ارزیابی اولیه از پیروزی روحانی

به جامعه بازگرديم

 

اکنون فرداي انتخابات است. جريان اصولگرا ظاهرا انتخابات رياست جمهوري يازدهم را باخته است، آن هم به حريفي که خود ‏هيچ زمان نگفت اصلاح طلب است. نخستين سوال اين است: چرا چنين شد؟ هنوز وقت گله گذاري نرسيده است. سرجمع اما ‏اصولگرايان انتخابات برده را باختند، نه به حريف بلکه به خودشان. 

اصولگرايان به تصميم درست در زمان درست باختند. اينکه چرا چنين شد دلايلي مهم دارد که تکليف اول ما بازشناسي آن ‏است. قبل از انتخابات نوشتم که 24 خرداد آخر دنيا نيست. به سرعت بايد دوراني از نقد دروني آرام و بدون جنجال اما عميق ‏آغاز شود. بالاخره لابد مشکلي هست که انتخابات برده را در دقيقه 90 مي بازيم و عقلاي ما درست آن زمان که بايد خردمندي ‏کنند، کار ديگر مي کنند. نتيجه اين بحث، در نهايت بايد تدوين اصول و مباني يک سبک جديد سياست ورزي اصولگرايانه باشد که ‏در آوردگاه بعدي اجازه بروز مجدد مشکلات و ندانم کاري هاي فعلي را ندهد. 

نتيجه فرعي اين بحث اين خواهد بود که جريان اصولگرا حريف خود را بزرگ تر از آنچه هست درنظر نخواهد گرفت و اعتماد به ‏نفس خود را از دست نخواهد داد. بالاخره وقتي ما بدانيم که با يک مانور تاکتيکي ساده انتخابات 24 خرداد مي توانست به دور ‏دوم برود و در دور دوم بسيار بعيد بود نتيجه فعلي حاصل شود، حس نخواهيم کرد به حريف باخته ايم و در اين صورت توان ‏بازسازي تشکيلاتي و گفتماني جريان اصولگرا بيشتر و سرعت اين روند افزون تر خواهد شد. مي ماند اينکه بپرسيم اگر فقط يک ‏مانور تاکتيکي ساده لازم بود (که نامش را مي توان ائتلاف يا هر چيز ديگر گذاشت) چرا اصولگرايان نتوانستند اين مانور را سروقت ‏انجام بدهند، که اين بحثي دروني است و ربطي به ضعف هاي ما در مقابل حريف ندارد بلکه اساسا مربوط به مشکلاتي در ‏مباني و سبک سياست ورزي است که ظرف 8 سال گذشته تحت تاثير آنچه مي توان آن را مکتب احمدي نژاد ناميد، درون راس ‏و بدنه جريان اصولگرا به وجود آمده است. 

سوال دوم اين است که با طرف پيروز چگونه بايد رفتار کرد؟ اين اولابستگي به اين دارد که طرف پيروز چگونه رفتار کند و ثانيا ‏بسته به اين است که جريان اصولگرا چه راهبردي را براي بازسازي دروني خود و ارتباط گيري مجدد با جامعه در پيش خواهد ‏گرفت. آقاي روحاني اکنون مي گويد نه اصلاح طلب است، نه اصولگرا اما هم اصلاح طلب است هم اصولگرا. 

معناي ضمني اين سخن اين است که ايشان خود را در دام راديکاليسم چپ نخواهد انداخت. علايم هم نشان مي دهد شيخ ‏حسن روحاني مراقب هست که چپ گرايي افراطي تا چه ميزان مي تواند براي اعتبار عمومي او مضر باشد. براي همين بود که ‏ديروز در نخستين کنفرانس خبري خود گفت: من رئيس جمهور همه مردم هستم نه يک جريان خاص. هر چه دولت گرايش ‏بيشتري به چپ راديکال پيدا کند، خود به خود فضا پلاريزه خواهد شد، تقابل هايي شکل مي گيرد و جريان انقلاب از هويت و ‏موجوديت خود در مقابل بازگشت ضدانقلاب دفاع خواهد کرد؛ کاري هم از کسي ساخته نيست. اما اگر دولت همچنان که وعده ‏کرده معتدل باشد و تمرکز خود را بر حل مشکلات از طريق تجميع امکانات کشور قرار بدهد آن وقت مي تواند و شايد بايد رويه ‏متفاوتي در پيش گرفته شود. مهم تر از اين، هنوز پاسخ اين سوال روشن نيست که آيا حسن روحاني تلاش خواهد کرد نماينده ‏خط سازش در سياست خارجي باشد يا نه. اين قطعي نيست که روحاني اکنون تصميم گرفته باشد همان کارهايي را در پرونده ‏هسته اي بکند که در فاصله 81 تا 84 کرد. چه ديروز نيز در پاسخ به خبرنگار فرانس 24 گفت: «دوران توقف غني سازي گذشته ‏است». بايد صبر کرد تا ببينيم روحاني درسي از اين 8 سال آموخته و تغييري کرده يا اينکه همچنان در پي تکرار تجربه پيشين ‏است. 

سومين سوال اين است که جامعه از دولت جديد چه مي خواهد؟ همه در انتخابات وعده دادند اما مردم به حسن روحاني ‏فرصت داده که وعده هاي خود را اجرا کند. وعده هاي بزرگي به مردم داده شده است. همه اين وعده ها را هم در حالي داده ‏اند که وضعيت کشور و امکانات و مقدورات رئيس جمهور براي تدبير اين وضعيت را به خوبي مي دانسته اند. طبعا دولت بايد ‏زماني معقول در اختيار داشته باشد تا سازمان کار خود را سرپا کند. پس از آن، در زماني نه چندان بلند، مردم منتظر عمل به ‏وعده ها و مشاهده ظهور نتايج آنها – چنان که وعده داده شده- خواهند بود. 

