درباره پرونده شهرام امیری

پشت پرده يك آبروريزي اطلاعاتي

موضوع شهرام اميري به لحاظ اطلاعاتي بسيار پيچيده است اما اين نبايد مانع از آن شود كه برخي حقايق بديهي و البته بسيار مهم درباره آن كه هيچ ربطي به اين پيچيدگي ها ندارد ناديده گرفته شود.مهم ترين موضوع كه در ميان مباحث داغ درباره جزئيات اطلاعاتي پرونده اميري، تقريباً به طور كامل مغفول مانده اين است كه اين پرونده به گوياترين شكل ممكن ثابت مي كند، سياست آمريكا درباره برنامه هسته اي ايران از «عمليات حقوقي» به سمت «عمليات اطلاعاتي» تغيير جهت پيدا كرده و در عمليات اطلاعاتي هم «سندسازي» مهم ترين برنامه اي است كه آمريكايي ها تعقيب مي كنند.

بهترين راه براي فهم موضوع آن است كه توجه كنيم اميري چه زماني ربوده شد و در چه مقطع زماني در اختيار آمريكايي ها قرار داشت: فاصله زماني خرداد 88 تا تير 89 تا آنجا كه به برنامه هسته اي ايران مربوط است، دو ويژگي داشته است: 1- صفر شدن فهرست پرسش هاي پادماني آژانس از ايران با تكميل اجراي مداليته اي كه در اوت 2007 توافق شد و 2- زير سوال رفتن اعتبار و وثاقت موضوع مطالعات ادعايي كه خصوصاً در ماه هاي پاياني مسئوليت محمد البرادعي در آژانس، توسط خود وي صورت گرفت.

اين دو موضوع كار آمريكا را در پيش بردن پروژه «اعمال فشار همه جانبه بر ايران» بسيار سخت كرده بود. بسياري از كشورها عقيده داشتند تا زماني كه آژانس از همكاري ايران ابراز رضايت مي كند و علامتي از «انحراف» يا «عدم پاي بندي» ايران كشف نكرده بي معناست كه جامعه جهاني بخواهد فقط به اين دليل كه آمريكايي ها از استفاده ايران از حقوقش ناراحت هستند، عليه ايران اقدام كند. به عبارت ديگر با تهي شدن گزارش هاي آژانس از اتهامات دندان گير، توان استدلال آمريكايي ها براي همراه كردن بقيه كشورها با خود عليه ايران(پروژه اجماع سازي) تا حد بسيار زيادي افت كرده بود و آمريكايي ها براي زنده نگهداشتن پروژه خود ناچار بايد به روش هاي جديدتري متوسل مي شدند. آنچه اين ناتواني را تشديد مي كرد اين بود كه طرف هاي مذاكراتي آمريكا دائماً به برآورد اطلاعاتي اين كشور در سال 2007 استناد مي كردند كه با اطمينان نتيجه گرفته بود اگر هم چيزي به نام برنامه هسته اي نظامي ايران وجود داشته در سال 2003 متوقف شده و بار ديگر از سر گرفته نشده است. در واقع آمريكايي ها ميان دو نوع گزارش گير افتاده بودند؛ گزارش هاي آژانس كه اعلام مي كرد گذشته و حال برنامه هسته اي ايران سفيد است و گزارش جامعه اطلاعاتي خودشان كه وجود هرگونه برنامه هسته اي تسليحاتي در ايران را رد مي كرد.

دقيقاً به همين دلايل بود كه دولت آمريكا به اين نتيجه رسيد كه تمركز بر فاز حقوقي درباره ايران و توقع توليد سند عليه ايران از نهادي مانند آژانس كارايي خود را كاملاً از دست داده و بايد شيوه هاي جديدي براي اقدام عليه ايران يافت. راهي كه نهايتاً آمريكايي ها براي خلاص شدن از اين مخمصه در پيش گرفتند اين بود كه آنچه را كه خود تا پيش از آن عمليات حقوقي عليه ايران مي خواندند با عمليات اطلاعاتي به شكل ترور، ربايش، خرابكاري و جمع آوري اطلاعات جايگزين كنند. ويژگي اين مسير دوم براي آمريكا اين بود كه امكان هرگونه مانور دروغين و سندسازي عليه برنامه هسته اي ايران را فراهم مي آورد بي آنكه لازم باشد به جايي پاسخگو باشند. در واقع آمريكايي ها مي توانستند هر دروغي كه دلشان مي خواست عليه ايران سر هم كنند و آن را به اطلاعات پنهان و عمليات جاسوسي نسبت بدهند و بعد هم بگويند به دلايل حفاظتي نمي توانند منابعشان را افشا كنند، يعني همان كاري كه سال هاست در مورد موضوع مطالعات ادعايي انجام داده اند. در حالي كه كار كردن با آژانس با وجود همه همراهي هايي كه دبيرخانه آژانس با آمريكا انجام مي دهد، در هر حال محدوديت هايي داشت كه بازرسان و مديركل بايد براي ادعاهاي خود نيمچه سندي ارائه مي كردند، اين روش براي آمريكايي ها بسيار مقرون به صرفه به نظر مي رسيد.

اساس ماجراي شهرام اميري به همين تغيير مسير باز مي گردد. سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا كه يك بار در حدود سال 2004 و در «ماجراي لپ تاپ» مزه جعل سند عليه ايران را چشيده بودند، دوباره سعي كردند همان سناريو را تكرار كنند. صرف نظر از همه پيچيدگي هايي كه پرونده اميري دارد - و بحث درباره آنها موضوع اين نوشته نيست- اين مقدار كاملاً قطعي است كه آمريكايي ها از اميري خواسته بودند مسئوليت اسناد موجود در يك لپ تاپ را كه در واقع آخرين جعليات آنها درباره برنامه هسته اي ايران بود بپذيرد و علناً اعلام كند او اين اسناد را به آمريكا منتقل كرده است. اميري به دلايلي كه از جمله آنها بي ربط بودن تخصص و زمينه كاري او با برنامه هسته اي ايران بود، زيربار چنين كاري نرفت ولي اين موضوع تغييري در اينكه آمريكايي ها نهايتاً دنبال چه پروژه اي بودند ايجاد نمي كند.

شرايط داخلي ايران خصوصاً رو به سقوط بودن جريان فتنه كه اميد اول و آخر آمريكايي ها براي فشار به نظام جمهوري اسلامي و وادار كردن آن به تعديل هدف گذاري هاي امنيت ملي خود درباره برنامه هسته اي و همچنين در محيط منطقه اي است، صدور يك قطعنامه تحريم عليه ايران را از ديد استراتژيست هاي كاخ سفيد اجتناب ناپذير كرده بود. قطعنامه 1929 بنا بود به عنوان ابزاري در دست دوستان داخلي آمريكا عمل كند تا با توسل به آن بتوانند دولت و در واقع نظام را به بي تدبيري متهم كنند و از مشكلاتي كه اميدوار بودند اين قطعنامه براي مردم ايجاد كند، به عنوان ابزاري براي بهره گيري سران فتنه عليه نظام استفاده نمايند. در واقع ضرورت فوري، حياتي و جايگزين ناپذير براي آمريكا، عصاگذاري زير بغل جريان فتنه در سريع ترين زمان ممكن بود و همين احساس نياز بود كه آمريكايي ها را وادار كرد خود را در مخمصه پرونده شهرام اميري بيندازند چرا كه براي كاخ سفيد مسلم شده بود تنها با يك دور جديد از سندسازي است كه مي تواند حداقلي از همراهي در ميان اعضاي شوراي امنيت با پروژه خود عليه ايران را بوجود بياورد.

پيام شفاف پرونده اميري اين است كه آمريكايي ها با دو هدف 1- اعتباردهي به جامعه اطلاعاتي خود در آستانه انتشار برآورد اطلاعات ملي سال 2010 و 2- وادار كردن ديگر كشورها به همراهي با تحريم ها عليه ايران كه در واقع با انگيزه حمايت از جريان فتنه داخل ايران اعمال شد، خط مشي خود در مورد برنامه هسته اي ايران را عوض كرده اند اما به دليل عدم اشراف اطلاعاتي و به هم ريختگي تاريخي جامعه اطلاعاتي آمريكا، قادر به تعريف حتي يك پروژه درست و حسابي هم نيستند. اين ماجرا به خوبي نشان مي دهد موضوع مطالعات ادعايي و استناد به اطلاعاتي كه آمريكايي ها ادعا مي كنند از دانشمندان هسته اي ايران دريافت كرده اند تا چه حد مضحك و بي پايه بوده است. ايران پيش از اين دلايل بسيار محكمي اقامه كرده است (خصوصاً دلايل ناظر به محتواي متناقض اسناد مطالعات ادعايي) كه نشان مي دهد موجوديت نوت بوك كذايي آمريكايي ها جعلي است، اما اكنون اتفاقي رخ داده كه مي تواند استدلال ايران را به امري يقين آور تبديل كند. واقعاً اگر آمريكايي ها مي خواستند يك لپ تاپ جديد پر از قصه هايي درباره پروژه بمب اتمي ايران به اميري تحميل كنند، چه دليلي وجود دارد كه نپذيريم لپ تاپ قبلي هم در واقع چيزي بيش از خيال بافي هاي افسران نه چندان ماهر سيا نبوده است، بويژه كه آژانس هرگز اعتبار آن اسناد را تاييد نكرد و محتواي اسناد هم اگر نبود الطاف جناب هاينونن- و قبل از او گلداشميت- (معاونان مديركل در امور پادمان) هرگز جايي بهتر از كاغذ خردكن هاي ساختمان آژانس پيدا نمي كرد. نكته مهم پرونده اميري دقيقاً همين جاست و همه بحث هاي ديگر در مورد جزئيات ربايش و حضور اميري در آمريكا، واقعاً مسائلي فرعي است.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز دوشنبه 28 تیر 1389

گزارش ایرنا از سخنرانی در جلسه انصار حزب الله

آمريکا نفوذ ايران در منطقه را بپذيرد 

کارشناس مسايل سياسي با بيان اينکه آمريکا شکست در منطقه را پذيرفته است، تصريح کرد: آمريکا بايد نفوذ ايران در منطقه را بپذيرد.   

