آخرین بازنویسی پروژه فتنه ۸۸

آخرین بازنویسی پروژه فتنه ۸۸

از 25 بهمن 1389 علايم شكل گيري يك پديده مهم امنيتي در كشور آشكار شده كه توجه ويژه اي مي طلبد. اين پديده اي است كه آن را مي توان به تعبير دقيق «انتقال هسته توليد ناآرامي به بيرون كشور» خواند. اين پروژه در محافل پنهان بيروني اداره کنندجريان فتنه كليد خورده و با برنامه ريزي مرحله بندي شده در حال اجراست. سران داخلي فتنه هم با آن هماهنگ شده اند. اين تحليل تلاش مي كند جزييات اين پروژه را با استناد به اطلاعات حتي المقدور آشكار بررسي كند.

ناآرامي روز 25 بهمن 1389 نقطه آغاز اين پروژه جديد است. اين ناآرامي چند ويژگي مهم داشته است:

۱- ويژگي اول اين پروژه این است که طرف خارجي مي داند براي توليد ناآرامي در داخل كشور به موسوي و كروبي نياز مبرم دارد و بدون نقش آفريني آن ها قادر نيست جمعيت آلوده تهران را به خيابان كشاند. طرف خارجي اين بار به دليل نياز حاد منطقه اي، خود پيش قدم شد و پيشنهاد صدور بيانيه تجمع در 25 بهمن را توسط دو تن از اعضاي حلقه جرس به موسوي و كروبي داد.

۲-  ويژگي دوم این است که طرف خارجي تصور مي كند ترس از دستگاه امنيتي نظام در دل يك گروه حداكثر چند هزار نفره از جمعيت آلوده تهران ريخته و تا زمان احياي مجدد اين ترس آنها فرصت دارند تا با استفاده از اين وضعيت، موج جديدي از آشوب هاي نيمه سخت در ايران را احيا و مزمن كنند.

۳- ويژگي سوم این است که طرف خارجي از حدود يك هفته قبل از 25 بهمن يك عمليات رسانه اي بسيار سنگين روي جمعيت آلوده تهران انجام داد و سعي كرد به آن ها القا كند اگر از تحولات منطقه الگو بگيرند و استقامت كنند، راه به نتيجه رسيدن آنها كوتاه و آسان خواهد شد. اين عمليات كه با پشتيباني صريح و مستقيم مقام هاي دولت آمريكا بود زمينه هاي 25 بهمن را فراهم آورد. طي اين عمليات، از جمله به اين افراد القا شد كه نظام از تحولات كشورهاي مصر و تونس اين درس را آموخته است كه نبايد نسبت به معترضان خشونت بيش از حد اعمال كند؛ چرا كه اين كار ممكن است به جاي خاموش كردن اعتراضات به شعله ورتر شدن آن بينجامد.

۴- و ويژگي آخر اين بود كه طرف خارجي نشان داد، انتظار خود از آشوب خياباني در ايران را به «هدف گذاري هاي صرفاً رسانه اي» تقليل داده و فعلا از جريان سبز كاري جز «روشن نگهداشتن آتش اعتراضات» از طريق «ايجاد سالانه چند روز ناآرامي، در چند خيابان تهران و به مدت چند ساعت» ندارد. هدف براي غربي ها فعلااين است كه اولابا ناآرام كردن ايران، انگيزه هاي انقلابيون خاورميانه را تضعيف و روند تحولات ضدآمريكايي در منطقه را كند كنند و ثانياً با امنيتي كردن فضا، اعتراضات را ادامه دار کرده و نظام را از كنترل آن ناتوان جلوه بدهند.

به عبارت ديگر مي توان گفت فعلابراي آمريكايي ها «اثر رواني»، ايجاد ناآرامي در ايران از «اثر واقعي» آن مهم تر است، ضمن اينكه مي دانند اپوزيسيون در ايران مطلقاً در موقعيتي نيست كه بتواند هدف گذاري هايي مانند «ايجاد تجمع هاي بزرگ» يا «براندازي» يا حتي «پيروزي در يك انتخابات» را برآورده كند. اگرچه غربي ها در اثر آدرس هاي اشتباهي كه از داخل دريافت كرده اند، اميدوار هستند كه تورم ناشي از طرح هدفمندي به تدريج فشار بيشتري به مردم وارد كند و انگيزه هايي جديد براي اعتراضات گسترده تر فراهم آورد، اما فعلااين برآورد وجود دارد كه اين هدف گذاري در كوتاه مدت قابل تحقق نيست.

پس از 25 بهمن

پس از 25 بهمن چند اتفاق افتاد كه بسيار كليدي بود:

1- نخست نكته اين بود كه طرف خارجي نسبت به اينكه توانسته است به فاصله حدوداً يك سال از 22خرداد 1389 (آخرين باري كه سبزها توانستند خودي بنمايانند) جمعيتي تقريباً چند هزار نفره را به خيابان بياورد، نظام را مجبور به برخورد و امنيتي كردن فضا بكند و چند كشته روي دست نظام بگذارد، عميقاً خوشحال بود و ابراز شادماني مي كرد. اين شادماني در محافل پنهان جريان فتنه در داخل هم وجود داشته است.

2- بعد از 25 بهمن اين اميدواري براي غربي ها بوجود آمد كه مي توانند با تداوم الگويي كه در بالاتوصيف شد، ناآرامي هاي خياباني را در ايران مزمن كنند. به همين دليل بود كه اپوزيسيون خارج از ايران الگوي هر هفته يك تجمع را مطرح كرد.

3- اما اولين نكته منفي از ديد برنامه ريزان خارجي فتنه زماني بروز كرد كه نظام توانست با استفاده از فضاي بوجود آمده بعد از 25 بهمن، يك اجماع تقريباً كامل از خواص عليه موسوي و كروبي بوجود بياورد. بعد از 25 بهمن براي اولين بار مطالبه برخورد با موسوي و كروبي از سطح مردم به سطح خواص منتقل شد و به ويژه با موضع گيري مجلس در روز 26 بهمن و همچنين مصاحبه هاي پي درپي چهره هاي همراه فتنه عليه موسوي و كروبي در روزهاي بعد از آن عمق پيدا كرد. اين فضا از ديد طرف خارجي بسيار خطرناك بوده است. چرا كه اولاً آنها تداوم شكاف درخواص را لازمه حيات اجتماعي فتنه مي دانند. ثانياً عقيده دارند اگر فتنه، تكيه گاه خود درون نظام را از دست بدهد آن وقت برخورد با موسوي وكروبي براي نظام بسيار آسان خواهد شد.

4- نكته منفي بعدي براي طرف خارجي اينكه نظام بعد از25 بهمن عملاً موسوي و كروبي را بازداشت كرد (منتها درخانه)، بي آنكه كوچك ترين هزينه اجتماعي بدهد. بسيارمهم است توجه كنيم كه از ديد طرف خارجي نقش موسوي وكروبي براي تداوم ناآرامي ها درايران جايگزين ناپذير است و اگر اين دو به هرنحوي مهار شوند، ايجاد جايگزين داخل وخارج از ايران براي آنها بسيار دشوارخواهد بود.

