به زودی...

اختصاصی-عقل سرخ

پیشنهاد پوتین به ایران چه بود؟

به زودی...

 

اصلاح طلبان و يك گزارش

فرصتي براي انصاف ورزيدن

 

به بهانه واكنش اصلاح طلبان به گزارش البرادعي

 

اين چندان در ميان اهل سياست خصوصا از نوع اصلاح طلب آن معمول نيست، اما ديروز دو تن از چهره هاي بسيار شاخص جبهه مخالف اصولگرايي ناچار ديپلماسي هسته اي دولت نهم را به دليل دستاورد بزرگ و بسيار باارزش آن در همكاري با آژانس بين المللي انرژي اتمي، ستودند. سيدمحمد خاتمي و سيدكمال خرازي رئيس جمهور و وزير خارجه دولت اصلاحات در اقدامي كه بايد آن را به حساب صداقت آنها گذاشت، اذعان كرده اند دستاوردي كه به سبب محتواي گزارش اخير محمد البرادعي نصيب ايران شده، موفقيتي است كه جز ايستادگي دولت نهم علت ديگري نداشته است. ايستادگي كه رئيس دولت نهم البته آن را مولفه اي از ايستادگي رهبري و مردم خوانده است.

 

 

ديپلماسي هسته اي دولت نهم تا امروز يكي از مهم ترين مجاري تاخت و تاز منتقدان ناصح و عيب جو- هر دو- عليه اصولگرايان بوده است، اگرچه بزرگان جبهه مخالف اصولگرايي همواره از ورود به يك بحث صريح و شفاف در اين باره طفره رفته اند، اما رئوس انتقاد آنها عليه اين نوع خاص از ديپلماسي اكنون از فرط تكرار به كليشه مي ماند و چيز پنهاني درباره آن باقي نمانده است.

خلاصه بسيار فشرده و در عين حال دقيق آن انتقادها اين است كه گفته مي شود سياست خارجي دولت اصولگرا «پرهزينه و كم دستاورد» است و ادامه اين روند نه تنها كشور را به درون بحران هاي عميق پرتاب خواهد كرد بلكه خسارت هايي به بار خواهد آورد كه ديگر تا سال ها نمي توان آنها را جبران نمود. در سوي مقابل اصولگرايان استدلال مي كنند اتفاقا اين سياست خارجي برخي از اصلاح طلبان بوده كه تقريبا بدون دستاورد، امتيازهايي بزرگ به دشمنان كشور واگذار كرده و هزينه هايي كلان روي دست كشور گذاشته است.

حالا بزرگان اصلاح طلب به جمع ستايندگان مشي اصولگرايانه در سياست خارجي- به ويژه پرونده هسته اي- پيوسته اند. آيا معناي چنين ديدگاهي آن است كه اصلاح طلبان كم كم در حال ايمان آوردن به محاسن اعمال اقتدار و ايستادگي در مقابل دشمنان هستند و بالاخره تكليف آن گزاره هاي ظاهرا جدلي الطرفين چه مي شود؟

استفاده از متدي كه آن را در تحليل تاريخي «مقايسه وضعيت» مي نامند روش خوبي است تا بتوان به نفع ديپلماسي هسته اي دولت اصولگرا استدلال كرد اگرچه با استفاده از روش هاي بسيار متنوع ديگر هم كم و بيش مي توان به اين نتيجه رسيد.

اولين نكته اي كه بايد دقيقا به آن توجه كرد اين است كه سابقه و محتواي ديدگاه هاي ابراز شده توسط اصلاح طلبان نشان مي دهد براي آنها فناوري هسته اي- خصوصا فناوري غني سازي اورانيوم- اصالتي ندارد و مي توان از آن در مقابل «ارتقاء روابط با غرب»- كه كاملا اصيل و حياتي پنداشته مي شود- صرف نظر كرد.

نويسنده اين سطور اكنون مجالي براي ورود به جزئيات ندارد- و مصلحت نيز ورود به بعضي سوابق تاريخي را اقتضا نمي كند- ولي به سادگي مي توان به ياد آورد كه چگونه برخي از آقايان از روز اولي كه توانايي فني كشور را چندان جدي نمي گرفتند ولي بعد هم كه در اثر تاييدات مكرر آژانس ناچار از اذعان به آن شدند، باز هم آماده بودند ارزان و بي دغدغه آن را پيش پاي آنچه بهبود روابط با اروپا مي خواندند قرباني كنند.