به گزارش خبرنگار سياسي ايرنا، مهدي محمدي يکشنبه شب در جلسه هفتگي انصار حزب الله اظهار داشت: آمريکا امروز به اين نتيجه رسيده است که راه حل مسايل منطقه از طريق مشارکت کشورهاي منطقه است نه فرا منطقه اي. اين کارشناس مسايل بين المللي خاطر نشان کرد: هميشه ادبيات آمريکا اين بود که روز به روز جمهوري اسلامي ايران را در دنيا منزوي بکند.

محمدي با بيان اينکه صدور قطعنامه ها ذره اي بر اهداف صلح آميز جمهوري اسلامي ايران تاثير نداشته است، تصريح کرد: خرداد سال 88 خاوير سولانا به ايران آمد و گفت هفت هزار سانتريفيوژ شما (ايران) را قبول داريم ولي ديگر به غني سازي بيش از اين اضافه نکنيد. وي با تاکيد بر اينکه گزينه نظامي عليه جمهوري اسلامي ايران اصلا مطرح نبوده است، خاطر نشان کرد: حمله نظامي يک گزينه رسانه اي است و در عمل مطرح نيست.

محمدي با بيان اينکه آمريکا منتظر نتيجه انتخابات رياست جمهوري 88 بود، تصريح کرد: اين کشور پس از آن به فکر تشديد فشار و تحريم بر آمد. وي به خيانت هاي جريان اصلاحات به کشور اشاره کرد و گفت: کار به آنجا رسيده بود که جرج بوش گفته بود چه رابطه اي با اصلاحات داشتيم که متاسفايم که با روي کار آمدن احمدي نژاد اين رابطه به هم خورد. محمدي گفت: دشمن پس از انتخابات روي جمعيت آلوده و اوباش سرمايه گذاري زيادي کرده بود. وي با بيان اينکه جريان سبز با تدبير رهبري در حال نابودي است، تصريح کرد: آمريکا پس از آن به فکر فشار اقتصادي و تحريم عليه ايران شد و تصوب قطعنامه 1929 را به سرعت دنبال کرد.

متن خبر ایرنا را اینجا بخوانید.

گفت و گو با ایرنا درباره جنایت زاهدان

"ترور و جنايت عليه مردم" استراتژي آمريکا شده است 

يک کارشناس مسايل سياسي با اشاره به دو انفجار تروريستي که پنجشنبه شب مقابل مسجد جامع زاهدان صورت گرفت، گفت: آمريکايي‌ها استراتژي خود را از شرارت سازمان يافته به ترور يا جنايت ضد مردم تغيير داده‌اند.   

مهدي محمدي روز يکشنبه در گفت‌وگو با خبرنگار سياسي ايرنا، افزود: اتفاقي که در زاهدان افتاد از چند جنبه قابل بررسي است و کليدي ترين نکته آن نيز موفقيت‌هاي اطلاعاتي نظام جمهوري اسلامي ايران در کنترل شرارت در جنوب شرق کشور و خنثي کردن پروژه‌هايي سرويس‌هاي اطلاعاتي آمريکايي است. اين کارشناس مسايل سياسي و هسته‌اي تصريح کرد که مهم‌ترين ويژگي در اين جنايت اين بود که هدف آن مردم عادي و بي‌دفاع بودند و بوجود آورندگان اين ترور نيز جوانان جاهل فريب خورده بودند که هيچ فرصتي نيز نداشتند که بخواهند متوجه فريب خود شوند و از راهي که رفتند بازگردند. محمدي تصريح کرد که قضيه دستگيري و محاکمه شرور شرق کشور و امنيتي که نظام و سپاه توانستند در جنوب شرق کشور به وجود آورد مديون کمک و هماهنگي مردم بوده است.

وي با بيان اينکه آمريکايي‌ها و گروه‌هاي تروريستي وابسته به آمريکا بزرگترين ضربه را از مردم خوردند، خاطرنشان کرد که آنها بيشترين نگراني را از تعميق همکاري مردم و نظام داشتند و قصد داشتند با اين عمليات وحشيانه اين موضوع را مخدوش کنند. محمدي تصريح کرد که آمريکايي‌ها مايل بودند شکست‌هاي اطلاعاتي خود که را در ماه‌هاي گذشته متحمل شده بودند، بپوشانند و در واقع نشان دهند که به موازات اينکه جامعه اطلاعاتي ايران توانسته پروژه‌هاي آنها را خنثي کند آنها نيز پروژه‌هاي جديدي تعريف کرده‌اند. اين کارشناس مسايل سياسي با بيان اينکه آمريکايي‌‌ها در فتنه 88 که بزرگترين پروژه اطلاعاتي آمريکا در ايران بود شکست خوردند، اظهار داشت: بعد از فتنه 88 آمريکايي‌ها در ماجراي شرور شرق کشور، ماجراي شکر‌الله عطارزاده ديپلمات ربوده شده ايراني در پاکستان در ماجراهاي مربوط به دستگيري شبکه‌هاي اجتماعي مجازي وابسته به آمريکا توسط سپاه و... مکررا دچار شکست‌هاي اطلاعاتي جدي شدند که علت اصلي آن نيز بي مبالاتي اطلاعاتي آمريکا در سال 88 بود که به آن گرفتار شد.

محمدي افزود: طبيعي است که آمريکايي‌ها بخواهند از خود اعاده حيثيت کنند و آنها براي اينکه کار، به کم خرج‌ترين روش ممکن آن يعني جنايت عليه مردم بي‌دفاع روي آوردند. وي با بيان اينکه مردم جنوب شرق کشور از ناامني و ترور خسته شده‌اند و به دنبال زندگي آبرومند همراه با آرامش هستند، گفت: اين اقدام همکاري مردم را با نظام تقويت خواهد کرد و فرآيند ريشه‌کن شدن اشرار و همچنين طراحي‌هاي نيروهاي آمريکايي که در مرزهاي شرقي مستقر هستند با سرعت بيشتري انجام خواهد شد. محمدي خاطرنشان کرد که تروريست‌ها در ماجراي شهيد شوشتري و اقدام وحشيانه اخير نشان دادند که هيچ تفکيکي بين شيعه و سني قائل نيستند.

وي اضافه کرد: در ماجراي شهادت شهيد شوشتري کساني که در جلسه‌اي که با قبايل جنوب شرق ايران همراه ايشان بودند عمدتا سني مذهب بودند و در واقع ترويست‌ها عليه شيوخ سني مذهب و روساي قبال بزرگ سني دست به جنايت زدند. مردم شيعه نيز که مکررا هدف اينگونه جنايت‌ها بوده‌اند. اين کارشناس مسايل سياسي افزود: آمريکايي‌ها قادر نخواهند بود به اين جنايت رنگ و بوي مذهبي بدهند چرا که قربانيان اين عمليات وحشيانه از هر دو طرف يعني شيعه و سني هستند. وي ادامه داد: مردم شيعه و سني سال‌هاي طولاني و قرن‌ها در کنار يکديگر با آرامش زندگي کرده‌اند و تا زماني که پاي خارجي‌ها به آن منطقه باز نشده بود هرگز با يکديگر دچار خصومت نبودند. محمدي در پايان تاکيد کرد براي همه مردم واضح است که اين پروژه پروژه مذهبي نيست و نمي‌شود آن را به اين عنوان جا انداخت و آمريکايي‌ها قادر نخواهند بود که اين نتيجه را از اين اقدام بگيرند.

متن خبر ایرنا را اینجا ببینید.

گفت وگو با ایرنا درباره شهرام امیری

امریکا مجبور شد امیری را رها کند

يك كارشناس مسايل بين الملل تاكيد كرد كه آمريكا در موضوع شهرام اميري از لحاظ سياسي، اطلاعاتي و حقوقي خسارت بسيار بزرگي متحمل شد و اگرموضوع بيش از اين ادامه پيدا مي كرد اين خسارت ها افزايش بيشتري مي يافت.

مهدي محمدي روز سه شنبه در گفت و گو با خبرنگار سياسي ايرنا افزود:مجموعه اقدامات اطلاعاتي ، ديپلماتيك ، رسانه اي كه ايران در ماههاي گذشته انجام داد منجر به اين شد كه آمريكايي ها ناچار شوند تبعه ربوده شده ايراني را تحويل دهند.

وي اظهار داشت: مجموعه اقدامات جمهوري اسلامي ايران وضعيتي را به وجودآورد كه آنها در اين شرايط چاره اي جز اين اقدام نداشتند. محمدي دليل اول اقدام آمريكا را اينگونه توضيح داد: ايران از طريق تصاويري كه با اقدامات اطلاعاتي از شهرام اميري به دست آورد به جامعه جهاني ثابت كرد كه آمريكايي ها يك آدم ربايي آشكار انجام دادند و اين براي كاخ سفيد يك سرشكستگي و افتضاح اطلاعاتي بزرگ بود و باعث شد كه آنان مورد توبيخ و مواخذه بسياري از متحدان خود قرار گيرند.

محمدي گفت : دليل دوم اين است كه آمريكايي ها پس از ربودن اميري در خردادماه سال گذشته ، به فاصله چند هفته بعد، متوجه شدند كه اين اقدام يك اشتباه اطلاعاتي بوده و اميري يك دانشمند هسته اي نيست. وي با اشاره به تخصص شهرام اميري در زمينه فيزيك بهداشت و محافظت ازموجودات زنده در مقابل تشعشعات راديواكتيو، اضافه كرد: چون اين تخصص هيچربطي به برنامه هسته اي ايران پيدا نمي كند در نتيجه براي آمريكا بسياردشوار بود كه راهي براي مرتبط كردن اميري به برنامه هسته اي ايران بيابد. به گفته وي ، همين موضوع منجر به اين شد كه آمريكايي ها احساس كنند ضررادامه پيدا كردن موضوع شهرام اميري بيش از سود آن است و در نتيجه تصميم گرفتند كه اين مساله را فيصله دهند.