پروژه انتقال به بيرون

دراينجا بود كه پروژه «انتقال هسته توليد نآارامي به بيرون كشور» كليد خورد. درواقع طرف غربي به اين نتيجه رسيد که نظام پس از 22 بهمن اولاً توانسته يك اجماع وسيع درسطح خواص ايجاد كند مبني اينكه آنچه در روز 25بهمن رخ داد و از آن به بعد رخ خواهد داد ديگر يك فتنه نيست بلكه رويارويي آشكار ضد انقلاب با انقلاب است، پس طبعاً كسي مخالف شدت عمل در سركوب آن نيست، ثانياً غربي ها به وضوح ديدند كه حصر يا درواقع زنداني شدن موسوي وكروبي هيچ واكنش اجتماعي قابل ذكري درپي نداشت و در واقع جامعه دچار نوعي حالت بي اعتنايي حاد نسبت به سرنوشت موسوي وكروبي شده است. اين وضعيت دورنماي موقعيتي را پيش روي طرف غربي قرارداد كه درآن موسوي و كروبي به طور كامل توسط نظام حذف شده باشند و بلافاصله اين نگراني را در ذهن طراحان بيروني فتنه بوجود آورد که آيا در اين صورت همه آنچه را كه سعي كرده اند در دوسال گذشته درايران به وجود بياورند يكباره از دست نخواهند داد؟

پاسخي كه طراحان بيروني فتنه با محوريت «سازمان اطلاعات نفاق» به اين سوال داده اند، كليد خوردن پروژه جديدي است. آنها بنا را بر اين مي گذارند كه موسوي و كروبي به زودي كاملاً حذف شده يا خاصيت خود را از دست مي دهند و بعد اين سوال را مطرح مي كنند: تحت شرايط مفروض چگونه مي توان ناآرامي هاي خياباني در تهران را كه تا حالابه اراده اين دو نفر بوده، تداوم بخشيد؟

پروژه «انتقال هسته توليد بحران» تلاشي است از جانب سرويس هاي غربي براي تدارك يك ساز و كار موازي يا جايگزين براي توليد آشوب، به جاي موسوي و كروبي که صرف نظر از اين كه آن ها در داخل چه وضعيتي دارند به كار خود ادامه مي دهد. اين پروژه كه درست از روز 26 بهمن با صدور اولين بيانيه «شوراي هماهنگي راه سبز اميد» كليد خورد، به وضوح نشان مي دهد يك پروژه از پيش طراحي شده براي وضعيتي كه موسوي وكروبي دستگير شوند، وجود داشته است.

اركان اين پروژه چنين است:

۱- هدف

1-1 -هدف پروژه اين است كه ساز و كاري خارجی براي توليد ناآرامي در داخل ايران وجود بياورد. حتي اگر موسوي و كروبي به طور كامل حذف يا مهار شدند، بتواند با فراخوان جمعيت آلوده درتهران ويكي دو شهر ديگر ناآرامي هاي نوبه اي درايران را مزمن كرده و به پيش ببرد.

    1-2 هدف دوم، هسته جديد توليد ناآرامي درايران به طوركامل به جايي منتقل شود كه خارج از دسترس نظام باشد و امكان برخورد امنيتي با آن منتفي شود.

    2-روش

    به لحاظ روشي ملزوماتي براي اين پروژه فراهم شده است:

    2-1 اولاً اين ساز و كار جايگزين بايد دقيقاً از همان مشروعيتي در ذهن جمعيت آلوده برخوردار باشد كه موسوي وكروبي برخوردار بودند. درواقع اين ساز و كار جايگزين بايد درموقعيتي باشد كه بتواند به جاي موسوي و كروبي حرف بزند، بيانيه بدهد، تصميم بگيرد و حتي مانيفست بنويسد و مخاطبان آن در داخل ايران در ذهن خود هيچ شبهه اي نسبت به اين كه، اين هسته نماينده تام و تمام موسوي و كروبي است نداشته باشند.

    2-2 اين هسته بايد مورد تاييد صريح موسوي و كروبي باشد. به نظر مي رسد حصركامل اين مشكل را براي اين جريان ايجاد كرده كه به موسوي وكروبي دسترسي ندارد تا يك اظهارنظر صريح از آنها دراين مورد بگيرد. اين احتمال وجود دارد كه هدف تلاش هاي بستگان درجه اول موسوي و كروبي براي ديدار با آنها پركردن اين خلااز طريق گرفتن يك دست نوشته،نقل قول يا چيزي شبيه به آن درتاييد شوراي هماهنگي راه سبز اميد باشد.

    2-3 رهبران اين هسته جايگزين بايد منسوبان و نزديكان موسوي وكروبي باشند. انتخاب مجتبي واحدي و اردشير امير ارجمند براي اين كار دقيقاً به اين دليل صورت گرفته است كه اين دو نفر قبل از حصر موسوي و كروبي درواقع تغذيه كنندگان اصلي و كليدي آنها بوده اند و فرض طراحان پروژه به اين دليل بوده كه از مشروعيت نسبي براي ايفاي نقش بديل موسوي و كروبي را دارند.

    3-4 درعين حال اطرافيان پروژه عقيده دارند اين هسته بايد دائماً پي گير وضعيت موسوي و كروبي باشد، خود را با آنها مرتبط نشان دهد، درباره وضعيت آنها به اصطلاح اطلاع رساني كند و تلاش كند تا دستگيري آن ها را به عاملي براي تحريك و به خيابان كشاندن مردم بدل نمايد.

    3-وظايف

    مطالعه مجموعه اطلاعات نشان مي دهد اين هسته وظايف زير را برعهده خواهد داشت:

    3-1 اولين و مهم ترين وظيفه اين هسته اين است كه اجازه خروج كشور از وضعيت امنيتي را ندهد. به اين منظور اعلام پي درپي زمان هايي براي تجمع و يافتن بهانه ها و توجيه هاي جديد براي آن، مهم ترين وظيفه شوراي هماهنگي راه سبز اميد است.

    3-2 وظيفه دوم اين هسته اين كه ، امكاناتي براي تجميع مجموعه اخبار، اطلاعات، تصاوير و ويديوهاي دريافتي از داخل بوجود بياورد. مديريت سايت كلمه به عنوان ارگان اين هسته به همين منظور به طور كامل به بيرون از ايران منتقل شده است.

    3-3 سومين و يكي از مهم ترين وظايف اين هسته، اين است كه با كنار گذاشتن مجموعه ملاحظاتي كه رهبران داخلي جنبش براي ارتباط گيري با خارجي ها، جلب حمايت آنها و درخواست از آنها براي فشار آوردن به نظام داشتند. به راحتي و بدون پرده پوشي، با مقام ها و محافل بين المللي ارتباط بگيرد و از آن ها بخواهد همه امكانات خود را براي كمك به جنبش داخل ايران بسيج كنند. مي توان حدس زد سرويس اسرائيل به عنوان تغذيه كننده «ستاد اطلاعات نفاق»، عقيده دارد اين روش براي جلب موافقت جامعه بين المللي با اعمال تحريم هاي بيشتر عليه ايران با بهانه هاي حقوق بشري، كارايي بسيار زيادي دارد. چرا كه اين بار درخواست كنندگان تحريم در واقع نمايندگان رسمي جنبش سبز ايران هستند.

    3-4 وظيفه چهارم اين است كه باز هم با كنار گذاشتن همه ملاحظاتي كه رهبران داخلي داشتند، با همه گروه هاي ضد انقلاب شروع به همكاري كند. ظاهراً آمريكايي ها عقيده دارند كه شكل گيري و جان گرفتن شوراي هماهنگي راه سبز اميد كمكي موثر به پروژه تشكيل اپوزيسيون واحد عليه نظام جمهوري اسلامي از طريق متحد كردن همه گروه هاي اپوزيسيون است كه سال ها دنبال آن بودند.

    3-5- و آخرين وظيفه، ظاهرا راديكال كردن فتنه تا سرحدامكان و سوق دادن نيرو و ظرفيت هاي آن به سمت مقابله صريح با رهبري و اصل نظام است. به همين دليل است كه در روز اول اسفند درخواست شوراي هماهنگي اين بود كه رهبري سيبل حملات باشد و اسنادي از ايستگاه منطقه اي سيا نشان مي دهد. مقام هاي آمريكايي از اينكه شعارهايي درباره شبيه سازي ايران و برخي ديكتاتوري هاي منطقه در روز 25 اسفند شنيده شد، بسيار خوشحال هستند.

    4- آسيب ها

    تحليل اطلاعات موجود در مجموعه منابع نشان مي دهد، پروژه انتقال هسته توليد بحران به بيرون از كشور، اكنون دچار آسيب هايي است كه جريان طراحي كننده آن كم و بيش به آن توجه دارد و مي خواهد راه هايي براي علاج آن بيابد. فهرستي از اين موارد چنين است:

    4-1- نخستين نكته اين است كه تجربه 30 سال گذشته نشان داده، هر حركتي عليه نظام كه به طور كامل به بيرون كشور منتقل شده به تدريج در داخل مرده است؛ چرا كه هيچ حركتي در بيرون از ديد مردم ايران نمي تواند يك مشروعيت با دوام داشته باشد و هرگز هم نداشته است.

