصولگرا جلوگيري كند، حداقل تا مي تواند آن را ضعيف كند طوري كه در هرگونه مذاكره احتمالي ايران چاره اي جز امتياز دادن در خارج با هدف جمع كردن فضاي داخلي نداشته باشد.

اين يادداشت بناي ورود تفصيلي به اين بحث را ندارد. قبلا در اين باره سخن گفته ايم و پس از اين هم مجال كامل تر كردن آن وجود خواهد داشت. نكته اي كه فعلا بايد بر آن تمركز كرد اين است كه ظاهرا طرف غربي به خوبي دريافته است كه اولا چاره اي جز آغاز دوباره مذاكرات با ايران ندارد و ثانيا اين مذاكرات نمي تواند بر مبناي بسته ژوئن آغاز شود (حرفي كه غربي ها تا همين يك ماه پيش مي زدند) و بايد پايه واساس جديدي براي آن فراهم آورد. اطلاعات موجود نشان مي دهدآمريكا به همراه بقيه اعضاي گروه 6 چند ماه است كه در خفا به كار به روز رساني اين بسته مشغول است و يكي از علت هاي اصلي تعلل تقريبا بي دليل آنها در آغاز مذاكرات وين هم همين بوده كه بتوانند يك بسته جديد خطاب به ايران براي طرح درمذاكرات آتي اشتون-جليلي آماده كنند. ضرورت اين كار هم ناشي از آن است كه غربي ها عقيده دارند بدون وجود اين بسته كه به قول خودشان در برگيرنده يك رويكرد جامع است، مكانيسم مبادله به عنوان دستور كار مذاكرات وين به اندازه كافي اعتمادساز نخواهد بود. سوال اين است كه اولاآمريكا چرا به اين نتيجه رسيده كه بايد بسته جديدي به ايران ارائه كند و ثانيا تغييرات احتمالي اين بسته نسبت به بسته ژوئن 2008 چه خواهد بود؟

اصل ارائه يك بسته جديد به ايران احتمالا بيش از هر چيز ناشي از آن است كه وضعيت راهبردي آمريكا در مقابل ايران بيش از هر زمان ديگر به وضعيت ژوئن 2008 شبيه است. اكنون هم مثل همان ايام طرف غربي پس از تجربه يك دوره اعمال فشار به ايران احساس مي كند اين فشارها نه فقط بي نتيجه بوده بلكه ايران را در مواضع خود سرسخت تر هم كرده است. در واقع تحولات بهار88- بهار 89 به خوبي نشان داد كه گزينه مذاكره در مقابل ايران يك گزينه انحصاري است و گزينه هاي ديگر اگر بد انتخاب شود نه فقط كمكي به آن نمي كند ممكن است اصل مذاكرات را هم به نابودي بكشاند.آمريكا يك دوره زماني حدودا 15 ماهه را با «گزينه هاي بد» تلف كرده و حالا ظاهرا تصور مي كند مي تواند از ايران بخواهد طوري رفتار كند كه گويي هيچ اتفاقي نيفتاده است.

نخستين گزينه بدي كه آمريكايي ها در اين مدت به آن متوسل شدند تلاش براي استفاده از فرصت هاي بوجود آمده پس از انتخابات و كليد زدن پروژه هاي مشترك با امثال موسوي و كروبي و خاتمي براي ايجاد تغيير شكل هاي اساسي در ساختار نظام بود. گذشته از همه بحث هايي كه تا به حال در اين مورد كرده ايم آخرين وضعيت اين است كه آمريكايي ها دريافته اند جريان سبز آرام آرام در حال تبديل شدن به يك دردسر براي آنهاست چرا كه اگر از آن حمايت نكنند، آن وقت -به تعبير يك ضرب المثل انگليسي- همه درخواهند يافت كه «آمريكا با هيچ كس تا آن طرف رودخانه نمي رود» و در نتيجه نه تنها سرمايه هاي فعلي آنها در ايران نيست و نابود مي شود بلكه اساسا در آينده هم امكان شكل گيري هيچ سرمايه اي براي آنها در ايران وجود نخواهد داشت و اگر به حمايت از اين جريان ادامه بدهند هم آبروي خود را به دليل دويدن از پي تابوت مرده ها برده اند و هم بايد هزينه اين حمايت هاي پي در پي را كه از ديد ايران رفتاري به شدت خصمانه محسوب مي شود، در هرگونه مذاكره آتي تمام و كمال پرداخت كنند.