بنابراين، به سرعت جريان اصولگرا تکليفي جدي در حوزه نقد و مطالبه خواهد داشت. در نهايت، ترديدي نيست آنچه در 24 ‏خرداد رخ داد، بازتابي بود از يک مجموعه تحولات که در حوزه اجتماعي رخ داده است. سياست همواره بازتابي از جامعه بوده ‏است. يک تکليف مهم براي اصولگرايان از اين پس اين خواهد بود که دوران جديدي از اجتماعي شدن را آغاز کنند. اين اجتماعي ‏شدن هم به معناي تلاشي عميق براي بازشناسي جامعه است و هم يافتن راه هايي بهتر و کارآمدتر براي برقراري ارتباط با ‏آن. بايد مجددا به جامعه بازگشت. هر اتفاقي افتاده باشد آنجا رخ داده است بنابراين اگر راهي هم براي اصلاح فضاي فعلي ‏وجود داشته باشد بايد در بطن جامعه جست وجو شود نه در محيط سياسي و دالان هاي قدرت.‏

سر مقاله روزنامه وطن امروز در روز سه شنبه 28 خرداد 1392

ارزیابی اولیه از پیروزی روحانی

به جامعه بازگرديم

 

اکنون فرداي انتخابات است. جريان اصولگرا ظاهرا انتخابات رياست جمهوري يازدهم را باخته است، آن هم به حريفي که خود ‏هيچ زمان نگفت اصلاح طلب است. نخستين سوال اين است: چرا چنين شد؟ هنوز وقت گله گذاري نرسيده است. سرجمع اما ‏اصولگرايان انتخابات برده را باختند، نه به حريف بلکه به خودشان. 

اصولگرايان به تصميم درست در زمان درست باختند. اينکه چرا چنين شد دلايلي مهم دارد که تکليف اول ما بازشناسي آن ‏است. قبل از انتخابات نوشتم که 24 خرداد آخر دنيا نيست. به سرعت بايد دوراني از نقد دروني آرام و بدون جنجال اما عميق ‏آغاز شود. بالاخره لابد مشکلي هست که انتخابات برده را در دقيقه 90 مي بازيم و عقلاي ما درست آن زمان که بايد خردمندي ‏کنند، کار ديگر مي کنند. نتيجه اين بحث، در نهايت بايد تدوين اصول و مباني يک سبک جديد سياست ورزي اصولگرايانه باشد که ‏در آوردگاه بعدي اجازه بروز مجدد مشکلات و ندانم کاري هاي فعلي را ندهد. 

نتيجه فرعي اين بحث اين خواهد بود که جريان اصولگرا حريف خود را بزرگ تر از آنچه هست درنظر نخواهد گرفت و اعتماد به ‏نفس خود را از دست نخواهد داد. بالاخره وقتي ما بدانيم که با يک مانور تاکتيکي ساده انتخابات 24 خرداد مي توانست به دور ‏دوم برود و در دور دوم بسيار بعيد بود نتيجه فعلي حاصل شود، حس نخواهيم کرد به حريف باخته ايم و در اين صورت توان ‏بازسازي تشکيلاتي و گفتماني جريان اصولگرا بيشتر و سرعت اين روند افزون تر خواهد شد. مي ماند اينکه بپرسيم اگر فقط يک ‏مانور تاکتيکي ساده لازم بود (که نامش را مي توان ائتلاف يا هر چيز ديگر گذاشت) چرا اصولگرايان نتوانستند اين مانور را سروقت ‏انجام بدهند، که اين بحثي دروني است و ربطي به ضعف هاي ما در مقابل حريف ندارد بلکه اساسا مربوط به مشکلاتي در ‏مباني و سبک سياست ورزي است که ظرف 8 سال گذشته تحت تاثير آنچه مي توان آن را مکتب احمدي نژاد ناميد، درون راس ‏و بدنه جريان اصولگرا به وجود آمده است. 

سوال دوم اين است که با طرف پيروز چگونه بايد رفتار کرد؟ اين اولابستگي به اين دارد که طرف پيروز چگونه رفتار کند و ثانيا ‏بسته به اين است که جريان اصولگرا چه راهبردي را براي بازسازي دروني خود و ارتباط گيري مجدد با جامعه در پيش خواهد ‏گرفت. آقاي روحاني اکنون مي گويد نه اصلاح طلب است، نه اصولگرا اما هم اصلاح طلب است هم اصولگرا. 

معناي ضمني اين سخن اين است که ايشان خود را در دام راديکاليسم چپ نخواهد انداخت. علايم هم نشان مي دهد شيخ ‏حسن روحاني مراقب هست که چپ گرايي افراطي تا چه ميزان مي تواند براي اعتبار عمومي او مضر باشد. براي همين بود که ‏ديروز در نخستين کنفرانس خبري خود گفت: من رئيس جمهور همه مردم هستم نه يک جريان خاص. هر چه دولت گرايش ‏بيشتري به چپ راديکال پيدا کند، خود به خود فضا پلاريزه خواهد شد، تقابل هايي شکل مي گيرد و جريان انقلاب از هويت و ‏موجوديت خود در مقابل بازگشت ضدانقلاب دفاع خواهد کرد؛ کاري هم از کسي ساخته نيست. اما اگر دولت همچنان که وعده ‏کرده معتدل باشد و تمرکز خود را بر حل مشکلات از طريق تجميع امکانات کشور قرار بدهد آن وقت مي تواند و شايد بايد رويه ‏متفاوتي در پيش گرفته شود. مهم تر از اين، هنوز پاسخ اين سوال روشن نيست که آيا حسن روحاني تلاش خواهد کرد نماينده ‏خط سازش در سياست خارجي باشد يا نه. اين قطعي نيست که روحاني اکنون تصميم گرفته باشد همان کارهايي را در پرونده ‏هسته اي بکند که در فاصله 81 تا 84 کرد. چه ديروز نيز در پاسخ به خبرنگار فرانس 24 گفت: «دوران توقف غني سازي گذشته ‏است». بايد صبر کرد تا ببينيم روحاني درسي از اين 8 سال آموخته و تغييري کرده يا اينکه همچنان در پي تکرار تجربه پيشين ‏است. 