    4-2- آسيب دوم، اين حركت فقط ضدانقلاب، كينه دار از انقلاب و امام را پاي كار مي آورد و براي نظام فرصتي فراهم مي كند تا آن ها را شناسايي و به تدريج در تجمعات خياباني دستگير كند. از اين رو مزمن شدن فراخوان هاي خياباني داراي اين آسيب براي سرويس هاي مديريت كننده پروژه فتنه زا بيرون است كه به دليل ثابت بودن سرجمع كساني كه به خيابان مي آيند و با دستگيري و برخوردهايي كه انجام مي شود به تدريج از تعداد آنها كاسته خواهد شد.

    4-3- آسيب آخر، اين حركت بي شك خواص داخل نظام را به سمت دفاع صريح از آن، مرزبندي صريح تر با جريان فتنه يا در بهترين حالت ممكن سكوت و انفعال مي كشاند و هزينه حمايت از اين جريان را تاحدغير قابل تحملي بالامي برد.

این مطلب در پایگاه اینترنتی برهان منتشر شده است.

درباره آخرین ارزیابی جیمز کلاپر

اعتراف بزرگ آقاي اطلاعات!

فقط كافي است كمي به گذشته برگرديم و به ياد بياوريم كه هدف راهبردي آمريكا در قبال ايران ظرف حدود يك سال گذشته چه بوده است؛ آن وقت روشن خواهد شد كه سخنان روز پنج شنبه جيمز كلاپر مدير اطلاعات ملي آمريكا در كميته نيروهاي مسلح سنا چه زلزله بزرگي است. كلاپر كه رييس جامعه اطلاعاتي آمريكاست، روز پنج شنبه در سنا گفت كه عقيده ندارد وارد كردن فشار اقتصادي به ايران از طريق تحريم، كمكي به تغيير رفتار هسته اي و منطقه اي آن خواهد كرد. وي كه سخنان او احتمالا گزارشي غير رسمي از برآورد اطلاعات ملي سال 2011 بوده -برآوردي كه مدت هاست آماده شده ولي مقام هاي آمريكايي از انتشار نسخه طبقه بندي شده آن جلوگيري مي كنند- در ادامه مي گويد كه به همين دليل توصيه مي كند هيچ تحريم جديدي عليه ايران اعمال نشود. اما اين هنوز پايان كار نيست. جمله شگفت انگيز كلاپر تازه بعد از اين سر مي رسد. او نه تنها مي گويد كه طرفدار اعمال تحريم هاي جديد عليه ايران نيست بلكه تاكيد مي كند برعكس آنچه ممكن است موضع ايران را اندكي نرم تر كند اين است كه «روابط اقتصادي با آن حفظ شود». بيان اين جمله از زبان عالي رتبه ترين مقام اطلاعاتي آمريكا، نه به عنوان نظر شخصي بلكه به مثابه خلاصه اي از برآورد سالانه 16 سازمان عضو جامعه اطلاعاتي آمريكا كه مهم ترين سند اطلاعاتي آمريكا محسوب مي شود، داراي معاني بي پاياني است كه اعتراف رسمي و صريح به شكست پروژه تحريم تنها يكي از آنهاست.

اجازه بدهيد به عقب برگرديم. به اوايل سال 2010 ميلادي زماني كه آمريكايي ها تصميم گرفتند پس از حدود دو سال دوباره از گزينه تحريم عليه ايران استفاده كنند. قطعنامه 1929 كه بدون شك شديد ترين قطعنامه شوراي امنيت عليه ايران است در بهار 89 فقط به اين دليل صادر شد كه آمريكايي ها احساس مي كردند پس از حوادث مابعد انتخابات رياست جمهوري در ايران استراتژي خود را به طور كامل بازنگري كرده اند و يك ديد روشن در اين باره در اختيار دارند كه «چه چيزي محاسبات ايران را تغيير خواهد داد». اين تصميم چند پيش فرض داشت:

پيش فرض اول اين بود كه آمريكايي ها دريافته بودند تمركز روي اينكه ايران امكانات يا دانش لازم براي هدفي كه پي گيري مي كند را به دست نياورد يك راهبرد اشتباه است چرا كه هر چقدر هم محدوديت ها شديد باشد باز ايران راهي براي به دست آوردن آنچه از آن دريغ مي شود به دست خواهد آورد. بنابراين آمريكايي ها فرض را بر اين گذاشتند كه ايران تحريم ها را دور خواهد زد و به همه اقلام تحريم شده دست خواهد يافت. سوالي كه از ديد استراتژيست هاي آمريكايي ارزش بحث داشت اين بود كه «با فرض اينكه ايران همه امكانات لازم را دارد، چه بايد كرد كه ايران تصميم خطرناكي عليه آمريكا نگيرد»؟ در واقع نقطه تمركز در اينجا تاثير گذاري بر «اهداف و انتخاب» هاي ايران بود نه «امكانات» آن. اين چيزي است كه آمريكايي ها به طور خلاصه آن را «تلاش براي تاثيرگذاري بر محاسبات ايران در حوزه اهداف» مي خوانند و عقيده دارند تنها راهي است كه باعث مي شود برنامه هسته اي ايران تبديل به يك تهديد براي آمريكا نشود.

پيش فرض دوم آمريكايي ها اين بود كه محاسبات ايران تغيير پذير است منتها به اين شرط كه ايراني ها احساس كنند اولا فشار سنگيني بر آنها وارد مي شود و ثانيا اين فشار تصميم انفرادي آمريكا يا چند كشور متحد آن نيست، بلكه تصميم دستجمعي همه جامعه جهاني است.

و پيش فرض سوم- كه از همه مهم تر است- اين بود كه آمريكايي ها احساس مي كردند حوادث بعد از انتخابات در ايران، توان نظام اسلامي را براي تصميم گيري درامور مهم امنيت ملي مختل كرده و قدرت آن براي مقاومت در مقابل فشارها را به طور اساسي كاهش داده است. در نتيجه آمريكايي ها به اين نتيجه رسيدند كه «بهترين زمان» براي اعمال تحريم عليه ايران را در اختيار دارند و لذا بهتر است ارزيابي خود در اوايل سال 2008 (پس از صدور قطعنامه 1835) را كه مي گفت تحريم قادر به تاثيرگذاري بر محاسبات ايران نيست ،كنار بگذارند و يك بار ديگر اين گزينه را امتحان كنند به اين اميد كه اين بار و در اثر شرايط جديد، اين گزينه قديمي به نتايجي متفاوت منجر شود.

اين البته تمام داستان نبود. آمريكايي ها براي اينكه به خيال خودشان بتوانند از فرصتي كه سران فتنه در داخل ايران براي آنها فراهم آورده بودند بيشترين استفاده را ببرند تصميم گرفتند اين بار به جاي استفاده از راهبردي كه تحريم را به عنوان تنها شيوه مفيد فشار بر ايران در نظر مي گرفت، از استراتژي استفاده كنند كه تلاش مي كرد تحريم را با ساير گزينه هاي اعمال فشار مانند ايجاد يك تهديد معتبر نظامي (كه با خود حمله نظامي متفاوت است)، عمليات اطلاعاتي (كه خود را به صورت تلاش براي خرابكاري هاي نيمه سخت مانند بمب گذاري، ترور دانشمندان هسته اي ايران و انتشار ويروس استاكس نت نشان داد)؛ و عمليات سنگين رسانه اي تلفيق كنند. قريب به اتفاق تحليلگران آمريكايي مرتبط با دولت، در آن مقطع باور داشتند كه اگر آمريكا بتواند گزينه هاي فشار بر ايران را به خوبي با هم تلفيق كند و بعد اين تلفيق را در زماني به مدت چند ماه و در حالي كه اجماع جهاني را پشت سر خود دارد اعمال نمايد، «حتما» محاسبات استراتژيك ايران تغيير خواهد كرد و برنامه هاي هسته اي، موشكي و منطقه اي ايران تحت تاثير قرار خواهد گرفت.