درست به همين دليل از مقطع نوامبر 2004 به بعد، مذاكرات هسته اي با تروئيكاي اروپا عملا بدل به گفت وگوهاي ارتقاء روابط در چارچوب توافقنامه پاريس شد و اگر نبود اينكه سر اين رشته واقعا جاي ديگري است و اگر ديپلمات هاي اصلاح طلب به اندازه كافي اختيار داشتند تا حالا شايد چيزي شبيه بسته مشوق هاي اوت 2005 جايگزين فناوري شده بود كه در نطنز وجود دارد.

نكته دوم به تامل در معناي دقيق آن چيزي برمي گردد كه اصلاح طلبان آن را واقع گرايي در سياست خارجي مي خوانند. اين اصطلاح دهان پركن از جمله آن مواردي است كه نياز به راززدايي دارد. دقت در مجموعه ادبيات ديپلماسي به اصطلاح واقع گرا كه عمدتا توسط اصلاح طلبان توليد شده نشان مي دهد خوب اگر توجه كنيم مقصود آنها از واقع گرايي در واقع جز اين نيست كه برتري بلامنازع قدرت سياسي و نظامي آمريكا در جهان «به عنوان يك واقعيت» و اصل اساسي در تعامل با دنياي خارج پذيرفته شود و بعد تمامي ديپلماسي خود را بر دوش آن استوار كنيم. بر اين مبنا به طور طبيعي هر نوع ديپلماسي كه درصدد به چالش كشيدن هژموني آمريكا باشد و پيروزي بر آن را امري محتمل بداند، «متهورانه»، «آرمانگرا» و «تبليغاتي» خوانده مي شود. از ديد اصلاح طلبان ساختمان هر نوع ديپلماسي را بايد بر اين فرض بنا نهاد كه آمريكا قدرت اول و آخر جهان است و تلاش براي تفوق بر آن جز طلب روزي ننهاده كردن و بيهوده خود را به ميانه بازي بي سرانجام افكندن نيست. به همين دليل است كه آقايان هرگز حاضر نشدند در مذاكرات خود با غرب، سرنوشت پرونده هسته اي را به ديگر پرونده هاي منطقه اي- كه ايران در آنها نسبت به آمريكا دست بالا دارد- گره بزنند و از قدرت منطقه اي بي بديل ايران به عنوان اهرمي قدرتمند در چانه زني هاي ديپلماتيك استفاده كنند. فرض مستتر در اين نوع نگاه به فرايندهاي حاكم بر جامعه جهاني اين است كه گويي جهان از فرداي روز پايان جنگ جهاني دوم قدمي جلوتر نيامده و قدرت آمريكا نيز روي يك نمودار مستقيم الخط با شيب مثبت روز به روز فزوني يافته است؛ متقابلاً از اين سو نيز گويي كه ايران هنوز همان كشور نحيف و بي سرمايه اي است كه بايد حد خودش را بشناسد و به آنچه «بزرگترها» به آن مي دهند قناعت كند تا مبادا دردسر درست شود.

اين چنين خطي ديدن روند تحولات بين المللي و نگاه كم عمق به توانايي ها و مشكلات خود و دشمن، بيش از آنكه ساده انگاري باشد خودفريبي است. خاورميانه پس از 11 سپتامبر چنان تغيير شكل داده كه امروز آمريكا در رسمي ترين و بالاترين سطوح ممكن به نفوذ غيرقابل چشم پوشي ايران در آن اذعان دارد و از ده ها مسير به دنبال يافتن روشي براي كشاندن ايران به مسير همكاري با خود است. امكان پيروزي بر آمريكا و تغيير دادن معادلات به نفع خود اكنون براي ايران «واقعيتي است كه اتفاق افتاده» نه چيزي كه تازه بخواهيم درباره احتمال يا عدم احتمال آن در آينده سخن بگوييم. در داخل ايران شايد هنوز بعضي به اين باور نرسيده باشند اما در خود آمريكا حجم اعتراف ها به دست بالاي ايران از حد گذشته است. نكته سوم اما كليدي تر است. منتقدان ديپلماسي هسته اي دولت اصولگرا آيا مي توانند عقب نشيني گام به گام آمريكا در مقابل ايران طي دو سال گذشته را انكار كنند و مهم تر از اين به اين نكته توجه نكنند كه اكنون پيشنهادهايي درباره پرونده هسته اي روي ميز ايران است كه برخي از مدعيان اصلاحات به خواب هم نمي توانستند ديد؟ ملاحظات ديپلماتيك اكنون مجال ورود به جزئيات را نمي دهد ولي غربياني كه روزي از4 UF جلوتر نمي آمدند حالا از پذيرش نطنز صنعتي به شرط يك ترمز حرف مي زنند؛ آيا با مذاكره و مبادله دل و قلوه پاي ميز امكان رسيدن به چنين موقعيتي وجود داشت.