سومين سوال اين است که جامعه از دولت جديد چه مي خواهد؟ همه در انتخابات وعده دادند اما مردم به حسن روحاني ‏فرصت داده که وعده هاي خود را اجرا کند. وعده هاي بزرگي به مردم داده شده است. همه اين وعده ها را هم در حالي داده ‏اند که وضعيت کشور و امکانات و مقدورات رئيس جمهور براي تدبير اين وضعيت را به خوبي مي دانسته اند. طبعا دولت بايد ‏زماني معقول در اختيار داشته باشد تا سازمان کار خود را سرپا کند. پس از آن، در زماني نه چندان بلند، مردم منتظر عمل به ‏وعده ها و مشاهده ظهور نتايج آنها – چنان که وعده داده شده- خواهند بود. 

بنابراين، به سرعت جريان اصولگرا تکليفي جدي در حوزه نقد و مطالبه خواهد داشت. در نهايت، ترديدي نيست آنچه در 24 ‏خرداد رخ داد، بازتابي بود از يک مجموعه تحولات که در حوزه اجتماعي رخ داده است. سياست همواره بازتابي از جامعه بوده ‏است. يک تکليف مهم براي اصولگرايان از اين پس اين خواهد بود که دوران جديدي از اجتماعي شدن را آغاز کنند. اين اجتماعي ‏شدن هم به معناي تلاشي عميق براي بازشناسي جامعه است و هم يافتن راه هايي بهتر و کارآمدتر براي برقراري ارتباط با ‏آن. بايد مجددا به جامعه بازگشت. هر اتفاقي افتاده باشد آنجا رخ داده است بنابراين اگر راهي هم براي اصلاح فضاي فعلي ‏وجود داشته باشد بايد در بطن جامعه جست وجو شود نه در محيط سياسي و دالان هاي قدرت.‏

سر مقاله روزنامه وطن امروز در روز سه شنبه 28 خرداد 1392

اظهارات هسته ای روحانی در آغاز کار

حاشیه ای بر تک گزاره های هسته ای دکتر روحانی در کنفرانس خبری اول

در کنفرانس خبری دیروز آقای دکتر روحانی رییس جمهور منتخب، نکاتی درباره پرونده هسته ای ایران وجود داشت که نباید آسان از کنار آن گذشت. اغراق نیست اگر بگوییم که مهم ترین بحث در این کنفرانس مطبوعاتی بحث هسته ای بوده است. آقای روحانی در این کنفرانس مجال آن را نداشت که جزئیات برنامه های خود درباره مسئله هسته ای را مطرح کند –و شاید این اتفاق به این زودی ها هم رخ ندهد چرا که جزئیان این برنامه ها هنوز معلو نشده است- اما برخی نکات کلی که توسط ایشان بیان شد نشان دهنده خطوط کلی و اصول راهنمایی است که به نظر می رسد ایشان و تیمشان در مدیریت پرونده هسته ای ایران بر اساس آنها عمل خواهند کرد.

این نوشته، تلاش می کند با طرح برخی سوالات و دعوت آقای روحانی و تیمشان به پاسخگویی به آنها، برخی از ابهاماتی را که درباره این اصول کاری وجود دارد شفاف کند. طبعا این نوشته به این معنا نیست که از همین حالا بنای انتقاد از آقای روحانی گذاشته شود. ما فعلا از آقای روحانی انتقاد نمی کنیم چون واقعا نمی دانیم چه کار می خواهد بکند. این نوشته تلاشی است برای همین که دریابیم واقعا خط مشی در موضوع هسته ای چیست؟

1- دکتر روحانی گفته است: «ایران به دنبال ادامه یا توسعه تنش با امریکا نخواهد بود». اگر مشخصا به برنامه هسته ای ایران نظر کنیم، آیا معنای این جمله این است که ایران از ادامه برنامه هایی مانند توسعه راکتور اراک یا تداوم غنی سازی 20 درصد در فردو یا تداوم نصب ماشین های جدید در نطنز که امریکا همه آنها را «تنش آفرین» می داند صرف نظر خواهد کرد؟ اساسا کدام بخش از برنامه غنی سازی ایران هست که از دید امریکا منبع تولید تنش نباشد؟

2- آقای دکتر روحانی گفته است: «اگر حسن نیت ببینیم می توان گام هایی برای اعتماسازی برداشت». سوال این است: آیا دقیقا روشن است که دولت آقای روحانی دقیقا چه اقداماتی از جانب امریکا را به معنای «ابراز حسن نیت» خواهد پذیرفت؟ ضابطه تمییز حسن نیت از سوء نیت چیست؟ آیا همانطور که آقای روحانی در جای دیگری از این مصاحبه گفته «پایان اقدامات خصمانه علیه ایران از سوی امریکا» یکی از شروط خواهد بود؟ مهم تر از این، دایره اقدامات اعتمادسازی که آقای روحانی در پی انجام آن است، چقدر وسیع است؟ و در ازای هر گام اعتماد ساز، آقای روحانی چه امتیاز متقابلی را درخواست خواهد کرد؟ 