استراتژي تلفيق گزينه هاي فشار عليه ايران كه البته همچنان تحريم در مركزيت آن قرار داشت، بنا بود چند هدف كليدي را براي آمريكايي ها محقق كند كه هيچ كدام از آنها محقق نشد.

1- آمريكايي ها توقع داشتند اين احساس به ايران دست بدهد كه همه كشورها از جمله كشورهايي كه ايران آنها را دوست خود مي پنداشت به اردوگاه غرب پيوسته اند و ايران كاملا در جهان تنها مانده است. اين اتفاق كاملا برعكس شد چرا كه تنها اتفاقي كه با اعمال تحريم ها عليه ايران رخ داد اين بود كه چند شركت بزرگ اروپايي از ايران خارج شدند و در عوض ده ها شركت كوچكتر -اما با توانايي فني بالاتر- كه پيش از آن به دليل حضور شركت هاي بزرگ توان حضور در بازار ايران را نداشتند، وارد پروژه هاي ايران شده و جاي آنها را گرفتند. اين موضوع آنقدر واضح و براي آمريكايي ها غير قابل تحمل بود كه استورات لوي مسئول پروژه تحريم ايران پس از ماه ها دوره گردي و از اين كشور به آن كشور رفتن، از اينكه بتواند كشورها را به كاهش روابط تجاري با ايران متقاعد كند نااميد شد و استعفا داد.

2- اتفاق دومي كه آمريكايي ها انتظار داشتند رخ بدهد اين بود كه تحريم ها اگر برنامه هسته اي ايران را متوقف نمي كند لااقل سرعت آن را كاهش بدهد. گزارش اخير يوكيا آمانو مدير كل آژانس كه در 6 اسفند ماه منتشر شد به وضوح نشان داد كه اين هدف گذاري هم بر باد رفته است. همانطور كه كلاپر هم در نطق خود تاكيد كرده ايران اكنون چيزي بيش از 9000 ماشين سانتريفيوژ نوع اول دارد، حدود 3600 كيلو گرم اورانيوم كم غني شده (5/3 درصد) ذخيره كرده و حدود 40 كيلوگرم هم اورانيوم بسيار غني شده (20 درصد) در اختيار دارد. همين گزارش بدون نياز به هيچ عنصر كمكي ديگر نشان مي دهد كه پروژه بسيار گران قيمت و دهان پر كن استاكس نت، تاثيري بر توان غني سازي ايران نگذاشته است. البته ظاهرا آقاي مدير اطلاعات ملي درباره ماشين هاي نسل بعدي ايران كه مطابق اعلام آژانس به زودي در نطنز نصب خواهد چيزي نمي دانسته است والا بيشتر متعجب مي شد چرا كه توسعه نسل جديدماشين ها -كه آژانس آن را تاييد كرده- دقيقا مستلزم دست يابي به همان مواد و قطعاتي است كه 1929 مي خواست از رسيدن آنها به ايران جلوگيري كند.

3- و نهايتا تحريم از ديد آمريكايي ها بنا بود پس از تلفيق با مشكلات ناشي از هدفمندي يارانه ها كه آمريكايي ها آن را بسيار فاجعه بار تخمين زده بودند به بروز يك نابساماني وسيع اقتصادي در ايران منجر شود و اين نابساماني صداهاي اعتراض در ايران را بلند كند كه فناوري هسته اي ارزش اين همه هزينه كردن را ندارد. در واقع تحليل همكاران آقاي كلاپر اين بود كه اين بار فشار اقتصادي از درون، نخبگان و مردم را عليه نظام بسيج خواهد كرد و نظام ناچار خواهد شد كوتاه بيايد. پاسخ ايران به اين مورد آخر واقعا شوك آور بوده است. در حالي كه آمريكايي ها فكر مي كردند مهم ترين عامل كمك كننده به تحرم ها در ايران سوء مديريت دولتي خواهد بود، دولت در اجراي هدفمندي يارانه ها چنان دقيق و مدبرانه عمل كرد كه حتي برخي دوستان و دلسوزان در داخل هم تصورش را نمي كردند و به اين ترتيب فشار و محدوديت ناشي از تحريم با «حسن مديريت اقتصادي» جبران شد و هدفمندي يارانه ها به جاي اينكه مردم و دولت را رويارو قرار دهد به نمادي از همكاري و مشاركت ملي بدل گشت.

به نظر مي رسدحالا بتوان وضع و حال آقاي كلاپر را بهتر درك كرد و فهميد كه چرا او مي گويد از تحريم بيشتر كاري ساخته نيست و تازه تحريم هاي قبلي را هم بايد كنار گذاشت. تحريم ها و فشارها بنا بود محاسبات ايران را عوض كند اما ظاهرا آن چيزي كه عوض شده محاسبات آمريكاست!

سرمقاله روزنامه کیهان در روز شنبه 21 اسفند 1389

انتقال مدیریت فتنه به بیرون

مهر اسرائيل بر پيشاني سران فتنه

سياستگذاري امنيتي آمريكا درباره ايران پس از 25 بهمن 1388 مراحلي چنان جديد را تجربه مي كند كه مي توان آن را حقيقتا ورود به فازي نو خواند. تغيير فاز پي در پي، از اين شاخ به آن شاخ پريدن و خود را در گرداب اظهارنظرها و راهبردهاي متناقض افكندن البته خصلت ثابت و دائمي سياستگذاري آمريكا درباره ايران بويژه در دو سال گذشته بوده و از اين حيث هيچ تعجبي ندارد اگر دوباره مسير خود را عوض كرده باشند. آنچه اهميت دارد اين است كه ظاهرا آمريكايي ها اين بار درباره چگونگي رويارويي با تحولات داخلي ايران، تصميم هايي «واقعا» جديد گرفته اند و اگر اينطور باشد -كه اين يادداشت استدلال خواهد كرد هست- بسيار ضروري است در اين موضوع تامل كنيم كه علت اين امر و نتيجه آن چيست.

ابتدا اجازه بدهيد ببينيم در 25 بهمن دقيقا چه اتفاقي افتاد و آمريكايي ها از «سفارش مستقيم بيانيه تجمع» به موسوي و كروبي چه هدفي را تعقيب مي كردند. اهداف آمريكايي ها از كليد زدن پروژه 25 بهمن به طور خلاصه چنين بوده است:

1- ويژگي اول اين پروژه اين بود كه براي آمريكايي ها روشن شده بود براي متوقف كردن حركت سيل آساي مردم منطقه هيچ راهي كوتاه تر و بهينه تر از به هم ريختن وضعيت داخلي ايران نيست و موسوي و كروبي هم اين آمادگي را دارند كه در چنين پروژه اي مشاركت كنند.

2- ويژگي دوم اين بود كه طرف خارجي از حدود يك هفته قبل از 25 بهمن يك عمليات رسانه اي بسيار سنگين براي به خيابان كشاندن تعداد هرچه بيشتري از افراد انجام داد. در اينجا نكته مهم اين است كه توجه كنيم آمريكايي ها و گروهك هاي مرتبط با آنها به خوبي مي دانند كه تعداد افرادي كه همچنان ممكن است انگيزه اي براي حمله به سطل هاي آشغال در خيابان هاي تهران داشته باشند، يك «عدد ثابت» است كه هر بار ناآرامي شكل مي گيرد بخشي از آنها دستگير مي شوند و از آن عدد ثابت يك «مقدار جايگزين ناپذير» كاسته مي شود. جلوگيري از گسترش بيشتر انقلاب هاي ضدآمريكايي منطقه كه به نحوي بي سابقه منافع حياتي آمريكا را به خطر انداخته آن قدر براي كاخ سفيد ضروري بود -و هست- كه حتي ريسك از دست رفتن برخي از كليدي ترين مهره هاي عملياتي خود در كف خيابان هاي تهران را هم پذيرفت.

3- و ويژگي آخر اين بود كه طرف خارجي نشان داد انتظار خود از آشوب خياباني در ايران را به «هدف گذاري هاي صرفا رسانه اي» تقليل داده و فعلا از جريان سبز در ايران جز «روشن نگهداشتن آتش اعتراضات» از طريق «ايجاد ناآرامي كاريكاتوري در چند خيابان تهران كاري ساخته نيست. تنها كاري كه گماشتگان آمريكا در داخل ايران بايد مي كردند اين بود كه تئاتري بازي كنند، از آن فيلم و عكس بگيرند و به عنوان مواد اوليه براي كارخانه دروغ سازي رسانه هاي غربي -كه البته ظاهرا مدتي است بدون مواد اوليه هم كار مي كند! - ارسال كنند. همين.