سخنان ديروز دو صاحب منصب اصلاح طلب نشان داد اصلاح طلبان دلسوز علاقه اي ندارند فرزندان اين ملك فردا روز كه تاريخ خود را مي خوانند، از شباهت عجيب و غريب حرف هاي برخي از دوستان خود با دشمنان ايران، متحير شوند. چنين پيشرفتي را بايد مغتنم شمرد.

 

سرمقاله روزنامه كيهان در روز دوشنبه ۲۸ آبان ماه ۱۳۸۶

دو معناي "ايران هسته اي"

1+5 چگونه مي انديشد؟

 

وزيران خارجه معمولا صاف و ساده -اگرچه در موارد زيادي بي خاصيت- سخن مي گويند. سرگي لاوروف اما ديروز سادگي را كنار گذاشت و يك جمله رمزي بر زبان آورد: «امريكا تنها مخالف برنامه هسته اي ايران است». آن كلمه اي كه بايد در اين جمله رمز آن را گشود، و اگر اين كار انجام شود دقيقا معلوم خواهد شد طرز فكر هر كدام از اعضاي گروه 6 درباره ايران چگونه است و علت بن بست در فرايند تصميم سازي مشترك در اين گروه چيست، اصطلاح «ايران هسته اي» است؛ همان كه لاوروف مي گويد اروپا، روسيه و چين با آن موافقند و امريكا به تنهايي مخالف.

 

 

حقيقت اين است كه همه چيز به اختلاف درباره معناي اين اصطلاح و چگونگي برخورد با معاني مختلف آن باز مي گردد. به يك معنا تمامي اعضاي گروه 6 با «ايران هسته اي» مخالفند و آن وقتي است كه ما ايران هسته اي را به معناي «ايران صاحب سلاح هسته اي» بگيريم. هيچكدام از اعضاي گروه 6 علاقه ندارد كشور جديدي به جمع اعضاي باشگاه هسته اي جهان اضافه شود و البته اين چيزي است كه ايران هم مطلقا تمايلي به آن ندارد. با اين وجود حتي در اين باره كه با يك ايران مجهز به سلاح هسته اي (تخيلي كه غربي ها خود براي خود ساخته اند) چگونه بايد برخورد كرد، در ميان اعضاي گروه 6 اتفاق نظري ديده نمي شود. بعضي از آنها معتقدند ايران عاقل تر از آن است كه علاقه اي به استفاده از سلاح هسته اي داشته باشد همچنانكه به جز مورد هيروشيما و ناكازاكي، بعد از جنگ دوم، سلاح هاي هسته اي هرگز در هيچ جنگي از ناحيه هيچ طرفي مورد استفاده قرار نگرفته است. علاوه بر اين، جناح نرم خوتر و واقع گراتر گروه 6 استدلال مي كند اگر اين همه قدرت هسته اي با هزاران كلاهك فوق العاده قدرتمند توانسته اند سال هاي متمادي در كنار هم زندگي كنند و هرگز هيچ يك از آنها ديگري را با سلاح هسته اي تهديد نكرده، چرا نتوان تصور كرد كه با يك ايران داراي سلاح هسته اي هم مي توان به همزيستي مسالمت آميز رسيد؟ اين عده بر اين مبنا تاكيد مي كنند كه حتي بدترين وضعيت ممكن، يعني ساخت سلاح هسته اي توسط ايران، آنقدرها هم كه امريكا وانمود مي كند غير قابل تحمل نيست. در مقابل اين جناح، البته جناح صهيونيستي گروه 6 قرار دارد كه ادعا مي كند به هيچ قيمتي حاضر نيست نه «سلاح هسته اي» و نه «توان هسته اي» را در ايران بپذيرد.