محمدي گفت: به همين دليل و بر اساس اطلاعات به دست آمده ، فضاي اطراف دفترحفاظت منافع ايران در واشنگتن خلوت است و هيچ خبرنگاري در آنجا حضورندارد در حالي كه به طور طبيعي خبرنگاران بايد براي پيگيري اين سوژه خبري به آنجا هجوم مي آوردند. دبير سياسي روزنامه كيهان تصريح كرد: اين موضوع نشان دهنده آن است كه آمريكايي ها حتي رسانه هاي خود را توجيه كرده اند تا اين موضوع را كش نداده و به آن نپردازند زيرا هيچ دستاوردي برايشان ندارد. محمدي با بيان اينكه آمريكا نتوانست هيچ استفاده اطلاعاتي از اميري داشته باشد، گفت: آنها همچنين موفق به بهره برداري رسانه اي از اميري نيز نشدند، در حالي كه مايل بودند وي در يك شبكه تلويزيوني حاضر شده و به انتقاداز برنامه هسته اي ايران بپردازد اما خوشبختانه با مقاومت اين تبعه ايراني و اقدامات اطلاعاتي ايران براي كسب تصوير از وي ، در اين زمينه نيزشكست خوردند.

 شهرام اميري كه پيشتر از سوي آمريكايي ها و با هماهنگي سرويس امنيتي عربستان در مراسم حج ربوده شد با مراجعه به دفتر حافظ منافع جمهوري اسلامي ايران در واشنگتن خواستار بازگشت به كشور شد. شهرام اميري كارشناس و محقق دانشگاه صنعتي مالك اشتر كه سال گذشته درمدينه منوره ربوده شده است ، هفدهم فروردين ماه گذشته طي يك پيام تصويري ضبط شده ، به تشريح چگونگي ربوده شدن خود پرداخت. وي در اين پيام با بيان اينكه در شهر توسان ايالت آريزوناي آمريكا است تاكيد كرده بود كه در تاريخ 13 خرداد سال 1388 در يك عمليات مشترك بين تيم هاي ترور و ربايش سازمان اطلاعات آمريكا (CIA) و استخبارات عربستان سعودي در مدينه منوره ربوده شده است. ايران از زمان مفقود شدن اين تبعه خود در عربستان با توجه به اطلاعاتي كه در اختيار داشت بر ربوده شدن وي توسط سيا تاكيد داشت و آمريكا را مسئول حفظ جان وي دانست.

پیوند داخل و خارج در موضوع تحریم ها

بازي ، بازيگر و بازيگردان

بيش از 6 ماه تلاش بي وقفه دنيس راس و دوستانش در شوراي امنيت ملي آمريكا براي تدوين يك استراتژي جديد درباره ايران، به نتيجه اي كاريكاتوري انجاميده است.

باراك اوباما با مشاهده ناآرامي هاي خياباني سال گذشته در تهران و دقيقا به اين دليل كه قادر نبود درك درستي از اين پديده و اساسا مجموعه مناسبات پيچيده درون جامعه ايران پيدا كند -و هنوز هم نكرده است- تيم امنيت ملي خود را مامور كرد تا استراتژي اين كشور در مقابل ايران را بازنگري كنند. احساس اوباما اين بود كه فرصت جديدي ايجاد شده كه نبايد از كنار آن آسان بگذرد. از ديد او، قلب اين بازنگري بايد «لحاظ كردن تحولات داخلي ايران بويژه جريان سبز درون استراتژي دولت آمريكا» و « ايجاد تلفيقي بهينه از اهرم هاي داخلي و خارجي» مي بود با اين تفاوت مهم نسبت به گذشته كه، اين بار از ديد اوباما اهرم هاي داخلي نسبت به ابزارهاي بيروني اعمال فشار مانند اقدامات ديپلماتيك، عمليات هاي اطلاعاتي، تحريم و حمله نظامي در اولويت بسيار بالاتري قرار مي گرفت. هدفگذاري اين بازنگري هم شايد براي اولين بار ديگر اين نبود كه ايران از طريق فشار خارجي و «به كمك» عوامل داخلي متوقف شود، بلكه كاملا برعكس، هدف اين بود ايران از طريق فرايندهاي داخلي و «به كمك» اهرم هاي بيروني وادار به تجديد نظر در مسيري شود كه در حال پيمودن آن است. بنابراين آنچه تغيير كرده دقيقا اين است كه كدام اهرم اصلي است و كدام اهرم كمك كننده، بي آنكه ماهيت مسئله دگرگون شده باشد.

مجموعه خدمات جريان فتنه به غرب در حدود يك سال گذشته، موجب شده آمريكايي ها همه اهرم هاي ديگر خود را در قياس با مدد رساندن به آن،كمكي و فرعي تلقي كنند. حمايت از ناآرامي هاي داخلي ايران اكنون قلب استراتژي آمريكاست نه يك عامل در كنار ديگر عامل ها و درست به همين دليل است كه تلاش آمريكا براي فهم اينكه درون ايران روي چه كسي مي توان سرمايه گذاري كرد از هميشه بيشتر شده است.

در پاسخ به درخواست آمريكا، دنيس راس و ويليام برنز تمام تلاش خود را كردند تا استراتژي اي تدوين كنند كه در آن اهرم هاي خارجي به بهترين و موثرترين شكل ممكن، با فرايندهاي داخلي ايران خصوصا تحركات جريان فتنه تركيب شده و آن را تقويت كند. در سال اول دولت اوباما، سوال اصلي درباره ايران درون دولت آمريكا اين بود كه چه بايد كرد تا ايران متوقف شود؛ اما در استراتژي بازنگري شده جديد سوال اين است كه چه بايد كرد تا دوستان داخلي آمريكا چنان قدرتمند شوند كه بتوانند نظام را از درون متوقف كنند؟ اين تفاوت بسيار مهمي است چرا كه نشان مي دهد ملاك هاي آمريكا براي تعيين نوع به كارگيري اهرم هايش عليه ايران تغيير كرده است.

تا همين يك سال پيش، هر اهرمي براي آمريكا داراي ارزش مستقل بود و تنها معيار براي تعيين به كار گرفته شدن يا وانهادن آن اين سوال بود كه روي اراده «كسي كه در ايران تصميم مي گيرد» چه اثري خواهد گذاشت. حالا ديگر آمريكايي ها اينطور محاسبه نمي كنند. دستگاه محاسباتي جديد سياستگذاران امور ايران در آمريكا اين است كه وقتي به سبد گزينه هاي خود مراجعه مي كنند (البته اگر فرض كنيم در اين سبد گزينه اي باقي مانده باشد) براي تصميم گيري در اين باره كه اكنون بايد از كدام گزينه استفاده كرد از خود مي پرسند كدام گزينه جريان معترض در ايران را تقويت مي كند تا اين جريان بتواند بر اراده نهاد تصميم گيرنده در ايران تاثير بگذارد؟ در واقع، چند ماهي است از ديد آمريكايي ها همه پرسش ها درباره ايران به اين پرسش تقليل يافته كه چه چيز به هم ريختگي هاي سياسي در ايران را بيشتر مي كند و جريان هوادار غرب را در موقعيت بهتري براي اثرگذاري بر رفتار مردم و چانه زني و امتياز گيري از حاكميت قرار مي دهد؟ تا آنجا كه به آمريكا مربوط مي شود، همه راه ها به خانه سران فتنه ختم مي شود. اين قلب استراتژي جديد آمريكا درباره ايران است، استراتژي اي كه اگر نبود حوادث سال 88 در ايران اساسا مجال شكل گيري نمي يافت.

براي فهم دقيق تر اين بحث مي توان دوباره سر وقت يك پرسش قديمي رفت؛ چرا آمريكا به ايران حمله نمي كند؟ زماني پاسخ اين سوال از دل بحثي مفصل در باره انبوه مشكلات اطلاعاتي و عملياتي بيرون مي آمد كه آمريكا براي ورود به هرگونه رويارويي نظامي با ايران، ناچار از رويارو شدن با آنهاست. آن بحث ها، هنوز هم صحيح و به جاي خود قابل اتكاست ولي اين سوال پس از بازنگري استراتژيك دولت اوباما در سياستش درباره ايران، پاسخي بسيار سرراست تر پيدا كرده است. آن پاسخ اين است: آمريكا به ايران حمله نمي كند، چون حمله نظامي كمكي به تقويت جريان فتنه در ايران نخواهد كرد. آمريكايي ها اين يك مورد را استثنائا خوب فهميده اند كه هرگونه حمله نظامي چه به شكل گسترده و چه به شكل محدود، مستقيم يا با واسطه، و با هدف ضربه زدن به برنامه هسته اي ايران يا با هر هدف ديگر، مستقيما و بدون كوچكترين ترديد به نابودي كامل تمامي سران فتنه و شبكه هاي آنها در ايران خواهد انجاميد. آمريكايي ها مي دانند تحت آن شرايط، يعني زماني كه موجوديت ايران در معرض تهديد نظامي يك دشمن خارجي قرار گرفته است ديگر بي معناست كه يك گروه اپوزيسيون به عنوان متحد دشمن خارجي و ستون پنجم آن همچنان اجازه ادامه حيات در داخل كشور پيدا كند و طومار آن در دم، پيش از آنكه نوبت به نظام برسد توسط خود مردم در هم پيچيده خواهد شد. حمله نظامي براي آمريكايي ها يك گزينه نيست، به اين دليل كه هر چند امروزه همه زحماتي كه آنها براي ايجاد شبكه اپوزيسيون داخلي در ايران پس از انتخابات 88 كشيده بودند دود شده و به هوا رفته است ولي بايد براي مهره هاي بازيگر بعدي اميد و اعتماد ايجاد كرد.بنابراين حمله فقط زماني تبديل به يك گزينه خواهد شد كه آمريكايي ها فكر كنند -يا به سمت اين فكر سوق داده شوند- كه حمله نظامي سنگي از پيش پاي دوستانشان در ايران برخواهد داشت.