بسيار مهم است كه در اينجا توجه كنيم آمريكايي ها بدون ترديد مي دانستند درخواست آنها از موسوي و كروبي براي راه انداختن راهپيمايي «نجات اسراييل» در تهران، نوعي انتحار سياسي غيرقابل جبران از جانب اين دو نفر است و احتمالا به مرگ هميشگي و ابدي آنها در ذهن جامعه ايراني منجر خواهد شد اما باز هم به همان دليل آشنا يعني اضطرار كشنده ناشي از ضرورت متوقف شدن حركت هاي ضدآمريكايي در منطقه حاضر شدند اين هزينه را هم بپردازند. وقتي آقاي نتانياهو كه زماني گفته بود موسوي و كروبي بزرگترين سرمايه هاي اسراييل در ايران هستند راضي به آتش افكندن در اين سرمايه ها مي شود ديگر بايد فهميدكه عمق كار تا كجاست و قصه چقدر بيخ پيدا كرده است.

اما اين پايان كار نيست. بعد از 25 بهمن يك سلسله اتفاقات تقريبا پي درپي رخ داد كه توجه به آنها هم براي فراهم شدن امكان فهم «آنچه تغيير فاز واقعي در سياستگذاري امنيتي آمريكا درباره ايران» خوانديم، لازم است.

اولا، نظام توانست با استفاده از فضاي بوجود آمده بعد از 25 بهمن، يك اجماع تقريبا كامل از خواص عليه جريان فتنه و سران آن بوجود بياورد. بعد از 25 بهمن براي اولين بار مطالبه برخورد با موسوي و كروبي علاوه بر توده هاي مردم به سطح خواص منتقل و در آن فراگير شد و بويژه با موضع گيري مجلس در روز 26 بهمن و همچنين مصاحبه هاي پي درپي چهره هاي بعضا داراي سابقه همراهي با فتنه عليه موسوي و كروبي در روزهاي بعد از آن، عمق قابل توجهي پيدا كرد. اين فرايند كه مي توان آن را «موج بازگشت خواص» و «يك دست شدن فضاي سياسي كشور عليه جريان فتنه» ناميد، داراي پيام هاي بسيار خطرناكي براي آمريكايي ها بود چرا كه آنها به خوبي مي دانستند و بارها در تحليل هاي راهبردي خود درباره اوضاع ايران بر آن تاكيد كرده اند كه اگر نظام بتواند ترك هاي موجود در ميان خواص را رفو كند، آن وقت بسيار آسان تر آنچه حتي فكرش را بتوان كرد قادر به كنترل كامل ابعاد سياسي و امنيت فتنه و مجازات قاطع عاملان آن خواهد بود.

ثانياً، خبر بد بعدي براي آمريكايي ها اين بود كه فضاي بوجود آمده بعد از 25 بهمن آخرين گردوغبارهاي فتنه را براي ديرباورترين افراد هم فرو نشاند و فضا را كاملاً شفاف كرد. فتنه تا زماني عمر مي كند كه بتوان حق و باطل را به هم آميخت و ملغمه اي گيج كننده از آن فراهم كرد. اما وقتي حق يك طرف ايستاد و باطل طرف ديگر و وقتي جبهه ها شفاف شد ديگر سخن گفتن از فتنه بي معني است. فضايي كه در آن خواص مسئله (وسابقه) دار يك طرف ايستاده باشند و وفاداران به نظام طرف ديگر شايد فضاي فتنه باشد و در مقطعي واقعا بود، اما عرصه اي كه يك سوي آن منافقين اسلحه به دست و اسراييلي هاي كف بردهان آورده ايستاده اند و سوي ديگرش فرزندان خميني و خامنه اي ديگر به هيچ معنايي فضاي فتنه نيست. اينجا همه چيز روشن است واگر كسي اشتباه كرد اين دفعه مشكل از چشم و دل اوست نه گردوغبار فضا و لذا تكليف او هم روشن است. ضمن اينكه در اينجا ديگر اساساً كسي نمي تواند بهانه بياورد كه نفهميده و اشتباه كرده است. اينجا تنها جمله اي كه واقعا معنادار است اين است كه گفته شود فلاني و بهماني «تصميم گرفتند» اين سو يا آن سوي جبهه بايستند و وقتي تصميم مي گرفتند مي دانستند چه مي كنند پس تبعات آن را هم بي كم وكاست بايد بپذيرند.

و ثالثاً، در اثر اين دو عامل، نظام پس از 25 بهمن به سادگي و با هزينه اجتماعي صفر گام اول برخورد با موسوي و كروبي را برداشت و آنها را در خانه شان محدود كرد. تعبير درست تر البته اين است كه بگوييم آنچه رخ داده قطع دسترسي هاي سرويس هاي اطلاعاتي و عوامل آنها به موسوي و كروبي است كه هر روز با استفاده از آنها توطئه اي جديد طراحي مي كردند و اكنون مجال اين كار به طور كامل از آنها سلب شده است.

دقيقا در اينجا بود كه تغيير فاز اساسي كه روشن كردن ماهيت آن هدف اين يادداشت است رخ داد. آمريكايي ها يكي دو روز بعد از 25 بهمن كاملا متوجه شدند كه كار موسوي و كروبي تمام است: مهر اسراييل بر پيشاني آنها خورده، خواص عليه آنها بسيج شده اند، تنفر مردم و مطالبه مجازات هر لحظه شدت بيشتري مي گيرد و حصر خانگي هم هيچ واكنش منفي از جانب مردم در پي نداشته سهل است از آن به عنوان قدم اول در مجازات اين دو استقبال كرده اند و خواستار برداشته شدن هر چه زودتر قدم هاي بعدي هستند. نتيجه اين بود كه تغيير فاز بنيادين رخ داد و سناريويي كه برخي شواهد مي گويد از مدت ها پيش طراحي شده بود كليد خورد و آن سناريو هم اين بود كه موسوي و كروبي را كاملا به حال خود رها كنند و «هسته توليد بحران» را تا هر ميزان كه مي توانند به خارج از ايران منتقل نمايند. اينجا بود كه به سرعت چند اتفاق رخ داد: 1- تشكلي موسوم به شوراي هماهنگي راه سبز اميد با محوريت سازمان منافقين در اروپا اعلام موجوديت كرد 2- مانيفست جديد فتنه به امضاي اين به اصطلاح شورا نوشته و منتشر شد 3 - آمريكايي ها و اسراييلي ها همه ملاحظه هاي خود را كنار گذاشتند و به بي سابقه ترين شكل ممكن به حمايت از اين سازوكار جديد پرداختند و نهايتا 4- با امضاي اين شوراي كذايي بيانيه هايي منتشر شد كه مردم را به مزمن كردن تجمعات در ايران فرا مي خواند؛ و اين يعني پايان كار سران فتنه در داخل مرزهاي ايران و منتقل شدن كل پروژه به بيرون مرزها.

براي اينكه مسئله بي جهت پيچيده نشود اجازه بدهيد اينطور جمع بندي كنيم. سرويس هاي غربي دريافته اند كه تمام ظرفيت هاي فتنه گري در داخل مرزهاي ايران در اثر تدبير حقيقتا هوشمندانه رهبري سوخته و هيچ ظرفيت قابل احيا يا سرمايه گذاري وجود ندارد. آخرين تير در تركش اين است كه تلاش كنند كاركردهاي موسوي و كروبي را به يك هسته جديد در بيرون از ايران منتقل كنند تا از اين به بعد آن هسته به جاي اين دو موضع بگيرد، بيانيه بدهد و... مثل هميشه منافقين جلو افتاده و عهده دار حمالي پروژه شده اند. انتقال به بيرون يعني نااميدي كامل از داخل و اين يعني آخر كار. تجربه 32 سال گذشته نشان مي دهد اتكا به گروهك هاي بيرون مرزها براي ايجاد ناآرامي در ايران ايده اي است كه فقط به درد تفريح مي خورد. منافقين اگر مي توانستند آب دماغشان را بالا بكشند در همان دهه 60 كاري از پيش مي بردند و به دريوزگي در اين مجلس و آن دربار، و آوارگي در اين بيابان و آن بيغوله نمي افتادند. آمريكا به جايي بازگشته كه در سراسر 32 سال گذشته قرار داشته است يعني اميد به براندازي از جانب موجوداتي بي مصرف در كشورهاي غربي كه فقط پشت ميكروفون يا هنگام گدايي مبارزند!