گزينه بد دوم تحريم بود كه حالا آرام آرام در حال بدل شدن به اسباب تفريح استراتژيست هاي اروپايي وآمريكايي است. جالب است يادآوري كنيم كه مهلت 3 ماهه قطعنامه 1929 به كشورها براي ارائه گزارش در مورد اجراي قطعنامه به كميته تحريم در 9 سپتامبر2010 پايان يافت. به سر آمدن اين مهلت فرصتي بود تا ميزان اجراي اين قطعنامه كه آمريكايي ها آن همه درباره آن سر و صدا راه انداختند ارزيابي شود. اكنون كه اين يادداشت نوشته مي شود گزارش هاي معتبري وجود دارد كه نشان مي دهد از حدود 200 كشور جهان كه مخاطب 1929 بوده اند، فقط 36 كشور گزارش اجراي قطعنامه را به كميته تحريم ارائه كرده اند و تازه 90 درصد اين گزارش ها هم چيزي جز جمله دو كلمه اي «اقدام شد» نيست و معنايي غير از رفع تكليف ندارد. موضوع تحريم هاي يك جانبه كنگره آمريكا خوشمزه تر است. اگرچه آقاي استوارت لوي معاون وزير خزانه داري آمريكا عمر و جواني خود را پاي اجراي اين تحريم ها گذاشته اما خود او دو روز پيش وقتي در مركز مطالعات استراتژيك و بين المللي واشينگتن صحبت مي كرد ناچار شد اعتراف كند، فقط «ده ها» شركت درخواست آمريكا براي قطع تجارت با ايران را پذيرفته اند. بسيار خوب، بياييد قضاوت كنيم؛ وقتي از ده ها هزار شركت بزرگ و معتبر در سراسر جهان، فقط چند ده شركت آن هم بعد از تلاش هاي بي دريغ آقاي لوي طي 5 ماه، به تحريم هاي آمريكا پيوسته اند، آن وقت آيا سخن گفتن از اجراي تحريم ها عليه ايران شوخي نيست؟!

تجربه زندگي با اين گزينه هاي بد،آمريكا را به اين نتيجه رسانده است كه بايد يك «گزينه خوب» براي خود ايجاد كند. بسيار غير محتمل است كه سيستم آقاي اوباما از درايت و هوشمندي كافي براي اين كار برخوردار باشد كه اگر بود اين همه مدت خود دنبال نخود سياه نمي دويد ولي در عين حال اگر بناست هر نوع بازنگري انجام شود، توجه به چند نكته ضروري است:

1-آمريكا بايد بداند كه ايران تجربه توطئه هاي آن در ايام پس از انتخابات 88 و حمايت عميق و مستمر آن از آشوبگران را هرگز از ياد نخواهد برد و اين مانعي بسيار بزرگ بر سر راه واشينگتن براي كار با ايران است.

2- برنامه هسته اي ايران اكنون فاصله اي بسيار بزرگ با مقطع ژوئن 2008 دارد. ايران دراين مدت مهارت بسيار ويژه اي در غني سازي پيدا كرده و نيروگاه بوشهر را هم كه افتتاح آن هرگونه حمله به ايران را غير ممكن مي كند سوخت گذاري كرده است. بنابراين نقطه شروع مذاكرات منطقا نمي تواند وضعيت هاي سال 2008 يا 2009 باشد.

3- در منطقه، ايران محور هر نوع استراتژي آينده در افغانستان است و راهبردي بسيار مفصل براي اين موضوع طراحي كرده است. در عراق با كاهش اساسي نيروهاي آمريكا و قطعي شدن انتخاب مالكي دايره عمل ايران بسيار وسيع شده و در مورد مذاكرات سازش هم چيزي بيش از سركار گذاشتن متقابل از درون گفت وگوهاي عباس-نتانياهو بيرون نيامده است كه تازه اگر بيرون هم بيايد به دليل وجود جريان سازش ناپذير مقاومت به هيچ دردي نمي خورد.

4- و نهايتا به دليل تثبيت اقتدار ملي و منطقه اي ايران و مهار موفق توطئه هاي پي در پي آمريكا، بهايي كه آمريكا براي هر نوع توافق بايد بپردازد اكنون بسيار بالاتر از گذشته است.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز جمعه اول مهر 1389