اين فرمول دقيقا و جزء به جزء درباره گزينه تحريم هم صادق است. چرا آمريكايي ها فكر مي كنند تحريم در شرايط فعلي براي آنها يك گزينه است و ممكن است بتواند بر اراده ايران تاثير بگذارد؟ پاسخ اين سوال اين نيست كه غربي ها توانسته اند اين بار تحريم هاي سنگين تري عليه ايران اعمال كنند يا اجماع جهاني قدرتمندتري براي اجراي آنها ايجاد نمايند. آمريكايي ها خود بهتر از هر كسي مي دانند كه اينها شوخي هاي رسانه اي است. نه 1929 آنقدرها كه آمريكايي ها مي گويند پرملات و براي ايران زحمت زا است و نه كشورهاي جهان در نگاه خود به تحريم، به عنوان يك فرصت اقتصادي براي حضور در بازارهاي ايران تغييري داده اند. پاسخ درست فقط زماني آشكار مي شود كه به داخل ايران مراجعه كنيم. همه هدف غربي ها اين بود كه دست دوستان داخلي شان را براي تاختن به نظام پر تر كنند و مردمي را كه از دروغ گويي ها و دردسرسازي هاي پي در پي فتنه گران به ستوه آمده بودند دوباره دچار ترديد نمايند. نوشته اي كه ديروز به نام ميرحسين موسوي در استقبال از قطعنامه 1929 منتشر شد بهترين سندي است كه نشان مي دهد ضمير مرجع خود را يافته است و پروژه طبق تقسيم كار قبلي جلو مي رود؛ آمريكايي ها قطعنامه شان را داده اند حالا نوبت موسوي و كروبي است كه از آن بهره خويش را ببرند. موسوي در شبه مقاله خود كه در واقع چيزي بيش از خلاصه اي سر هم بندي شده از تحليل هاي منابع خارجي در مورد محتوا و تبعات قطعنامه 1929 نيست، يك كار بيشتر نمي كند و آن هم اينكه به لطائف الحيل و به بهانه تحريم هاي جديد مردم را در مقابل نظام قرار دهد. جالب است كه مهدي كروبي هم درست چند روز قبل از موسوي سعي كرده بود از همين روش استفاده كند. فهم اينكه فتنه گران داخلي به طور آشكار و البته ناشيانه در حال ارتزاق از ناني هستند كه دوستان خارجي شان در سفره آنها گذاشته اند و در زميني بازي مي كنند كه توسط كساني در واشينگتن و تل آويو طراحي و آماده شده، حالا ديگر فقط به دو چشم نياز دارد نه چيزي بيشتر. مردم ايران تحريم مي شوند فقط به اين دليل كه آمريكايي ها مي خواهند از دوستان داخلي شان حمايت كنند و مردم ايران هم البته اين صحنه ها را به خوبي نظاره مي كنند و به خوبي مي توانند بفهمندكه بازي چيست، بازيگر چه كسي است و بازيگردان كدام است.

وقتي فتنه سبز آمريكايي و اسراييلي خوانده مي شود، حضرات -و برخي خودي ها- بر مي آشوبند كه: «تند نرويد». آيا تبديل شدن به مركز و هسته استراتژي آمريكا و اسراييل عليه انقلاب اسلامي، براي آمريكايي و اسراييلي خواندن يك جريان كافي نيست؟!

سرمقاله روزنامه کیهان در روز سه شنبه 20 تیر 1389

هشدار

بازی با مرزها

اواخر سال گذشته يعني زماني كه حركت هاي خياباني جريان فتنه آرام آرام فروكش كرد و به اصطلاح فضاي امنيتي پايان يافت، روشن بود كه طراحان فتنه تلاش خواهند كرد آنچه را كه از كف خيابان جمع شده به درون سيستم سياسي منتقل كنند. در زمستان 88 حتي طرف هاي خارجي هم فهميده بودند كه بايد از خيابان هاي تهران قطع اميد كنند و اميدوار باشند كه درون نظام واقعه اي شكل بگيرد. يك منبع غربي همان ايام در جمله اي كه مي توان آن را به عنوان يك كلمه قصار به ياد نگهداشت، نوشت: «آنچه درون حكومت ايران مي گذرد، از آنچه كف خيابان هاي تهران مي گذرد بسيار مهم تر است». اين وضعيت بويژه زماني جدي تر شد كه آنچه پيش از اين موج دوم فتنه ناميده ايم يعني تلاش موسوي، كروبي و خاتمي براي حركت به سمت طبقه محروم، تبديل شدن به سخنگوي آنها و نهايتا به خيابان كشاندن آنها در فرصت هاي معين، شكست خورد. در روزهاي 11 و 12 ارديبهشت (روز كارگر و روز معلم) معلوم شد كه جريان فتنه طبقه متوسط را از دست داده اما طبقه محروم را به دست نياورده است، و فتنه به جاي اينكه به تعبير يكي از پرده نشينان اصلاح طلب از شمال تهران به جنوب آن منتقل شود در همان شمال شهر مرده است.

اين نوشته بنا ندارد بحث هاي مفصل قبلي در مورد چرايي از دست رفتن سرمايه اجتماعي فتنه در زماني كوتاه را تكرار كند، بلكه غرض اين است كه سوال كنيم اكنون آيا همه چيز تمام شده يا اينكه دوران هاي دشوارتر و حساس تري در پيش است؟ هرگونه پاسخ به اين سوال را بايد از تاكيد بر اين واقعيت آغاز كرد كه مجموعه افرادي كه در سال 88 سران فتنه خوانده مي شدند اكنون ديگر به لحاظ سياسي موجوداتي مرده و تمام شده محسوب مي شوند كه كاري بيش از صدور بيانيه و ملاقات هاي ملال آور با جمع هاي ثابت از آنها ساخته نيست و همه اميد و آرزويشان اين است كه به نحوي حتي اگر شده با دست زدن به انتحار سياسي در سرخط خبرها قرار بگيرند. در واقع جريان فتنه اكنون فقط داراي نوعي حيات رسانه اي است كه آن هم جز بازتوليد مداوم و صدها باره يك سري گزاره هاي نخ نما شده محتوايي ندارد. بنابراين طبيعي است كه فرض كنيم از چنين موجوداتي نمي توان انتظار «طراحي سياسي» داشت و طراحي جديد هم اگر وجود داشته باشد در جاي ديگري -يعني همان جايي كه فتنه 88 را در سطح كلان طراحي كرد- در حال شكل گيري است.

اكنون مجموعه اي از اطلاعات وجود دارد كه نشان مي دهد به واقع طراحي هاي جديدي در كار است. اگر بخواهيم مجموعه آنچه را كه اكنون در ذهن كانون هاي بيروني اداره كننده جريان فتنه مي گذرد و آنها را با واسطه هايي به عنوان «دستور العمل» به داخل منتقل مي كنند در يك جمله خلاصه كنيم اينطور مي شود گفت كه استفاده از «ظرفيت هاي درون نظام» براي ايجاد تنش هاي سياسي و جلوگيري از استقرار كامل آرامش در كشور اصلي ترين دستور كار اين كانون هاست. تحليل خفته در پس اين طراحي جديد اين است كه تنها در شرايطي كه اختلاف هاي دروني در ميان نهاد هاي مختلف نظام از حدود طبيعي فراتر برود و اختلاف نظرها تبديل به مخاصمه شود، فضا براي موثر شدن اقدامات بيروني در حال انجام براي احياي فتنه فراهم خواهد شد، در غير اين صورت و در شرايطي كه فضاي سياسي در داخل ايران كنترل شده باشد و همه چيز حتي اختلافات «در مجراي طبيعي» خود قرار داشته باشد (و حل و فصل شود)، آن وقت هيچ اميدي نيست كه «شارژ هاي بيروني» افاقه اي بكند.

اگر بخواهيم دقيق تر بحث كنيم موضوع از اين قرار است كه نوعي اراده براي تحميل تنش دائمي به صحنه سياسي كشور به بهانه هاي مختلف و بحراني نگهداشتن مستمر روابط كاري ميان نهادهاي نظام وجود دارد تا اين اختلاف ها خود به عنوان زمينه و بستري براي موثر واقع شدن فشارهاي بيروني عمل كند. اين در زمره بديهيات است كه نهاد هاي مختلف نظام مي توانند در چارچوب اختيارات خود تصميم هايي بگيرند و مي توانند درباره تصميم هايي كه مي گيرند با هم اختلاف داشته باشند. اين هم واضح است كه براي مديريت چنين اختلاف هايي مكانيسم هايي طبيعي و البته قدرتمند درون ساختار حقوقي نظام تعبيه شده كه در طول 30 سال گذشته همواره قادر بوده در مواقع لزوم با سرعت و قاطعيت وارد عمل شود و به بحث ها و اختلاف ها فيصله بدهد. اكنون تصور كنيد كه كساني -ولو به نيت خير- بخواهند هر مسئله اي را كه احساس مي كنند در آن قدرت مانور دارند يا از برجسته شدن آن نفعي عايدشان مي شود، بدل به «مسئله اول كشور»كنند و به روش هايي خارج از روال هاي تعريف شده هر روز سوژه هايي براي مخاصمات و دلخوري هاي بيشتر فراهم آورند و بدتر از همه كار را به جايي برسانند كه مسئولان كشور كه علي القاعده بايد مسائل خود با يكديگر را پشت درهاي بسته حل كنند، در رسانه ها با هم به بحث و جدل بپردازند و پشت سر هم عليه يكديگر بيانيه هاي تند و تيز صادر كنند. فقط در اين فضاست كه دشمن خارجي احساس خواهد كرد فضاي لازم براي عملي كردن كينه توزي هاي از پيش طراحي شده خود عليه كشور را در اختيار دارد و مي تواند روي به هم ريختگي فضاي سياسي داخل ايران به عنوان يك عامل كمكي در كنار فشار خارجي حساب كند.

اين پروژه اي است كه بويژه فضاي داخلي جريان اصولگرا و روابط ميان اضلاع آن را هدف گرفته است.

حتي آن بخش از جريان همراه با فتنه هم كه هنوز در گوشه و كنار نهادهاي نظام حضور دارد بيش از هر چيز به اين اميد بسته كه روابط ميان اصولگرايان از كنترل خارج شود و سرچشمه هايي جديد براي رو در روي هم ايستادن كساني كه علي القاعده و تا آنجا كه به اصول مربوط مي شود در يك جبهه قرار دارند ايجاد شود. اگر به تحليل هايي كه همين حالا از جانب رسانه هاي مرتبط با دستگاه هاي غربي سياستگذار در امور ايران منتشر مي شود، مراجعه كنيم به سرعت روشن مي شود كه طرف غربي انتظار دارد اين به هم ريختگي و عدم تعادل 1- منجر به اين شود كه نظام در مورد امور مهم -مثلا پرونده هسته اي- قادر به اتخاذ تصميمات قاطع و به موقع نباشد و اجماع سياسي براي شكل گيري چنين تصميم هايي براي هميشه از دست برود. 2- علاوه بر اين توقع دارند كه دعواهاي سياسي پي در پي و عموما بي حاصل مردم را نسبت به جامعه سياسي دلسرد و بلكه بدبين كند و تصميم هاي بزرگ در امور مرتبط با امنيت ملي ديگر اجماع مردمي كافي را هم پشت سر خود نداشته باشد و نهايتا 3- «مجادله محوري» در سياست ورزي، عرصه را بر بزرگان نظام تنگ كند و آنها ناچار شوند براي جمع كردن فضا برخي از خطوط قرمز خود را در حيطه داخلي و خارجي زير پا بگذارند يا تعديل كنند.