3- دکتر روحانی درباره شیوه خود برای حل موضوع هسته ای گفته است: «نه تهدید و نه تحریم موثر است و راه حل، مذاکره و رسیدن به اعتماد متقابل است این کار قبلا شده است و از تجربیات گذشته استفاده می شود». ایا این جمله به این معناست که آقای روحانی مدلی از جنس توافق پاریس را یک مدل قابل تکرار می داند؟ مفهوم «اعتماد متقابل» که ایشان آن را به کار برده، به این معناست که غرب هم باید گام هایی برای اعتمادسازی بردارد اما می دانیم که غربی ها چنین عقیده ای ندارند و رد مذاکرات هم به صراحت گفته اند که از آنجا که این ایران بوده که تعهدات بین المللی اش را نقض کرده، پس این ایران است که باید گام هایی برای اعتمادسازی بدارد. آقای روحانی به این استدلال گروه 1+5 چگونه پاسخ خواهد گفت؟

4- روحانی درباره این موضوع که آیا حاضر به پذیرش تعلیق خواهد بود یا نه خطاب به یک خبرنگار فرانسوی گفته است: «دیگر آن دوره گذشته است و ما در شرایط خاصی هستیم و راه های اعتماد ساز فراوانی داریم و به شما که از فرانسه آمدید بگویم با آقای شیراک در مذاکرات 2005 به توافق رسیدیم چگونه اعتماد بین المللی برای هم جلب کنیم و غنی سازی در ایران ادامه پیدا کند و این توافق با شیراک با همراهی و موافقت آلمان همراه شد اما انگلیسی ها با فشار آمریکا مخالفت کردند و کار ناقص ماند و من فکر می کنم همین توافق می تواند یکی از راه حل ها باشد». در اینجا آقای دکتر روحانی به صراحت گفته است که در پی آن است که ایران غنی سازی بکند ولی تحریم نباشد. بسیار خوب. آیا آقای روحانی پیشنهاد آلماتی 1 را الگوی مناسبی برای این کار می داند؟ سوال مهم تر این است که اگر روزی انگلیس و امریکا با توافقی که مبتنی بر این الگو باشد مخالفت کرده اند، چه ضمانتی وجود دارد که حالا موافقت کنند؟ سوال دیگر –و بسیار مهم تر- این است که اگر همچون مذاکرات 81-84 غربی ها پیشنهادی به ایران دادند که در انتهای کار غنی سازی را می پذیرفت اما در طول فرآیند خواستار تعلیق غنی سازی به عنوان یک گامن اعتماد ساز شده بود، دکتر روحانی چگونه با آن برخورد خواهد کرد؟

5- روحانی درباره الگوی مقابله با تحریم ها گفته است: «در قدم اول تلاش می کنیم تحریم جدیدی به ما اعمال نشود. برای این که ما قدم به قدم مسئله تحریم را کاهش بدهیم و حل کنیم دو اقدام صورت خواهد گرفت که نخستین آن، قدم گذاشتن در مسیر شفافیت بیشتر است. البته برنامه های هسته ای ایران کاملاً شفاف است اما ما حاضریم شفافیت بیشتری نشان دهیم و برای همه دنیا روشن کنیم که اقدامات جمهوری اسلامی ایران کاملاً در چارچوب های بین المللی است و ثانیاً اعتماد متقابل بین ایران و سایر کشورها را ارتقاء خواهیم داد و هر جایی که اعتماد خدشه دار شود تلاش خواهیم کرد که این اعتماد حفظ شود». وقتی آقای دکتر روحانی از شفافیت بیشتر حرف می زند، من به یاد پروتکل الحاقی می افتم. واقعیت این است که اجرای پروتکل خط قرمز ایران نیست اما سوال این است که اولا این کار در مقابل چه ما به ازایی انجام خواهد شد و ثانیا اگر غرب مسئله دور شدن از نقطه فرار با مکانیسم توقف، تعطیلی و انتقال را در کنار مسئله شفافیت روی میز گذاشت، چگونه باید آنها را با هم جمع کرد؟

 این مطلب روز سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ در خبرگزاری تسنیم منتشر شده است.

درباره تبلیغ خط سازش در مناظره

پرده هایی که فرو افتاد

مناظره سوم دیدنی بود. مهم تر از حرف هایی که زده شد، چهره هایی است که افشا شد. دو تفکر در ماین مناظره رویاروی یکدیگر ایستادند. تفکری که می خواست بگوید حق با امریکاست و مشکلی هم اگر در زندگی مردم هست نه از بدخواهی دشمنان بلکه تقصیر خودمان است و تفکر دیگری که می گفت مشکلات ملت به هر چیزی مربوط باشد ناشی از ایستادن ما در مقابل زورگویان نیست، آنها که قبلا به راه تسلیم رفتند گلی به سر مملکت نزدند و جایی هم اگر توفیقی و پیشرفتی داشتیم محصول این بود که دانستیم در سر خم کردن مقابل امریکا و دل خوش کردن به خنده اروپا خیری نیست.