سرمقاله روزنامه کیهان در روز دوشنبه 16 اسفند 1389

آخرین وضعیت برنامه هسته ای

واقعيت ساده

پرونده هسته اي ايران به عنوان بخشي از موزاييك امنيتي و استراتژيك منطقه اكنون دوران مهمي را تجربه مي كند. اگرچه بحث ها درباره اين موضوع عموما خاموش و تحت تاثير تحولات منطقه است اما روند امور مقطع بسيار حساسي را تجربه مي كند. تحولات منطقه باعث شده آمريكايي ها به اين نتيجه برسند كه بايد راهبرد منطقه اي خود را از اساس بازنويسي كنند. اين كار آغاز شده اما به سرانجام نرسيده است. بخش مهمي از اين بازنگري هم بدون شك مربوط خواهد بود به اينكه آمريكايي ها نوع برخورد خود با ايران بويژه در مسئله هسته اي را چگونه به روز كنند و البته -مثل هميشه- مي دانيم تضميني وجود ندارد كه قادر به گرفتن تصميم درست در زمان درست باشند.

فضاي فعلي درباره پرونده هسته اي ايران را دو پديده ساخته است: يكي گزارش آژانس بين المللي انرژي اتمي كه روز شنبه منتشر شد و ديگري برآورد اطلاعات ملي 2011 آمريكا كه احتمالا ماه آينده منتشر خواهد شد (و بناست ارزيابي هاي برآورد سال 2007 را به روز كند). براي تحليل دقيق اين دو پديده ناچار بايد كمي به گذشته برگشت. مذاكرات اسلامبول كه روزهاي اول و دوم بهمن 1389 برگزار شد نقطه شروع مناسبي است. اين مذاكرات به دليل همزماني با خيزش عظيم اسلامي در منطقه عموما تحليل ناشده باقي ماند و درباره عمق اتفاقي كه در اسلامبول رخ داد بحث چنداني صورت نگرفت. از يك منظر بسيار اجمالي و بدون ورود به جزئيات، مذاكرات اسلامبول دو ويژگي راهبردي بسيار مهم داشته است. ويژگي اول اين است كه نحوه رفتار ايران در اين مذاكرات براي اولين بار نشان داد ايران هم با تكيه بر توانايي هاي خود يك راهبرد دو مسيره در مقابل غرب در پيش گرفته است. تا قبل از اين مذاكرات اين غربي ها بودند كه مي گفتند ايران يا بايد مسير اعتمادسازي در مورد برنامه اش را در پيش بگيرد كه از جمله مستلزم عمل به همه درخواست هاي شوراي امنيت به اضافه يك سلسله درخواست هاي اضافي و من درآوردي از جانب آمريكايي ها است يا اينكه با فشار و انزواي فزاينده روبرو خواهد شد. در مذاكرات اسلامبول براي نخستين بار غربي ها با بديل ايراني - و البته گيج كننده- اين راهبرد روبرو شدند. ايران در اين مذاكرات تاكيد كرد غرب هم دو مسير در پيش دارد. مسير اول مسير همكاري است كه الزاماتي دارد و از جمله الزامات آن اين است كه همه انواع فشارها بر ايران متوقف شود و غرب به صراحت و به طور رسمي حقوقي را كه معاهده عدم اشاعه براي ايران در نظر گرفته به رسميت بشناسد. و مسير دوم هم مسير تقابل است كه اگر غرب پيمودن اين راه را انتخاب كند آن وقت همه امكاناتي كه ايران به عنوان «موضوع همكاري» روي ميز گذاشته كاركرد معكوس پيدا خواهد كرد و بدل به ابزارهايي براي «پاسخ منطقه اي» به فشارهاي غرب خواهد شد.

طرف غربي در آن مقطع به اين دليل كه تصور -يا بهتر بگوييم وانمود- مي كرد تحريم ها را يك «گزينه موثر» عليه ايران مي داند اين منطق را نپذيرفت و مذاكرات را به شكست كشاند. شايد يك علت هم اين بود كه غربي ها نمي توانستند در ذهن خود راهبرد مذاكراتي ايران را درست تحليل كنند و مثلا دريابند كه وقتي ايران از «موضوعات همكاري منطقه اي» حرف مي زند منظورش دقيقا چيست. اكنون و با تحولات اخير در منطقه كه به تعبير عاموس گيلعاد مدير كل امور سياسي وزارت دفاع رژيم صهيونيستي، ايران خاورميانه را براي اسراييل تبديل به جهنم كرده احتمالا بايد معناي آنچه ايران در اسلامبول مي گفت براي آمريكايي ها روشن تر شده باشد ولو اينكه ديگر دير شده است و مذاكرات هرگز نمي تواند از آنجايي آغاز شود كه در اسلامبول پايان يافته بود. ايران در اسلامبول توقف فشارها و تثبيت حقوق خود را مطالبه كرد اما در هرگونه مذاكره آتي خاكريزهاي خود را كيلومترها جلوتر قرار خواهد داد و به عنوان تنها قدرتي كه توان مديريت موثر تحولات منطقه را دارد با غرب سخن خواهد گفت.

ويژگي راهبردي دوم مذاكرات اسلامبول هم اين بود كه ايران با مقاومت در مقابل هرگونه درخواست انجام اقدامات اعتمادساز از جانب غرب (كه اين بار در قالب يك نسخه بازنگري شده از مكانيسم مبادله ارائه شد) فلسفه وجودي و كارايي راهبردي استراتژي تحريم را عميقا زير سوال برد. تصور غربي ها هم در مذكرات ژنو3 و هم در اسلامبول اين بود كه اولا ايران به دليل فشار تحريم ها ورود به مذاكرات را پذيرفته و ثانيا اگر به اندازه كافي به استراتژي تحريم زمان داده شود، اجماع جهاني حول اين استراتژي حفظ شود، تحريم ها با مشوق هاي - به زعم آمريكا- قابل توجه همراه شود و نهايتا آثار تحريم ها با مسائل سياسي و اقتصادي داخل ايران تلفيق شود آن وقت حتما محاسبات ايران تغيير خواهد كرد و ايران نه فقط مبادله كه به گفته آقاي گري سيمور مشاور كاخ سفيد در امور خلع سلاح و عدم اشاعه تعليق را هم خواهد پذيرفت! اين تحليل آمريكايي ها كه اطلاعات موجود نشان مي دهد آن را به عنوان يك تحليل «قطعي» به اعضاي گروه 1+5 ارائه كرده بودند در استانبول به طور كامل و بنيادين فرو ريخت. ايران در اين مذاكرات نه فقط كوچكترين انعطافي در مورد اهداف اساسي خود نشان نداد بلكه دستور كار مذاكراتي خود را به گونه اي قرار داد كه نشان مي داد هيچ زماني در آينده هم در اثر فشار ناشي از تحريم ها محاسبات راهبردي خود را تغيير نخواهد داد. اين موضع، ضربه ويران كننده به راهبرد دو مسيره غرب وارد كرد. آمريكايي ها تصور مي كردند اگر مذاكرات شكست بخورد بلافاصله خواهند توانست گروه 1+5 را به اعمال تحريم هاي بيشتر عليه ايران متقاعد كنند اما آنچه عملا اتفاق افتاد كاملا برعكس بود. وقتي مذاكرات شكست خورد سوالي كه از جانب بقيه اعضاي گروه 1+5 مطرح مي شد اين بود كه تاكي بايد با راهبردي كه كاملا روشن شده تاثيري بر ايران نخواهد گذاشت همراهي كنند و اساسا آيا نصابي از تحريم ها و فشارهاي بين المللي وجود دارد كه بتوان ادعا كرد «حتما» بر ايران تاثير خواهد گذاشت؟ مذاكرات اسلامبول يك پاسخ «نه» صريح براي اين سوال ها روي ميز گذاشت كه بلافاصله هم اثرات خود رانشان داد. به فاصله كمتر از يك هفته از اين مذاكرات استوارت لوي مسئول پروژه تحريم ايران در دولت آمريكا از مقام خود استعفا كرد و چند روز بعد از آن هم سرگئي لاوروف در اظهار نظري كم سابقه ضمن مخالفت با اعمال تحريم هاي جديد عليه ايران گفت روسيه مي خواهد بداند وعده آمريكا مبني بر اثرپذيري ايران از تحريم ها بالاخره كي محقق خواهد شد؟! با اين وصف واضح بود كه آمريكايي ها ديگر نمي توانند به مسير اعمال تحريم هاي چند جانبه عليه ايران ادامه بدهند چون نه استدلالي در دفاع از كارايي اين استراتژي در چنته داشتند و نه كوچكترين نشانه يا حتي دورنمايي از معامله پذيري ايران قابل مشاهده بود. تنها راهي كه باقي ماند بسنده كردن به دل خوش كنكي به نام تحريم هاي يك جانبه بود كه استراتژيست هاي دولت اوباما خود بهتر از هر كسي مي دانند چيزي بيش از يك شوخي تبليغاتي نيست.