به قطعنامه 1929 و تحريم هايي كه بلافاصله بعد از آن به طور يك جانبه توسط اروپا و امريكا عليه ايران اعمال شد نگاه كنيد. حتي يك تحليلگر غربي هم نيست كه ادعا كند يا حتي اميد داشته باشد شوخي هايي از اين دست قادر به متوقف كردن برنامه هسته اي ايران يا ايجاد حداقلي از تاثير بر اراده هاي پيش برنده آن باشد. اساسا 1929 براي برنامه هسته اي ايران صادر نشد. اين قطعنامه صادر شد فقط به اين دليل كه غربي ها اميد داشتند اولا مردم را دچار تنگناهايي كند و در مقابل نظام قرار دهد و ثانيا درون جامعه سياسي كشور با مجادلات و دلخوري هاي باقي مانده از زمان انتخابات و بحث هاي اختلافي كه مدتي است هر روز از گوشه اي سر بر مي آورد گره بخورد و نهايتا با ايجاد آشفتگي هاي جديد سياسي و اجتماعي و تشديد آشفتگي هاي پيشين، نظام را وادار به تغيير رفتار خود در مورد مسائل مرتبط با امنيت ملي بكند. از جنبه اجتماعي و رفتار مردم كه اتفاق خاصي نيفتاد چون اساسا 1929 قادر نيست فشاري بر مردم عادي ايران تحميل كند و بلكه آنها را در عداوت با غرب جازم تر كرده است. مي ماند جامعه سياسي كه بي راه نيست اگر بگوييم از ديد غرب مجريان اصلي قطعنامه در داخل ايران درون آن قرار دارند طوري كه اگر خواص سياسي فقط براي مدتي در مقابله جويي علني با يكديگر احتياط كنند و مقابله بادشمن را بر پرخاش جويي عليه يكديگر ترجيح بدهند؛ در كوتاه زماني معلوم خواهد شد قطعنامه به واقع كاغذپاره اي بيش نبوده است.

اصولگرايان بايد بيش از هر وقت ديگري مراقب باشند و اشتباهي را كه برخي از آنها در سال هاي 87 و 88 مرتكب شدند دوباره تكرار نكنند. آن اشتباه اين بود كه در حالي كه حق آشكار و مرز ميان دوست و دشمن واضح بود به دليل پاره اي دلخوري ها -كه بعضي از آنها به حق هم بود- حاضر به شفاف كردن ديدگاه هاي خود و ايستادگي صريح در مقابل جبهه باطل نشدند و همين موجب شد دشمن به طمع بيفتد و با بسيج همه امكانات خود فتنه 88 را سازمان بدهد. آن ماجراها مي تواند دوباره تكرار شود و به نتيجه اي مشابه بينجامد. اكنون روشن است كه كشور به هيچ چيز بيش از آرامش نياز ندارد و اگر كساني همه هم خود را بر تنش آفريني قرار داده باشند، سليقه خود را به ضابطه ها ترجيح بدهند و عمدا بخواهند در ذهن مومنين جاي دوست و دشمن را عوض كنند، بايد در خيرخواهي آنها ترديد كرد.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز سه شنبه 15 تیر 1389

گفت وگو با ایرنا درباره تحریم ها

بازنده اصلي تحريم ها عليه ايران، شرکت هاي آمريکايي و اروپايي هستند 

تهران- يک کارشناس مسائل هسته اي،تاکيد کرد که بازنده اصلي تحريم ها عليه ايران، شرکت هاي آمريکايي و اروپايي خواهند بود.   

"مهدي محمدي" روز يکشنبه در گفت وگو با خبرنگار سياسي ايرنا،گفت: اعمال تحريم هاي يکجانبه عليه ايران ،به معناي اعتراف طرف آمريکايي به شکست و ناکافي بودن تحريم هايي است که از سوي شوراي امنيت اعمال شده است، چرا که اگر اين تحريم ها مطلوب آمريکا بود ديگر ضرورتي نداشت آمريکايي ها بخواهند خارج از شوراي امنيت دست به اعمال تحريم عليه ايران بزنند. محمدي اظهار داشت: آمريکايي ها متوجه اين نکته هستند که قطعنامه 1929 بر خلاف آن چه که سعي مي کنند در تبليغات عنوان کنند،بسيار ضعيف است، به همين دليل سعي کردند چهره خود را با صدور تحريم هاي جداگانه ترميم کرده و ضعف هاي قطعنامه 1929 را بپوشانند.

به گفته اين کارشناس سياسي، نتيجه اعمال تحريم هاي يکجانبه اين است که آمريکايي ها اذعان مي کنند چند ماه تلاش و امتيازهاي کلاني که به طرف هاي مختلف براي جلب موافقت آنان با تحريم ايران در شوراي امنيت دادند عملا هدر رفته و منجر به نتيجه اي شده که اين نتيجه برآورد کننده خواست هاي آمريکا يا حتي حداقل هاي مورد نظر آمريکايي ها هم نيست. محمدي افزود: وقتي آمريکايي ها به سراغ تحريم هاي يکجانبه مي روند عدم اجراي تحريم هاي شوراي امنيت،تضمين مي شود. اين کارشناس مسائل هسته اي در ادامه،اظهار داشت: تحريم هايي که داخل شوراي امنيت اعمال مي شود و از پشتوانه حقوقي کافي براي الزام جامعه بين المللي براي اجرا برخوردار است تا به امروز اجرا نشده در اين صورت ديگر انتظاري نمي رود که تحريم هايي که آمريکايي ها به طور يکجانبه و خارج از شوراي امنيت به دور از در نظر گرفتن منافع ساير کشورها وضع مي کنند،اجرايي شود. به گفته وي،تحت اين شرايط مشخص است که ديگر کشورها هيچ ضمانتي براي انجام اين تحريم ها نخواهند داشت.

محمدي در بخش ديگري از اين گفت و گو، تاکيد کرد که اعمال تحريم هاي يک جانبه به اجماعي که آمريکايي ها سعي کردند در بيرون شوراي امنيت عليه ايران به وجود آورند صدمه اساسي خواهد زد و راه آمريکايي ها را در اينکه در درون شوراي امنيت عليه ايران با اجماع دست يابند، ناهموار مي کند. محمدي با بيان اين که آمريکايي ها با اعمال تحريم هاي يکجانبه عليه ايران نشان دادند به حداقل الزامات که در همکاري هاي مشترک با قدرت هاي ديگر بايد به آن ها پايبند باشند، متعهدنيستند،گفت: روس ها بلافاصله بعد اعمال تحريم ها واکنش تندي نشان دادند و مشخص شد اجماع عليه ايران چقدر شکننده است.

وي خاطرنشان کرد: وقتي آمريکا وارد اعمال تحريم هاي يکجانبه عليه ايران شود، بسياري از شرکت هايي که هيچ رابطه تجاري با آمريکا ندارند و نگران تحريم هاي آمريکا عليه خودشان نيستند جايگزين مجموعه شرکت هايي مي شوند که به دليل داشتن ارتباط تجاري با آمريکا از بازار ايران خارج شده اند. به گفته محمدي، تحريم هاي آمريکا عليه ايران تنها تعداد اندکي شرکت هاي بزرگ را که در داخل آمريکا داراي منافع تجاري هستند از حضور در ايران باز مي دارد و به موازات خروج آن شرکت ها از ايران، شرکت هاي بسيار ديگري به اين نتيجه مي رسند که بازار ايران براي حضور آنها خالي شده و ديگر رقباي قدرتمند براي حضور آنان وجود ندارد.

به گفته اين کارشناس مسائل سياسي،اين تحريم ها منجر مي شود که ايران طرف هاي معامله جديدي پيدا کند و هزينه هاي معاملات تجاري آن کاهش يابد. محمدي در پايان تاکيد کرد که تنها بازنده اين تحريم ها، شرکت هاي آمريکايي هستند که به دليل سياست هاي نابخردانه کشورشان مجبورند از سرمايه گذاري در بازارهاي ايران صرف نظر کنند.

متن خبر ایرنا را اینجا ببینید.

گفت گو با ایرنا درباره شروط ایران

شرايط ايران براي مذاکره زير پاي قطعنامه 1929 را خالي کرد 

تهران- مهدي محمدي کارشناس هسته اي در خصوص شرايط جديد ايران براي مذاکره با طرف هاي مقابل در موضوع هسته اي اظهار داشت: شروط جديد مطرح شده توسط تهران زير پاي قطعنامه 1929 شوراي امنيت را خالي کرد.   

مهدي محمدي کارشناس مسائل هسته اي در گفت و گو با خبرنگار سياسي ايرنا با بيان اين مطلب تاکيد کرد مهم ترين نکته اي که غربي ها از صدور قطعنامه 1929 دنبال مي کردند، اين بود که آنچه در ذهن داشتند به عنوان پيش شرط مطرح کرده و گفت و گو ها را تحت شرايط مطلوب خودشان پيش ببرند. وي تصريح کرد ايران با اعلام شرايط جديد خود براي مذاکره اين پروژه غرب را خنثي کرد و به نوعي زير پاي قطعنامه 1929 را خالي کرد.

دبير سياسي روزنامه کيهان افزود: اگر ايران شرايط آنها براي مذاکره بعد از صدور قطعنامه 1929 را مي پذيرفت، از موضع ضعف بود و هماني مي شد که آنها مي خواستند اما اگر نمي پذيرفت و مذاکرات را رد مي کرد، آنها استدلال مي کردند که ديدگاه آنها در رابطه با اينکه ايران تمايلي به گفت و گو ندارد درست است و لذا بايد مجازات شود. اين کارشناس مسائل هسته اي با بيان اينکه جمهوري اسلامي ايران دست غرب را خوانده بود، خاطرنشان کرد پاسخ ما بله يا خير به مذاکرات نيست بلکه يک "بله مشروط" است. اکنون توپ در زمين غرب است و هرکسي اين حق را به ايران مي دهد که بايد پايه و مبناي مذاکرات مشخص باشد.