بیشتر از دو سال است که امریکایی ها می گویند هدف آنها اجتماعی کردن خط سازش در ایران است. یعنی چه؟ یعنی مردم به این باور برسند که مشکلات اقتصادی آنها مربوط به تحریم هاست و تحریم ها هم مربوط به شیوه و سیاستی که نظام در مذاکرات هسته ای در پیش گرفته و لذا راه حل مشکلات اقتصادی ملت، کوتاه آمدن و تسلیم در مقابل آن چیزی است که امریکا می خواهد. دولت امریکا برای اینکه این صدا به گوش ملت ایران برسد و مردم متقاعد شوند که هر دولتی سر کار آمد ناچار باید راه سازش را در پیش بگیرند زحمت کم نکشیده اند. سفارتخانه مجازی زدند، سخنگوی فارسی زبان منصوب کردند،  فیلتر شکن به ایرن فرستادند، در عالیترین سطح خطاب به ملت ایران بیانیه های مبسوط صادر کردند و خلاصه هر کاری به عقلشان می رسید کردند تا مردم ایران –خصوصا در آستانه انتخابات- به این جمع بندی برسند که راه حل مشکلات اقتصادی کشور گذشتن از دالان سازش است.

حقیقت اما این است که در این مسیر چندان موفق نبودند. مردم ایرام می دیدند و می بینند که اینکه پراید گران شده یا در مغازه سر ک.چه آنها کره پیدا نمی شود ربطی به تحریم و مذاکرات ندارد. مسئله این است که دولتی سر کار است که 2 سال است کار را زمین گذاشته و به حاشیه مشغول است و بنابراین طبیعی است که ترکسیب تحریم و سوء مدیریت چنین بسازی را درست کرده باشد. مردم ایران می دانند امریکا هنری جز دشمنی ندارد و می دانند این امازاده این طرف و آن طرف عالم کور کرده اما شفا بعید می دانم داده باشد. این را هم می دانند که اگر دولت اراده کند و کسانی از داخل پالش تسلیم تفرستندو امکانات کشور تجمیع شود، نه امریکا و نه بزرگتر از امریکا نمی توانند بنشینند و هر روز برای سفره این ملت نقشه های جدید بکشند.

در مناظره دیروز آنچه از همه تلخ تر بود این بود که دو کاندیدا که یکی نماینده رهبر معظم انقلاب در شورای عالی امنیت ملی است و دیگری مشاور ایشان جلوی چشم ملت ایستادند، دشمنی دشمن را نادیده گرفتند و چنان با مردم حرف زدند که گویی مشکلات زندگی و معیشت آنها مربوط به مقاومتی است که در مقابل اجنبی شده است. از آقای روحانی انتظاری نیست. او وقتی از خط سازش دفاع می کند در واقع در حال دفاع از کارنامه خود است. ولی آقای ولایتی چهره واقعی خود را آشکار و حرف آن کسانی را تصدیق کرد که می گفتند ایشان اگر بر سر کار بیاید به اصولگرایان بدتر از آن خواهد کرد که اصلاح طلبان کردند.

در آینده اگر دوباره ایران و غرب بر سر میز مذاکره بنشینند – که خواهند نشست- مذاکره کنندگان غربی می توانند به حرف های آقای ولایتی استناد کنند و بگویند که به شهادت همین حرف ها مشکل از مذاکره کنندگان ایرانی است نه آنها و بنابراین چنان که آقای ولایتی –البته ه تلویح- فرموده اند غربی ها هر چه با ما کردند حقمان بوده است.

انتخابات آخر دنیا نیست. 24 یا 31 خرداد فردایی هم دارد.

مقاله منتشر شده در روزنامه وطن امروز در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۳۹۲

درباره سخنان ولایتی در مناظره

آیا ما با جهان قهر کرده ایم

«ما باید با جهان آشتی کنیم». این عبارتی است که یکی از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری در مناظره انتخاباتی اخیر از آن استفاده کرد، آن هم وقتی که از او پرسیدند راه حلش برای مشکلات اقتصادر کشور چیست.

استفاده از این عبارت، برای منابع غربی که این روزها انرژی فراوانی را صرف سردرآوردن از پیچیدگی های انتخابات ایران می کنند بسیار خوشایند بود و در این منابع بازتاب بسیار جدی پیدا کرد.

در واقع ر روزهای اخیر غربی ها به تدریج در حال نگران شدن از این موضوع بودند که چرا مسائل اقتصادی در مبارزات انتخاباتی ایران آنونه که آنها انتظار دارند به سیاست خارجی بویژه برنامه هسته ای گره نمی خورد. از ماه ها قبل، این ایده به طور جدی در غرب رواج داشت که انتخابات ریاست جمهوری سال 92 در ایران زمانی برای رویارویی دو خط سازش و مقاومت خواهد بود که اولی حل مشکلات اقتصادی را منوط به ایجاد تغییرات راهبردی در سیاست خارجی می داند و دومی چنین ربطی را انکار می کند.

سخنان این کاندیدا درباره ضرورت آشتی با جهان آنهم در یک مناظره اقتصادی مجددا غربی ها را امیدوار کرده است که همچنان وقت برای انتقال پیام سازش به جامعه از طریق کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری وجود دارد و به همین دلیل هم هست که با ذوق زدگی به بازنشر این اظهارات پرداخته اند.

اکنون سوال این است که آیا ما واقعا باید با جهان آشتی کنیم؟

1- نخستین نکته این است که این آقای کاندیدا و دیگر دوستانشان باید به این نکته توجه کنند که ما با جهان قهر نکرده ایم. بخش بزرگی از جهان که البته قدرت زیادی ندارد همچنان از یران حمایت می کند اما بخش کوچکی از جهان که چند قدرت غربی در راس آن قرار دارند بنا را بر انکار حقوق ایران، جمایت علیه ملت ایران به شکل ترور و تحریم و تحقیر ایران و ایرانی قرار داده اند. هواداران آشتی باید این نکته را روشن کنند که اگر فرآیند انکار حقوق ملت ایران و جنایت علیه دانشمندان و نخبگان ایرانی همچنان تداوم پیدا کند آیا باز هم بر طبل آشتی خواهند کوبید؟

2- مسئله دوم فراتر از این است. اگر بنا را بر این یگذاریم که مقابله ایران اسلامی و غرب یک مقابله تمدنی و بنیادین است، آشتی با جهان به آن معنایی که هواداران خط سازش مراد می کنند آیا جز تسلیم در مقابل هژمونی برتر امریکا، پذیرفتن سقف پیشرفت تعیین شده از سوی امریکا، کوتاه آمدن از احکام اسلامی و قرآنی معنای دیگری دارد؟ همین حالا بخش بزرگی از دعوای ما با کشورهای غربی بر سر اجرا یا عدم اجرای احکام الهی است. هواداران آشتی با جهان، برای متهم نشدن به قهر با جهان، با این احکام چه خواهند کرد.