با كنار هم قرار دادن اين مجموعه تحولات كاملا مي توان دريافت كه آمريكايي ها حتي قبل از تحولات اخير منطقه هم در موقعيت بسيار دشوار و شكننده اي در مقابل ايران قرار داشته اند و اين تحولات صرفا دست بالاي ايران در هماوردي استراتژيك با غرب را بالاتر برده است. بعيد به نظر مي رسد آمريكايي ها در موقعيتي باشند كه بتوانند حتي يك تصميم تاكتيكي درست در اين مقطع بگيرند ولي روشن است كه براي جبران عقب ماندگي بي سابقه خود از ايران در منطقه به هر ابزاري متوسل خواهند شد. نشانه هاي اين امر نيز، هم در گزارش اخير آمانو و هم در برآورد اطلاعاتي كه ظاهرا شوراي اطلاعات ملي آمريكا نهايي كرده ديده مي شود.

گزارش اخير آمانو به صراحت نشان مي دهد كه ايران هرجا پاي تعهدات پادماني اش در ميان بوده به طور كامل به آن عمل كرده و هر جا در مقابل درخواست هاي شوراي امنيت قرار گرفته بي درنگ آن را رد كرده است چرا كه عقيده دارد هيچ مبناي حقوقي براي ورود شوراي امنيت به اين پرونده وجود نداشته است. مهم تر از اين، اين گزارش ذخيره مواد كم غني شده ايران را چيزي حدود 4000 كيلوگرم اعلام مي كند كه اگر فقط يك پيام داشته باشد اين است كه هيچ توقفي در عمليات غني سازي در ايران وجود نداشته و داستان هايي مانند استاكس نت فقط به درد پر كردن ستون روزنامه هاي غربي مي خورده است. آمانو كه مطابق برخي اسناد منتشر شده ويكي ليكس به آمريكايي ها قول داده بود حتي انتصاب معاونان خود را هم با آنها چك كند، در اين گزارش همه سعي خود را كرده است تا همكاري هاي ايران را كمرنگ جلوه داده و براي ادعاهاي آمريكايي ها در مورد وجود يك جنبه تسليحاتي در برنامه ايران، يك مبناي فني فراهم كند. گزارش فوريه به وضوح در برآوردن اين هدف كه دولت اوباما پيش از انتشار برآورد اطلاعات ملي سال 2011 به شدت به آن نياز دارد ناكام مانده است چرا كه هيچ چيزي كه بتوان نام آن را «اطلاعات» گذاشت و مويد چنين داستان پردازي هايي باشد اساسا وجود خارجي ندارد. نتيجه اين فقر مطلق اطلاعات آن شده كه آمانو مجموعه اي از حرف هاي تكراري را كه بيش از 4 سال است در گزارش هاي آژانس copy و pase مي شود يك بار ديگر پشت سر هم رديف كرده و تنها خلاقيتي كه به خرج داده اين بوده كه پاسخ هاي رسمي و مفصل ايران به اين ادعا را بالكل از قلم بيندازد تا شايد «پاراگراف هاي سفارشي آمريكا» اندكي باور پذير جلوه كند!

در ايران كسي تعجب نمي كند كه گزارش ها يا برآوردهاي اطلاعاتي آمريكايي ها درباره تحولات منطقه شبيه ارزيابي هايشان از توان هسته اي ايران باشد اما يك واقعيت ساده و غير قابل چشم پوشي وجود دارد و آن هم اين است كه نه تحولات منطقه و نه برنامه هسته اي ايران موقع انتخاب مسير خود به تنها چيزي كه توجه ندارند اين برآوردها و گزارش هاست.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۹

جغرافیای نظامی منطقه

راز عصبانيت

عصبانيت به اضافه بيش فعالي، بهترين فرمولي است كه مي تواند وضع وحال فعلي آمريكا در منطقه را توصيف كند. سيستم رسانه اي انحصارگرا و فوق العاده سانسورچي آمريكا اجازه نمي دهد حقيقت آنچه در منطقه در حال رخ دادن است و بلايي كه بر سر منافع حياتي آمريكا نازل شده آشكار شود. حداكثر چيزي كه تلويزيون هاي غربي نمايش مي دهند صحنه هايي از زد و خورد به اضافه بيانيه هاي رسمي است كه دولت هاي ديكتاتوري متحد آنها در منطقه پي درپي صادر مي كنند و مضمون ناشيانه برخي از آنها هم اين است كه اوضاع تحت كنترل است و «ثبات خاورميانه» حفظ خواهد شد!

دولت آمريكا در مخمصه اي سخت گرفتار شده است. آمريكايي ها هرگز باور نمي كردند -پيش بيني كه مطلقا- اوضاع در خاورميانه اينگونه از كنترل خارج شود. سرويس هاي اطلاعاتي آنها و همكارانشان در منطقه (كه عمر سليمان سركرده آنها بوده)، آنگونه كه پيتر هوكسترا عضو ارشد كميته اطلاعاتي مجلس نمايندگان در نشست بنياد دفاع از دموكراسي كه آذر ماه 1389 در واشينگتن برگزار شد مي گويد، مطلقا اين حوادث را پيش بيني نكرده بودند. سيا حتي تا چند روز قبل از سقوط دولت تونس و فرار بن علي عقيده داشت كه او از عهده ناآرامي ها برخواهد آمد. لئون پانتا رييس سيا مي گويد سازمان متبوعش مي دانسته در خاورميانه اتفاقاتي در حال وقوع است اما نتوانسته و هيچ وقت نخواهد توانست«زمان جرقه» را پيش بيني كند. اما ظاهرا براي اين حرف ها نبايد اهميتي بيش از تعارفات قائل شد. مشكل آمريكايي ها اين نيست كه نتوانستند «زمان جرقه» را پيش بيني كنند، بلكه مشكل اين است كه آنها حتي قادر به ديدن آتشي چنين مهيب كه زبانه هاي آن تا آستانه كاخ سفيد سرك مي كشد هم نيستند. در واقع مسئله اساسي تر از آن چيزي است كه در سخنراني هاي هيستريك خانم كلينتون و بيانيه هاي زرد آقاي اوباما ديده مي شود. تنها چيزي كه در اين اظهارنظرها نمي توان ديد واقعيت است و تا زماني كه اين واقعيت چنان كه هست ديده نشود نمي توان دريافت كه چرا آمريكايي ها اينگونه دستپاچه و عصباني هستند و براي جمع كردن اوضاع منطقه به تكاپو افتاده اند. اين يادداشت كمي به پس پشت اين واقعيت بزرگ خواهد پرداخت.