وي تاکيد کرد غرب به لحاظ ديپلماتيک خلع سلاح شده و اراده اي براي اجراي مفاد قطعنامه 1929 ندارد و در حاليکه تهران هوشمندانه گام بر مي دارد غرب دچار گيجي استراتژيک شده است. مهدي محمدي افزود: تصور مي کنم پاسخ غرب به شرايط جديد ايران براي مذاکره به آزموني براي پيگيري شعار ديپلماسي آنها تبديل شده و آنها بايد بگويند بدنبال تقابل هستند يا راه حل؟ دبير سياسي روزنامه کيهان تصريح کرد طرف هاي مذاکره کننده بايد بدانند ايران براي پاسخ تقابل يا راه حل آنها سناريوهاي از پيش تعيين شده اي را دارد.

خبر ایرنا را اینجا ببینید.

تاملی در مبانی تحریم ها

ایران چگونه محاسبه می کند

روند مذاكرات هسته اي درباره برنامه هسته اي ايران در حال چرخش هاي اساسي است و به زودي همه چيز با گذشته متفاوت خواهد شد.

بيشتر از يك سال است كه طرف هاي غربي سعي مي كنند با تغيير دادن ذهنيت و سپس محاسبات طرف ايراني، پيش شرط هاي خود بر مذاكرات را تحميل كنند. قطعنامه 1929 صادر نشد جز به اين دليل كه پس از آن مذاكرات درباره برنامه هسته اي ايران به شكلي كه غرب مي خواهد دچار دگرديسي شود. غربي ها مي دانستند -و مي گفتند- كه پس از صدور قطعنامه دوباره بايد پاي ميز مذاكرات بازگردند؛ تنها چيزي كه وجود داشت اين بود كه تصور مي كردند قطعنامه، ايران را هم به اتاقي كه آنها از پيش صندلي هايش را به دلخواه خود چيده اند خواهد كشاند و مهم تر از آن ايران را وادار خواهد كرد آنگونه كه غرب مي خواهد محاسبه و در نتيجه مذاكره كند. با اين حال، اكنون ايران مصمم است به غرب نشان دهد نه تنها دستگاه محاسباتي خود را تغيير نخواهد داد بلكه خود را آماده كرده عناصر جديدي به آن اضافه كند كه آمريكايي ها فكرش را هم نمي كردند. غافلگيري تازه آغاز شده است.

قبلا نوشته ايم بيشتر از يك سال است كه طرف هاي غربي بويژه آمريكايي ها مي گويند تنها راه متوقف كردن برنامه هسته اي ايران اين است كه اولا ايران وادار به محاسبه مجدد در مورد برنامه هسته اي اش شود و ثانيا وقتي دست به محاسبه مجدد زد اين بار به نتايجي برسد متفاوت از آنچه قبلا مي رسد و احساس كند هزينه پافشاري بربرنامه هسته اي بيشتر از آن شده كه قبلا محاسبه كرده بود. اما از همين حالا پيداست كاركرد اين تحريم ها چيزي نيست كه آمريكايي ها انتظار دارند و به همين دليل است كه آمريكايي ها مدت هاست دنبال يك «مكمل» مي گردند. قطعنامه 1929 و بعد از آن 3 نوع تحريمي كه غربي ها خارج از شوراي امنيت اعمال كردند همه براي محقق كردن اين هدف بود. 1929 قدرت الزام اندكي دارد و به علاوه در تمامي موارد تحريم ها را مشروط به «اشاعه» مي كند. اين شرط دقيقا به اين معناست كه فقط برنامه هسته اي و موشكي ايران و افراد و شركت هاي مرتبط با آن تحريم مي شوند (حتي بازرسي ها هم مشروط به همين شرط است) و قطعنامه بر خلاف همه سر و صداهايي كه آمريكايي ها كردند با «اقتصاد غير نظامي» ايران درگير نمي شود.

تحريم هايي كه اتحاديه اروپا اعمال كرد -البته تعبيردقيق تر اين است كه گفته شود درباره كليت تحريم ها توافق شده و اعمال آنها هنوز نهايي نيست- سرمايه گذاري در بخش نفت و گاز و مشخصا صنعت گاز طبيعي ايران را هدف مي گيرد. در اينجا هم دو مشكل وجود دارد. اول اينكه جامعه اقتصادي اروپا مي داند با موافقت با اين تحريم ها به رقباي خود در نقاط مختلف جهان كه تصميم دارند قطعنامه را اجرا نكنند خدمتي بزرگ مي كند. حتي درون خود اتحاديه اروپا شركت هاي متوسط و كوچك خود را مهيا كرده اند جاي برخي كمپاني هاي بزرگ را كه مجبورند خود را با الزامات سياسي كشورهاي غربي هماهنگ كنند، پر كنند. در واقع قطعنامه در بدترين حالت طرف هاي معامله ايران را تغيير مي دهد و اندكي هزينه ها را بالا مي برد والا هيچ كس حتي رييس سازمان سيا هم عقيده ندارد كه اين قطعنامه ها معامله با ايران را متوقف خواهد كرد. و دوم، مسئله اين است كه حدود يك سال طول خواهد كشيد تا كشورهاي عضو اتحاديه اروپا -كه درون آنها، كشورهايي مانند قبرس، يونان، مالت و سوييس به شدت با تحريم ايران مخالف بوده اند- قوانين داخلي خود را براي اجراي مصوبات اتحاديه تغيير دهند و در اين مدت بدون شك فضاي سياسي و اقتصادي دچار تغيير شكل هاي اساسي خواهد شد.

و نهايتا در مورد تحريم هاي يك جانبه كنگره آمريكا كه تلاش مي كند بخش بنزين در ايران را هدف قرار دهد (باراك اوباما هنوز اين قانون را امضا نكرده است)، نكته بسيار مهم اين است كه تنها ابزار اعمال فشار تعبيه شده درون آن اين است كه شركت ها در صورت عرضه بنزين به ايران بازار آمريكا را از دست خواهند داد. بسيار خوب، سوال اين است: شركت هايي كه اساسا حضوري در بازار آمريكا ندارند، چرا بايد از اين قانون بترسند؟! آقاي استوارت لوي، طراح تحريم هاي يكجانبه عليه ايران در وزارت خزانه داري آمريكا خوب مي داند كه بخش كوچكي از شركت هاي جهان داراي مبادلاتي با آمريكا هستند كه به هيچ وجه نمي خواهند از آنها چشم پوشي كنند و تحريم هاي يكجانبه در بهترين حالت فقط روي همين شركت ها موثر خواهد بود، اما بقيه شركت ها نه فقط از اينكه پاي چند كمپاني خاص از بازار ايران بريده شود ناراحت نمي شوند، بلكه از همين حالا خود را آماده كرده اند تا جاي آنها را پر كنند.

تصور مي كنم اين استدلال ها به خوبي روشن مي كند كه چرا تحريم به تنهايي براي غربي ها يك گزينه نيست و اميدي به نتيجه بخش بودن آن ندارند. مهم اين است كه بينيم از يك نقطه ديد استراتژيك تحريم ها بناست چه تغييري در شرايط بوجود بياورد و اگر اوضاع بدتر شد گزينه هاي غرب چيست؟

وقتي غرب مي گويد مي خواهد محاسبات ايران را تغيير بدهد، تلويحا به اين معناست كه غربي ها خيال مي كنند مي دانند ايران چگونه محاسبه مي كند. اين در حالي است كه مشكل دقيقا همين جاست كه غرب قادر به درك محاسبات ايران نيست. پس احتمالا بي فايده نيست اگر كمي به استراتژيست هاي حقوق بگير، در مخازن فكري واشينگتن و تل آويو كمك فكري كنيم تا شايد بتوانند در اين باره تحليل هاي دقيق تري ارائه كنند.

اولين محاسبه ايران اين است كه برنامه هسته اي يك اصل لاينفك از قدرت ملي آن است و اگر به هر دليل آن را كنار بگذارد ساختار قدرت ملي و منطقه اي آن به سرعت فروخواهد پاشيد. هيچ كس در غرب نمي تواند انكار كند كه برنامه هسته اي اكنون بخشي از غرور ملي ايران است و هيچ ملتي بر سر غرور خود معامله نمي كند. با اين حال وقتي ايران تاكيد مي كند به الزامات خود پاي بند است و دنبال راه حل مي گردد (مثلا وقتي اعلام كرد اگر سوخت راكتور تهران را دريافت كند غني سازي 20 درصد را شروع نمي كند) مشخصا به اين معناست كه ايران بنا ندارد هر طور شده آبروي طرف هاي مذاكراتي خود را ببرد و به شرطي كه فرمولي مرضي الطرفين وجود داشته باشد، از مذاكره و توافق روي گردان نيست چنان كه در مورد پيشنهاد مبادله در بيانيه تهران نشان داد. به اين ترتيب قاعدتا نبايد سخت باشد كه غربي ها در يابند ايران چنين اهرمي را به خاطر هزينه هاي مالي كنار نخواهد گذاشت و هر نوع مذاكره اي هم كه آغاز شود چنانكه ري تيكه ديروز در سايت شوراي روابط خارجي نوشت هدف نهايي خودرا حفظ اين برگ برنده قرار خواهد داد.

محاسبه دوم ايران اين است كه هرگونه فشار خارجي از هر نوع اجماع داخلي را بيشتر خواهد كرد. تصور غربي ها اين بود كه صدور 1929 و بعد اعمال تحريم هاي يك جانبه در چارچوب استراتژي «ضربات پي در پي» انسجام داخلي ايران را به هم خواهد ريخت و مردم و نخبگان را در مقابل نظام قرار خواهد داد. حتي يك نگاه سطحي به محيط داخلي ايران هم ثابت مي كند كه چنين اتفاقي نيفتاده است. حتي جريان اصلاح طلب هم كه تقويت آن اصلي ترين هدف قطعنامه بود، نتوانست ننگ اين موضوع را تاب بياورد و اكنون دائما به دنبال آن است كه به نوعي خود را از اين اتهام تبرئه كند. تحت اين شرايطي خاص شايد عجيب به نظر برسد ولي با اطمينان مي توان گفت 1929 هديه اي از جانب غرب بود كه برخي شكاف هاي ايجاد شده درون اليت سياسي كشور پس از انتخابات را به سرعت پر كرد.