3- اما فرض کنیم اساسا ما پذیرفتیم که باید به همان معنایی که آقایان می گویند باید با جهان آشتی کرد. آیا مشکلات کشور حل می شود؟ سرهنگ فذافی و مبارک دو نمونه اعلا از آشتی با جهان به آن معنایی هستند که این کاندیدای محترم در سر دارد.  اولی را به ضرب حمله نظامی ساقط کردند و دومی را پس از یک عمر خوش خدمتی رها کرده اند تا کی دق مرگ شود. اگر منظور از آشتی با جهان تسلیم در مقابل امریکاست، نتیجه آن روشن است. اگر منظور دیگری دارند باید روشن کنند تا بتوان داوری کرد. 

این مطلب روز یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۲ در خبرگزاری تشنیم منتشر شده است.

درباره راهبرد انحراف و فتنه

انتقام از مردم

علائمی هست که جریان های انحراف و فتنه اگر نتوانند روی یک کاندیدا اجماع کنند به سمت تحریم اعلام نشده انتخابات حرکت خواهند کرد.

پس از رد صلاحیت هاشمی و مشایی، دو خط و سازش و تنش بسیاری از پروژه های خود را بر باد رفته دیدند و چون چنین وضعیتی را پیش بینی نکرده بودند، طبعا آمادگی برای واکنش نشان دادن به آن هم نداشتند. اما اکنون که چند روزی از این اعلان نتیجه بررسی صلاحیت ها فاصله گرفته ایم برخی خبرها حکایت از آن دارد که هر دو جریان در حال بازیابی خود هستند و برای حضور موثر در حدود 10 روز باقی مانده تا انتخابات تلاش می کنند.

جریان فتنه بی شک در پی آن خواهد بود که میان عرف و روحانی یکی به نفع دیگری کنار برود و وقتی چنین شد همه اصلاح طلبان روی آن کاندیدای واحد اجماع کنند. واقعیت این است که هم زمان برای تحقق چنین سناریویی کم است و هم بسیار بعید است که نه عارف و نه روحانی آمادگی کنار رفتن به نفع یکدیگر را داشته باشند چرا که هر یک از این دو تصور می کند اگر بتواند سبد رای هاشمی را بازسازی کند و بخش خاکستری جامعه را پای صندوق بکشاند، به آسانی قادر خواهد بود به یک پای دو دوم انتخابات بدل شود. بنابراین توقع اجماع اصلاح طلبان روی یک کاندیدا آن هم در حالی که راس این جریان در نوعی شوک مستمر به سر می برد، چندان عقلایی نیست.

اتفاقی که عملا رخ خواهد داد احتمالا این است که هم عارف و هم روحانی سعی خواهند کرد به بالادستی های خود فشار بیاورند و از آنها مطالبه حمایت صریح و علنی کنند. آنها هم اگرچه پاسخ منفی به این دو نخواهند داد ولی سعی می کنند تا شب انتخابات به گونه ای کج دار و مریز رفتار کنند تا موضوع منتفی شود.  

تحت این شرایط تنها گزینه ای که عملا باقی می ماند تحریم انتخابات از جانب این جریان است. ممکن است هاشمی در انتخابات 24 خرداد شرکت کند، خاتمی هم احتمالا همین کار را خواهد کرد اما بدنه سازمان یافته این جریان از هم اکنون همه تلاش خود را به خرج می دهد تا مردم به سمت خانه نشینی در روز انتخابات سوق داده و و حتی المکان مشارکت را پایین بیاورد تا بعد بتواند نتیجه بگیرد که کاهش مشارکت به دلیل عدم حضور آنها در انتخابات بوده است.

به نظر نمی رسد که فرقه انحراف هم اکنون ایده ای جز این داشته باشد. این دو جریان اکنون دوباره به هم رسیده اند. فرقه انحراف اکنون در حال دادن این پیام به جامعه است که امکان انتخاب از مردم سلب شده و کاندیداهای فعلی عملا تفاوت مهمی با یکدیگر ندارند. از لابلای آنچه بزرگان این فرقه می گویند به سادگی می توان فهمید که هیچ بدشان نمی آید یک دوم خرداد 76 دیگر در کشور ایجاد شود تا بتوانند نتیجه بگیرند که جامعه ازنظام فاصله گرفته و تنها آنها هستند که می توانند این شکاف را ترمیم کنند.

در واقعیت، دو نکته اساسی است.

اول اینکه هر دو جریان به شدت از مردم خشمگینند. هم احمدی نژاد و هم خاتمی و هاشمی هرگز تصور نمی کردند جامعه تا این حد بی تفاوت از کنار حذف آنها بگذرد. رفتار هوشمندانه جامعه جریان فتنه را دچار شوک کرده و در مورد فرقه انحراف هم  نوعی آچمز سیاسی ایجاد کرده است.