روزي كه مبارك از مصر گريخت، سرويس هاي آمريكايي تازه دريافتند قضيه بيخ دارد و با نوشتن گزارش هاي «همه چيز مرتب است» و دلداري دادن تلفني به ديكتاتورها نخواهند توانست مسئله را كنترل كنند. تا قبل از آن همه نگراني آمريكايي ها اين بود كه اولا چرا نتوانسته اند موضوع را پيش بيني كنند و ثانيا چگونه بحران را با حداقل هزينه فيصله بدهند؛ اما وقتي جنبش نيروي خود را تمام و كمال نشان داد و مبارك مجبور به ترك قاهره شد تازه متوجه شدند كه بايد خود را براي اتفاقات غير منتظره بسيار بيشتري آماده كنند.

پس از مصر مهم ترين نگراني آمريكايي ها عربستان است كه نقشي حياتي در دو عرصه بسيار كليدي براي آمريكا ايفا مي كند. نخست، اين عربستان است كه با خريدهاي كلان و عموما غير ضروري كمپاني هاي عظيم اسلحه سازي آمريكا را سرپا نگهداشته است. فقط در آخرين مورد از قراردادهاي اعلام شده ميان عربستان و آمريكا، اين كشور بنا دارد در زماني به مدت چند دهه چيزي حدود 120 ميليارد دلار سلاح ازآمريكا بخرد كه اين معامله، بدون شك اوضاع بازار جهاني تسليحات و توليدكنندگان آمريكايي را به طور اساسي دگرگون خواهد كرد و بسياري از كمپاني هايي را كه به دليل «كمبود جنگ» در جهان در حال ورشكسته شدن هستند، نجات مي دهد. عربستان آنقدر مطيع و سر به راه است كه موقع خريد اسلحه ها به اصلي ترين و پيش پا افتاده ترين سوال ممكن يعني اينكه «چطور بايد از اين سلاح ها استفاده كرد»، حتي فكر هم نمي كند. بسياري در آمريكا -و البته در اسراييل- تاكيد مي كنند ايرادي ندارد كه سلاح هايي گران قيمت و فوق العاده پيشرفته به سعودي ها فروخته شود چرا كه اولا بالاخره بايد اين سلاح ها را به كسي فروخت و ارتش آمريكا به دليل كاهش تعهداتش در عراق و افغانستان، ديگر آن مشتري هميشه پاي كار سابق نيست و ثانيا چه بهتر كه اين سلاح ها را سعودي ها بخرند چرا كه همه مي دانند «نمي تواند از آنها استفاده كند»! نشان به آن نشان كه ارتش اين كشور تا مستقيما از آمريكا و اسراييل كمك دريافت نكرد نتوانست مبارزان كوه نشين و بيابانگرد حوثي را كه از يمن به بخش هايي از مرز آن حمله كرده بودند عقب براند.

كاركرد دوم عربستان بدون شك نقشي بي بديل است كه اين كشور در بازار جهاني نفت ايفا مي كند. عربستان است كه ذخيره استراتژيك نفت آمريكا را تضمين مي كند و مهم تر از آن با بالانس كردن بازار جهاني نفت به نفع سياست هاي آمريكا اجازه نمي دهد، قلب تپنده اقتصاد آمريكا يعني «دلار» دچار افت ارزش شود. يك نمونه جالب و عموما گفته نشده اين است كه عربستان نقشي حياتي در كشاندن چين به ورطه تحريم ايران و همچنين منصرف كردن روسيه از فروش سامانه هاي دفاع موشكي اس-300 به ايران بازي كرده است.

اكنون عربستان كه اينگونه در مركز راهبرد منطقه اي آمريكا قرار دارد لرزان و هراسان منتظر است كه موج عدالت طلبي، استكبارستيزي و اسلام خواهي كي مرزهاي آن را درخواهد نورديد. شايد بسياري تصور كنند احتمال ناآرامي در عربستان پايين است اما متخصصان راهبردي مي گويند تنها مسئله، مسئله زمان است و خصوصا اگر خبر تمام شدن كار عبدالله سعودي قطعي شود آن وقت هم درون حكومت عربستان و هم در سطح جامعه آن اتفاقاتي حيرت انگيز رخ خواهد داد.

پس از عربستان هيچ كشوري در منطقه خليج فارس براي آمريكايي ها مهم تر از بحرين نيست كه حكومت آن در اين روزها تا آستانه سقوط رفته و مسلما عمري بيش از چند ماه نخواهد داشت. بحرين براي آمريكا يك عربستان كوچك است. آمريكا در بحرين 4000 نيرو دارد. ناوگان پنجم نيروي دريايي آمريكا كه مسئول تامين امنيت خليج فارس و تضمين عبور بي دردسر نفت از تنگه هرمز است در اين كشور مستقر شده است. ناوگان پنجم نيروي دريايي آمريكا همچنين مسئوليت تامين امنيت درياي عرب را هم بر عهده دارد كه يك گلوگاه كليدي در شرق آفريقاست. ارتش آمريكا در سال 2003 تقريبا به صورت كامل از عربستان سعودي خارج شد تا در قطر و عمان مستقر شود اما سرفرماندهي ناوگان پنجم به طور كامل در بحرين استقرار دارد. حال تصور كنيد كه حكومت بحرين سقوط كند و كساني بر سر كار بيايند كه همه عمر با آرزوي انتقام گرفتن ازآمريكا زندگي كرده اند. آن وقت است كه تمام جغرافياي نظامي منطقه بر هم خواهد ريخت. همين حالا خبرهايي هست كه ناوگان پنجم نيروي دريايي آمريكا خود را مهياي يافتن محل هايي جديد براي استقرار كرده است (كه البته لااقل در خليج فارس چنين محل هايي وجود ندارد) و سرنوشت بحرين هر چه باشد مسلما 4000 نيروي آمريكايي به همين زودي ها بايد به دنبال جاي جديد براي خود باشند يا اگر هم نشد به خانه هايشان برگردند.

اين تازه فقط يك جنبه از مسئله است. آمريكا از مصر تا خليج فارس 15 تاسيسات لجستيكي دارد كه وظيفه آنها تامين تداركات براي ناوهاي در حال تردد و نيروهاي در حال عبور و مرور است. آخرين اطلاعات جمع آوري شده و گزارش هايي كه برخي منابع غربي منتشر كرده اند نشان مي دهد 10 عدد از اين تاسيسات در اثر تحولات اخير منطقه به شدت ناامن شده و آمريكايي ها بايد به زودي به دنبال جايگزين هايي براي آنها باشند و به اين ترتيب نه فقط محل استقرار نيروهاي بيگانه در منطقه ناامن شده بلكه اساسا آنچه آمريكايي ها در استراتژي نظامي 2025 خود «حضور در مقياس جهاني» و «تردد برق آسا» ناميده بودند هم زير سوال خواهد رفت. وقتي اين اطلاعات را كه فقط اندكي از گفتني هاي بسيار است مرور كنيم آن وقت به آساني مي توان متوجه شد چرا عبور دو رزمناو ايراني از كانال سوئز براي استقرار در سوريه اينگونه آمريكايي ها و صهيونيست ها را بر آشفته است. آنها خوب مي دانند كه تحولات سياسي منطقه به زودي نقشه نظامي و امنيتي آن را هم تغيير خواهد داد و حركت رزمناوهاي ايراني به سمت مديترانه فقط يك نشانه سمبليك از واقعيت بزرگي است كه بايد در انتظار آن باشند.

خلاصه كنيم، آنچه حضور نظامي آمريكا در خاورميانه خوانده مي شود 4 ركن اساسي دارد كه همگي در حال فرو ريختن است:

1- شبكه اي از پايگاه هاي نظامي 2- تبادل اطلاعاتي مستمر با كشورهاي منطقه 3- استفاده از آب هاي سرزميني كشورها 4-حق پرواز در آسمان كشورها. به زودي روزي خواهد رسيد كه آمريكايي ها از همه اين امكانات كه تا به حال مفت و مجاني در اختيارشان بوده محروم خواهند شد. آيا حالا دشوار است كه بفهميم آمريكا چرا از دست ايران عصباني است و خود را براي متوقف كردن آن به آب و آتش مي زند؟

سرمقاله روزنامه کیهان در روز سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۹