محاسبه بعدي ايران اين است كه هيچ نوع تحريم موثري وجود ندارد، اگر وجود داشته باشد درباره آن اجماعي صورت نخواهد گرفت و اگر تحريمي با اجماع يا بي اجماع تصويب شود اجرا نخواهد شد چرا كه كشورها مدت هاست منافع تجاري خود را به تبليغات سياسي ترجيح مي دهند. 1929 ششمين قطعنامه اي است كه درستي اين محاسبه ايران را تاييد مي كند. ايران سال هاست عقيده دارد اجماع مفهومي است كه بايد آن را در عمل مشاهده و ارزيابي كرد نه روي كاغذ، و در عمل خصوصا پس از بيانيه تهران واضح ترين چيزي كه مي توان ديد قدرتمند شدن روز به روز بلوكي است كه نمي خواهدرفتار خود را بر خرده فرمايشات آمريكا استوار كند.

محاسبه ديگر ايران اين است كه غرب در هر حال پاي ميز مذاكره بازخواهد گشت و چاره اي جز تداوم مذكره با ايران ندارد. هر قدم خصمانهاي كه غرب عليه ايران بر مي دارد تنها به اين نتيجه منجر مي شود كه ايران «كف» هاي مذاكراتي خود را بالاتر ببرد. تا 6 ماه قبل غربي ها بايد در مورد غني سازي 5/3 درصد و تاسيسات نطنز صحبت مي كردند، امروز اما بايد در مورد غني سازي 20 درصد و فردو حرف بزنند. اگر بنا باشد وضعيت به همين شكل ادامه پيدا كند زماني خواهد رسيد كه غني سازي درايران در انتهاي فهرست دغدغه هاي غرب قرار بگيرد! غرب بايد تصميم بگيرد كه بالاخره به دنبال راه حلي درون اتاق مذاكره هست يا نه، اگر نيست نبايد از ايران انتظار داشته باشد كه وارد اين بازي بي مزه شود و اگر هست فشار بيشتر فقط شرايط گفت وگو را دشوارتر مي كند.

محاسبه ديگر ايران اين است كه هرگونه حمله نظامي منتفي است واسراييلي ها در حال فروختن يك برگ سوخته به روسيه، چين، اروپا و غرب آن هم به قيمتي گزاف هستند. ارزيابي ايران به عنوان يك تهديد موجوديتي براي غرب تنها زماني صحيح است كه موجوديت ايران مورد تهديد قرار گرفته باشد و واضح است كه چنين تهديدي اكنون وجود ندارد. ارزيابي ايران به عنوان يك تهديد استراتژيك هم طبعا نمي تواند منجر به يك درگيري نظامي شود چرا كه هرگونه حمله باعث تشديد منفجر كننده اين تهديد خواهد شد نه تخفيف يا توقف آن. اين قاعده اي است كه دستگاه هاي اطلاعاتي غرب از آن بي خبر نيستند و به همين دليل هم هست كه ايران عقيده دارد تهديد به حمله تنها ابزاري براي متقاعد كردن اروپا و روسيه و چين به موافقت با تحريم هاي بيشتر است نه گزينه اي واقعا موجود كه بناست در زماني معين اعمال شود.

و نهايتا محاسبه آخر ايران اين است كه غرب پس از امتحان كردن همه گزينه ها، گزينه ديگري جز پذيرش ايران هسته اي و تلاش براي كنار آمدن با آن ندارد. شرايط داخلي ايران پس از انتخابات غرب را به اين نتيجه رساند كه تحريم يك بار ديگر ارزش امتحان كردن دارد ولي غربي ها در سطح رسمي عمدا مايل به ورود به اين بحث نيستند كه اگر اين گزينه هم جواب نداد -كه نخواهد داد- گزينه بعدي آنها چيست؟ در سطح غير رسمي اما روشن است كه آمريكايي ها به دنبال راهي براي بازدارندگي مي گردند نه مهار و اين در ادبيات استراتژيك يعني تلاش براي كنترل تبعات هسته اي شدن ايران نه جلوگيري از ظهور اصل آن.

غربي ها اكنون مي توانند حساب و كتاب كنند كه كدام محاسبه ايران تغيير كرده يا اساسا قابل تغيير است.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز سه شنبه 8 تیر 1389

تحلیل 1929

جنگ محاسبات

براي به دست آوردن يك درك دقيق از مجموعه مباني و پيامدهاي قطعنامه 1929، اولين قدم تفكيك جنبه هاي استراتژيك اين قطعنامه از جنبه هاي تاكتيكي آن است. از جنبه استراتژيك چنان كه خواهيم گفت 1929 به واقع ارزش چنداني ندارد اما از جنبه تاكتيكي مي توان آن را براي صادر كنندگانش يك قدم به جلو دانست. ارزيابي نهايي از اين قطعنامه مستلزم آن است كه وزن هر كدام از جنبه هاي تاكتيكي و استراتژيك به دقت محاسبه شده باشد.

به لحاظ تاكتيكي 1929 يك هدف بيشتر ندارد و آن هم اين است كه «آمريكا مي خواست كاري كرده باشد». اين جمله شايد عجيب به نظر برسد ولي كاملا بر مجموعه ارزيابي هاي راهبردي كه منابع غربي دراين مدت ارائه كرده اند منطبق است. قضيه از اين قرار است كه آمريكا احساس مي كند در حدود يك سال گذشته مكررا ضرباتي از ايران دريافت كرده بي آنكه قادر باشد حتي به يكي از آنها پاسخي درخور بدهد. ايران در پاييز گذشته پيشنهاد وين را به دلايل مرتبط با امنيت ملي خود آنطور كه مدنظر غربي ها بود نپذيرفت و اين موضوع آمريكايي ها و روس ها را سخت برآشفت. پس از آن اعلام كرد علاوه بر نطنز يك تاسيسات ويژه غني سازي ديگر هم در فردو قم دارد كه در مقابل هر نوع اقدام متعارف نظامي آسيب ناپذير است. در مرحله بعد اعلام شد علاوه بر فردو و نطنز، 10 سايت ديگر غني سازي هم خواهد ساخت بي آنكه الزامي براي مطلع كردن آژانس از مكان آنها داشته باشد (به دليل عدم اجراي كد 1/3 از ترتيبات فرعي پادمان). به فاصله كوتاهي از اين خبر اعلام شد مكان دو سايت از اين 10 سايت نهايي شده است. چند هفته بعد ايران اعلام كرد غني سازي تا سطح 20 درصد را آغاز مي كند و جلوي چشم هاي ناباور غربي ها فقط چند ساعت پس از تزريق مواد به ماشين ها، محصول 20 درصد را دريافت كرد. و بلافاصله پس از آن هم عمليات ساخت صفحه هاي سوخت 20 درصد آغاز شد. باز هم در حالي كه غربي ها تصور مي كردند ايران ماه ها با نزديك شدن به فناوري توليد صفحه هاي سوخت فاصله دارد پس از كمتر از دو ماه اولين صفحه سوخت مجازي راكتور تهران به نمايش گذاشته شد. همه اين اقدامات اما ماهيت فني داشت. در عرصه ديپلماتيك هم آمريكا در 3 ماه گذشته دو ضربه كاري از ايران خورده است. نخست اينكه به رغم همه تلاش هاي آمريكا براي ذكر نام ايران در سند نهايي نشست بازنگري ان پي تي، نه تنها اسم ايران در اين سند نيامد بلكه براي نخستين بار بيش از 180 كشور جهان با نام بردن صريح از رژيم صهيونيستي از اين رژيم خواستند به معاهده عدم اشاعه بپيوندد و آمريكا هم نتوانست با اراده جمعي جامعه جهاني مخالفت كند. گام دوم در بيانيه تهران برداشته شد. در حالي كه آمريكا مطلقا تصور نمي كرد ايران بتواند ارزيابي هاي راهبردي خود در مورد مكانيسم مبادله را در زماني كوتاه به روز كند، نه فقط اين اتفاق رخ داد بلكه بيانيه اي با مشاركت دو عضو شوراي امنيت نوشته شد كه در صورت اجراي آن كشورهاي غربي متعهد مي شوند بسياري از خطوط قرمز خود در مقابل ايران را به طور اساسي تعديل كنند.

آمريكا در مقابل همه اين اقدامات واكنشي جز نظاره كردن نداشت. در واقع به تدريج آمريكايي ها دچار نوعي بحران حيثيتي در مقابل ايران شدند و فشارهاي داخلي بر اوباما براي واكنش نشان دادن به ايران به شدت افزايش يافت. آمريكا احساس مي كرد حتما بايد در مقابل ايران كاري بكند اما سوال اين بود كه واقعا چه كار مي تواند بكند؟ آنچه در گام اول براي آمريكايي ها مهم بود اين بود كه خودشان را از فشار رواني بي عملي در مقابل ايران خلاص كنند. در محافل راهبري آمريكا اين موضوع عموما به اين شكل مطرح مي شد كه آمريكا بايد كاري بكند كه اگر فشار موثر به ايران نمي آورد لااقل احساس اقدام به آمريكا و جامعه جهاني دست بدهد. از منظر تاكتيكي قطعنامه 1929 دقيقا پاسخي به اين نياز رواني است و لذا ماهيتي كاملا تبليغاتي دارد. آمريكايي ها چيزي مي خواستند كه با آن مصاحبه كنند و در درجه اول برايشان اهميت چنداني هم نداشت كه داخل آن چه نوشته شده است. به همين دليل در يكي دو هفته منتهي به زمان صدور قطعنامه اين ترم استراتژيك كه «براي واشنگتن اصل قطعنامه مهم تر از محتواي آن است»، بيش از 10 بار در سخنان آمريكايي ها تكرار شد.