دوم، هر دو جریان بسیار امیدوارند که دولت بعدی در همان ماه های اول شکست بخورد و امید مردم در این باره که این دولت بتواند مشکلات مردم را حل کند ناامید شود. حتی اگر دستشان برسد برای تحقق عملی این امر تلاش هم خواهند کرد. ظاهرا هر دو جریان احیای سیاسی خود و بازگست به قدرت را در ناامیدی مردم و وارد آمدن فشار بیشتر به آنها می دانند.

این همراهی ها و هماهنگی ها ادامه خواهد یافت.

سرمقاله روزنامه وطن امروز در روز سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲

پاسخی به اظهارات حسن روحانی درتلویزیون

چرا روحانی از واقعیت فرار می کند؟

حضور آقای حسن روحانی در برنامه گفت وگوی ویژه خبری دوشنبه شب (6 خرداد) و اظهارات وی درباره برنامه هسته ای ایران، نگرانی در این باره را که آقای روحانی نگهبان مناسبی برای حقوق ملت ایران باشد، به شدت افزایش داده است. آقای روحانی در حالی صدا و سیما را متهم به دروغ گویی وتهمت زنی و متهمان خود را متهم به بی سوادی کرد که خود در جلوی دوربین صدا و سیما حداقل چند دروغ بزرگ به مردم گفت و در مواردی هم نشان داد که بر خلاف آنچه ادعا می کند از دانش کافی برای حتی روایت تاریخ پرونده هسته ای –که خود زمانی مسئول آن بوده- هم برخوردار نیست چه رسد به مدیریت آن.

چند سوال ساده زیر مسئله را روشن می کند:

1- آقای روحانی همواره از عدم ارجاع پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت به عنوان یکی افتخارات دوران مدیریت خود نام می برد اما به دو سوال پاسخ نمی دهد:

اول- این عدم ارجاع به چه قیمتی بود و آیا این هنر است که ما همه چیز را تعطیل کنیم تا پرونده به شورای امنیت نرود؟ و آیا اساسا وقتی بناست چنین روشی در پیش گرفته شود، دیگر «مدیریت» معنا پیدا می کند؟ آیا نمی توان همه چیز را تعطیل کرد و خود را خلاص نمود؟

دوم- آقای روحانی باید به این سوال جواب دهند که مبانی ارجاع پرونده هسته ای ایران آیا در زمانی جز دوره مدیریت ایشان بنا نهاده شد؟ اگر آقای روحانی در توافقنامه های تهران، بروکسل وپاریس تعهد نمی دادند که تعلیق یک اقدام اساسی برای اعتماد سازی است، آیا غرب دیگر می توانست موقعی که ایران تصمیم گرفت غنی سازی را آغاز کند، ایران را به عدم پای بندی به تعهداتش متهم کرده و پرونده را به شورای امنیت بفرستد؟ این تعهدات را چه کسی برای ایران ایجاد کرده بود؟

2- سوال دیگر این است که آقا روحانی همواره گفته اند –و در برنامه انتخاباتی خود هم تاکید کردند- که برنامه هسته ای ایران در دوره ایشان تکمیل شده است. سوال اصلی در این باره این است که آیاآقای روحانی کاری جز این کرده است که دربرنامه هسته ای ایران –مثلا در نطنز- در حد آزمایشگاهی یک آزامایش انجام داده و بعد برنامه را تعلیق کرده است؟ در واقع در دوره آقای روحانی به تدریج برنامه ایران تعطیل شد نه اینکه توسعه پیدا کند و غربی ها هم در پیشنهاد اوت 2005 صراحتا گفتند که هدف آنها از تضمین های عینی که ایران باید واگذار کند تعطیلی همیشگی غنی سازی در ایران است.

3- آقای روحانی ادعا می کند که شورای حکام در نوامبر 2004 صلح آمیز بودن برنامه هسته ای ایران را پذیرفته است. سوال این است که اگر واقعا چنین است، چرا پرونده ایران پس از آن به شورای امنیت ارجاع شد؟ آیا غربی ها با یک حمله ساده و قطعنامه نوامبر ایشان را فریب نداده و تعلیق برنامه غنی سازی را از ایشان نگرفته بودند؟

4- آقای روحانی ادعا کرده است که در دوره ایشان با روسا صحبت می شد و در دوران جدید با مدیران کل صحبت شده است. آیا آقای روحانی نمی داند که نمایندگان 1+5 در مذاکرات با ایران معاونان وزرای خارجه و مسولان پرونده ایران در وزات خانه های متبوع خود هستند نه مدیران کل؟ ضمن ایران در مکانیسم 1+5 امریکا را هم وارد کرده در حالی که در دوره آقای روحانی مذاکرات صرفا با وزرای خارجه اروپایی انجام می شد و امریکا به راحتی تصمیم های آنها را وتو می کرد. هدف آقای روحانی از این دروغ پردازی ها چیست؟

5- آقای روحانی در اظهارات خود گفته است که وزرای خارجه اروپایی به او قول داده بودند در صورت ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت اقدام امریکا را وتو کنند. اما چرا روحانی این موضوع را به مردم نگفت که در همان مذاکرات او به غربی ها قول داده بود که برنامه غنی سازی ایران را تعطیل نگهدارد و در واقع در ازای این موضوع اروپایی ها پذیرفتند از ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت خودداری کنند؟

 این یادداشت روز ۷ خرداد ۱۳۹۲ در خبرگزاری تسنیم منتشر شده است.