در كنار اين، آمريكايي ها توقع داشتند محتواي 1929 به عنوان يك «ضربه رواني» به ايران عمل كند. ضربه رواني اصطلاحي است كه آمريكايي ها در اين مورد خاص ساخته اند تا تاكيد كنند بر تاثير قطعنامه روي ذهنيت ايران حساب بيشتري كرده اند تا صدمه واقعي كه اين قطعنامه مي تواند وارد بياورد. درست به همين دليل آمريكا فاكتور «شدت» در قطعنامه 1929 را فداي دو فاكتور «وسعت» و «سرعت» كرد. آمريكايي ها از ماه ها قبل مي گفتند كه تحريم هاي جديد عليه ايران بايد وسيع، شديد و سريع باشد تا بتواند اثر مورد نظر آنها را بر ايران بگذارد. مراجعه به محتواي نهايي قطعنامه اما نشان مي دهد اگرچه آيتم هاي زيادي در آن ذكر شده ولي هيچ كدام از آنها شديد نيست به اين معنا كه اولا شرط اشاعه در آنها لحاظ شده و ثانيا در موارد مهمي الزامي نشده است. بخش مهمي از قطعنامه 1929 «مجوز تحريم» است نه «دستور تحريم» و اجراي آن -همانطور كه رابرت گيتس دو روز قبل از صدور قطعنامه گفت- منوط به اراده مستقل كشورهاست. در واقع اين كشورها هستند كه بايد تصميم بگيرند فلان اقدام يا تحرك يا دارايي ايران مرتبط با اشاعه هست يا نه. حالا سوال اين است: كشورهايي كه آمريكا براي گرفتن يك امضا از آنها پاي كاغذي كه همه مي دانستند فقط به درد نمايش دادن مي خورد، 8 ماه تمام التماس كرد و حجم انبوهي امتياز واگذار نمود، حالا براي اجرا كردن آنچه پاي آن را امضا كرده اند، چه امتيازهايي از آمريكا درخواست خواهند كرد؟! (البته به اين شرط كه برخي در داخل ايران تصور نكنند كشورها بناست قطعنامه را به دليل پاي بندي به حقوق بين الملل اجرا كنند!) اگر اجماع بين المللي آنطور كه آمريكا ادعا مي كند وجود داشته باشد بايد آن را در اجراي قطعنامه ديد نه صدور آن، اگرچه براي اولين بار آمريكا حتي قادر به ايجاد اجماع كامل در بين 15 كشور عضو شوراي امنيت هم نشد. ماحصل بحث تا اينجا اين است كه آقاي اوباما پس از صدور 1929 مي تواند ادعا كند، بالاخره كاري كرده است. مي ماند اينكه ببينيم واقعيت قضيه فراتر از سطح تاكتيكي و رسانه اي چيست و اين مستلزم بحثي استراتژيك است.

به لحاظ راهبردي مهم ترين هدف خفته در پس قطعنامه 1929 اثرگذاري بر محاسبات ايران در مورد برنامه هسته اي اش است. الگوي استراتژيك حاكم بر سياست آمريكا درباره ايران اكنون اين است كه: 1- بايد ايران را وادار كرد درباره هزينه و فايده برنامه هسته اي خود به محاسبه مجدد بپردازد (آمريكايي ها مي گويند ايران اهل محاسبه هست ولي فعلا به اين نتيجه نرسيده كه بايد دوباره هزينه-فايده كند) و 2- بايد مجموعه اقداماتي اتخاذ كرد كه ايران در محاسبه مجدد درباره برنامه هسته اي خود به اين نتيجه برسد كه پي گيري اين برنامه مستلزم پرداخت هزينه اي فراتر از حد استاندارد است يا به تعبيري كه رابرت گيتس علاقه دارد دائما در مورد ايران تكرار كند «امنيت ايران را كمتر مي كند نه بيشتر». قطعنامه 1929 دقيقا با همين هدف صادر شده و آمريكايي ها سعي كرده اند استراتژي خود را در آن بگنجانند.

پرسش كليدي در اينجا اين است كه 1929 چگونه بناست محاسبات ايران را تغيير بدهد؟ اين جايي است كه بايد در آن دقيق شد. تا پيش از انتخابات رياست جمهوري 88 و به راه افتادن فتنه در ايران محاسبه استراتژيك آمريكا اين بود كه اولا ايران نمي خواهد سلاح بسازد و فقط مايل است به حد آستانه اي برسد، ثانيا اگر حتي سلاح هم بسازد استراتژي كلاسيك بازدارندگي هسته اي (نابودي متقابل) بر رفتار آن حاكم خواهد بود و ثالثا آمريكا به دليل بحران مالي و مشكلات منطقه اي در كشورهايي نظير افغانستان و عراق، نه امكانات مالي كافي براي گشودن يك جبهه جديد در مقابل ايران را دارد و نه صلاح است كه چنين جبهه اي بگشايد. نتيجه اين بود كه آمريكايي ها تصميم گرفتند راهي براي معامله با حداقل آبروريزي با ايران بيابند كه نهايتا منجر شد به نامه ژوئن 2008 شش كشور به ايران كه در آن مكانيسم فريز (و پذيرش غني سازي موجود) به جاي تعليق به ايران پيشنهاد شده بود. فتنه 88 اما محاسبات آمريكا را دگرگون كرد. آمريكايي ها كه تا آن روز در مقابل ايران دچار بحران گزينه بودند ناگهان و با مشاهده دو پديده 1- ناآرامي هاي خياباني و 2- صف كشي برخي خواص سياسي در مقابل رهبري احساس كردند يك گزينه جديد براي آنها توليد شده و آن هم اين است كه شكاف هاي دروني نظام را تا سرحد فلج شدن مكانيسم تصميم سازي استراتژيك در ايران تشديد كنند. تصور آمريكايي ها اين بود كه اگر اين كار را با مهارت انجام بدهند در مدت كوتاهي برنامه هسته اي ايران از درون مهار خواهد شد. ابتدا در نوامبر 2009 پيشنهاد وين (مبادله) را به ايران ارائه كردند كه يكي از اهداف اصلي آن به تصريح خانم كلينتون تشديد به هم ريختگي داخلي ايران و قفل كردن فرايندهاي تصميم گيري سطح بالاي آن بود. پس از آن و به موازات تحليل رفتن فتنه در ابعاد سياسي و اجتماعي، آمريكايي ها اولا محافظه كاري اوليه را كنار گذاشتند و بر صراحت خود در حمايت از فتنه گران افزودند، و ثانيا به فكر افتادند كه بايد عملا شرايطي بوجود آورد كه جريان فتنه در ايران جاني بگيرد. محاسبه آمريكايي ها پس از انتخابات به اين شكل تغيير كرد كه فشار از بيرون اگر هدفمند باشد ممكن است بتواند اختلافات داخلي در ايران را تشديد كند و حتي انگيزه هايي جديد براي حضور خياباني فتنه گران فراهم آورد. در واقع دقيق اگر باشيم اينطور مي توان گفت كه فتنه، تحريم را «به شكل خاص» براي غرب تبديل به يك گزينه كرد. تا قبل از انتخابات آمريكايي ها به هيچ وجه تصور نمي كردند كه تحريم حتي در بلند مدت يك گزينه باشد اما اكنون اين تلقي در واشينگتن بوجود آمده كه تحريم اگر 1- عميق باشد 2- وسيع باشد 3- در زمان مناسب اعمال شود 4- اجماعي باشد 5- توسط تحريم هاي خارج از شوراي امنيت تكميل شود و 6- در زماني كم و بيش طولاني اجرا شود، مي تواند به تدريج با قدرتمند كردن جريان معارض در ايران اختلافات داخلي را به مرحله اي عبور ناپذير برساند و نهايتا محاسبات ايران در مورد برنامه هسته اي اش را تغيير بدهد. در واقع اگر نبود فتنه 88، صدور 1929 بي معنا بود و اكنون هم كه اين قطعنامه صادر شده همه اميد آمريكايي ها اين است كه دوستان داخلي شان بتوانند يك تلفيق مناسب از فشارهاي داخلي و خارجي ايجاد كنند.

شواهدي هست كه اين موضوع را كاملا تاييد مي كند. خلاصه اين شواهد چنين است: 1- قطعنامه به لحاظ زماني در 20 خرداد (درست دو روز قبل از سالروز انتخابات ايران) تصويب شد در حالي كه مي توانست بسيار ديرتر يا زودتر تصويب شود. 2- قطعنامه 1929 به طور كاملا متظاهرانه اي بر سپاه متمركز است كه غربي ها آن را اصلي ترين نيروي مهار كننده فتنه در ايران مي دانند. طرف هاي غربي پيش تر هم گفته بودند كه پس از عواملي چون تقلب و كشته سازي، عمليات رواني در مورد شكل گيري ديكتاتوري نظامي در ايران ممكن است بتواند جاني تازه به آشوب ها بدهد 3- شواهد متعددي وجود دارد كه نشان مي دهد آمريكايي ها در تنظيم پيش نويس 1929 از مشاوره جريان فتنه برخوردار بوده اند و به طور مشخص اين نمايندگان فتنه سبز بودند كه در نشست هاي مشترك با آمريكايي ها به آنها پيشنهاد كردند تحريم ها را بر سپاه متمركز كنند و 4- شايد مهم تر از همه اينها بهترين شاهدي كه نشان مي دهد تحريم نهايتا هدفي جز حمايت جريان فتنه ندارد اين است كه غرب به بهترين فرصت مذاكراتي خود يعني بيانيه تهران پشت پا زد در حالي كه مي دانست هيچ تحريمي در كوتاه مدت قادر به متوقف كردن برنامه ايران نخواهد بود. به عبارت ديگر براي درك هدف اصلي 1929 بهترين نقطه ديد اين است كه توجه كنيم مسير مذاكره باز و مسير فشار مسدود بود اما آمريكايي ها راه برعكس را برگزيدند؛ پس لابد چيز مهم تري در كار بوده كه به قرباني كردن آن فرصت ها مي ارزيده است.

اين يادداشت مجالي براي تحليل راهبرد آمريكا و برشمردن خطاهاي آن ندارد. در اينجا فقط به گفتن همين يك جمله بسنده مي كنيم كه متقابلا ايران هم تصميم گرفته است محاسبات آمريكا را تغيير دهد. همين حالا نامه اي از آمريكا روي ميز ايران است كه تقاضاي بازگشت به ميز مذاكرات را مي كند. ايران يك چيز را مي تواند تضمين كند؛ وقتي آمريكا دوباره همراه با متحدانش وارد اتاق مذاكره شد خواهد ديد كه تقريبا همه چيز در برنامه ايران تغيير كرده و خاكريزها كيلومترها جلوتر برده شده است.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز سه شنبه اول تیر 1389