درباره فتنه ای که خنثی شد

فراموش نکنیم

تحلیل آرایش انتخاباتی در حال حاضر فرع بر این است که این نکته را در نظر بگیریم که بزرگ ترین پروژه دشمن خارجی برای مرحله ما قبل انتخابات ایران خنثی شده است. این نکته ای است که بحث درباره آن مغفول مانده است. به یاد بیاوریم که طرف خارجی یک ماه پیش زمانی که هنوز معلوم نبود چه کسانی ثبت نام خواهند کرد و به طریق اولی نمی دانستیم صلاحیت چه کسانی احراز می شوند یا نمی شوند، چگونه شرایط را تحلیل می کرد؟ آن روز در محیط فتنه و ضد انقلاب این تئوری رواج داشت که وقتی هاشمی وارد صحنه شد زد و خوردی بزرگ میان وی و نظام و همچنین میان او و احمدی نژاد رخ خواهد داد، احمدی نژاد سعی می کند علاوه بر هاشمی با کاندیداهای اصولگرایان هم وارد منازعه شود و در این منازعات اسرار نظام افشا شده و اعتبار ساختار و نهادهای نظام به چالش کشیده خواهد شد، اما در نهایت در حالی که احمدی نژاد اعتباری برای نظام باقی نگذاشته هاشمی یا هر کس دیگر که کاندیدای نهایی اصلاح طلبان باشد، نان این دعوای بزرگ را خواهد خورد و علاوه بر اینکه موفق می شود مردم را به صحنه بکشاند و مجددا فرآیند انتخابات را در کشور کارناوالیزه کند، در شرایطی اداره کشور را به دست خواهد گرفت که اعتبار اصولگرایی و خط مقاومت به طور کامل از بین رفته و گفتمان سازش اجتماعی شده است.

در این تحلیل، چند نکته اساسی است:

اول اینکه خارجی ها باور داشتند –و به منابع و مرتبطینشان می گفتند- که بخش بزرگی از بار پیروزی هاشمی را احمدی نژاد به دوش خواهد کشید.

دوم، این امر مفروض گرفته می شد که مردم در ایران آماده شورش علیه وضع موجود هستند و مشکل فقط این است که باید به اندازه کافی تحریک شوند که آن هم با زمین گذاشتن کار از سوی احمدی نژاد، تشدید پی در پی تحریم ها شب انتخابات، فعال تر شدن اتاق عملیات روانی رسانه هایی مانند بی بی سی و نهایتا نقد رادیکال وضع موجود از سوی هاشمی، رخ خواهد داد.

سوم، تیم احمدی نژاد فکرش را هم نمی کرد که هاشمی رد صلاحیت شود. در واقع شاید بیش از همه احمدی نژاد و فرقه انحراف است که از این موضوع ناراحت و بلکه خشمگین شده است. اساس بازی احمدی نژاد در مرحله پس از رد صلاحیت ها بر این استوار شده بود که کل نظام را در سبد هاشمی بنشاند و از پرتگاه پایین بیندازد. اکنون اما آنچه رخ داده این است که احمدی نژاد با وضعیتی مواجه شده که آن را پیش بینی نکرده بود و لذا برای آن برنامه هم نداشت.

این برنامه ریزی به طور کامل شکست خورده است. مشایی رد صلاحیت شد اما هم زمان با هاشمی و نه به گونه ای که احمدی نژاد بتواند نظام را متهم به بی عدالتی نکند. واکنش مردم به رد صلاحیت هم زمان هاشمی و مشایی نشان داد همه آن تحلیل هایی که می گفت با رد هم زمان کاندیدای فتنه و انحراف فضا امنیتی خواهد شد، اشتباه بوده است. واکنشی که جامعه ایرانی به این مسئله نشان داد ترکیبی بود از بی اعتنایی و رضایت تلویحی. اولا مردم به هیچ وجه حس نکردند که این اقدام، بر ضد منافع آنها بوده است. بنابراین دلیلی نداشت که به آن واکنش منفی نشان بدهند. از طرف دیگر اکنون مهم ترین مسئله مردم این است که چه چیزی مشکل آنها را حل می کند. جامعه به هیچ وجه علاقه ای به ایجاد مشکل جدید برای خود ندارد. اکنون جمع بندی جامعه به هیچ وجه این نیست که ایجاد ناآرامی حتی اندکی به حل مشکلاتش کمک می کند. برعکس، تخمین ها نشان می دهد یکی از درس هایی که مردم ایران از فتنه 88 آموخته اند این است که تا جایی که به زندگی روزمره آنها مربوط می شود، بدترین کار ناآرام کردن فضا است. نوع واکنشی که مردم ایران به رد صلاحیت هم زمان مشایی و هاشمی نشان دادند شاخصی بود از اولویت هایی که اکنون مردم ایران برای خود تعیین کرده اند. از همه اینها مهم تر، جامعه ایرانی این درک را ندارد که هاشمی یا مشایی و احمدی نژاد ارزش آن را دارند که برای آنها هزینه ای پرداخته شود. این دو نفر هرگز کاری نکرده اند که جامعه متقاعد شود باید در راه آنها فداکاری کرد. فداکاری فقط در راه هدفی مقدس یا نفعی چنان بزرگ انجام می شود که به هزینه اش بیرزد. چنین چیزی درباره این دو نفر مصداق ندارد.

به لحاظ جامعه شناسی سیاسی هاشمی نماینده گروهی در جامعه ایران است که نفع اقتصادی خود را مهم تر از هر چیز دیگر می داند و لذا وارد بازی های رادیکال خصوصا اگر ضمانتی برای موفقیت آن نباشد یا یک نفر قیمتش را پیش پیش نپرداخته باشد نمی شود. مشایی هم اساس نماینده هیچ گرهی از جامعه نیست بلکه نماینده یک توهم است که وقتی پای عملیات سیاسی واقعی در کار باشد حرف زدن حرف های بزرگ کاری از آن بر نمی آید.  

سرمقاله روزنامه وطن امروز در روز سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