معناي ديگري از «ايران هسته اي» اما هست كه درباره چگونگي برخورد با آن هيچ توافقي ميان اروپا، روسيه و چين از يك طرف و امريكا از طرف ديگر نيست. اين معناي دوم مشخصا اين است كه ايران فناوري صلح آميز هسته اي (در تمامي ابعاد از جمله فناوري غني سازي) در اختيار داشته باشد و در عين حال با اجراي دقيق نظارت هاي آژانس، تضمين هايي براي جامعه بين المللي فراهم شود كه اين فناوري هرگز به جانب سلاح منحرف نخواهدشد. در ابتداي ارجاع پرونده هسته اي ايران به شوراي امنيت و آغاز بازي تحريم ها، همه اعضاي گروه 6 اميدوار -وبلكه مطمئن- بودند كه ايران پس از يكي دو قطعنامه دچار بحران داخلي خواهد شد و ناچار كوتاه خواهدآمد، اما حالا كه معلوم شده اولا ايران خود را قدرتمند مي بيند و قصدي براي سازش ندارد و ثانيا فشارها بسيار ناچيزتر از آن است كه تاثيري بر اراده ايران بگذارد وثالثا فناوري هسته اي بدل به بخشي از غرور ايرانيان شده و در اين شرايط تشديد فشارها صرفا به مستحكم تر شدن عزم ايران منجر خواهد شد، اكثريت اعضاي گروه 6 به اين نتيجه رسيده اند كه هزينه جلوگيري از تسلط ايران به فناوري هسته اي بيشتر از هزينه اي است كه بايد براي عدم انحراف برنامه ايران پرداخت كرد و آدم عاقل طبعا عندالاختيار پرداخت هزينه كمتر را برخواهد گزيد. پيشنهاد ايده تايم اوت به ايران از دل چنين نگاهي بيرون آمده است. مي توان تصور كرد كه غربي ها در واقع در حال گفتن چيزي قريب به اين مضمون به ايران هستند كه فناوري هسته اي در ايران را پذيرفته اند اما براي «حفظ آبرو» به يك تعليق ولو موقت از ناحيه ايران نياز دارند، گرچه ايران دلايلي كاملا موجه در اختيار دارد كه هرگونه درخواست تعليق آغاز يك پروژه فريب ديگر است و تحت هيچ شرايطي به آن تن نخواهد داد.

يكي از مهم ترين استدلال هايي كه موضع طرفداران «ايران با غني سازي و بدون سلاح» را تقويت مي كند اين است كه آنها معتقدند امريكا در اين باره كه برنامه ايران يك «تهديد فوري» است، به دنيا دروغ مي گويد و برنامه ايران مطلقا تهديدي براي ديگران نيست. محمد البرادعي مدير كل آژانس بين المللي انرژي اتمي، طي هفته هاي گذشته لااقل 5 بار بر اين مطلب تاكيد كرده كه حتي برآوردهاي اطلاعاتي خود امريكايي ها نشان مي دهد كه درباره تهديد ناشي از برنامه ايران غلو شده است. روز شنبه روزنامه لوموند فرانسه گزارشي منتشر كرد كه دقيقا اين موضع مدير كل را تاييد مي كرد. لوموند گزارش داد برآورد سازمان اطلاعات ملي امريكا درباره برنامه هسته اي ايران از يك سال پيش آماده انتشار است اما ديك چني و كاخ سفيد به اين دليل كه ارزيابي هاي ارائه شده در اين سند با ادعاهاي آنها درباره شدت تهديد ايران منطبق نيست، همچنان از انتشار آن جلوگيري مي كنند. چنين مستنداتي به وضوح موضع جناح واقع گراي گروه 6 را كه عقيده دارد امريكا در حال سندسازي، غلو وجعل اطلاعات به منظور تحريك جامعه جهاني عليه ايران و همراه كردن آن با تندروي هاي خود است را تقويت مي كند و ضمنا نشان مي دهد كه «ديپلماسي مرد ديوانه» در مقابل ايران حتي صداي اعتراض امن ترين زواياي هيئت حاكمه امريكا يعني جامعه اطلاعاتي را هم درآورده است. در شرايطي كه سازمان سيا هم حاضر نيست زير بار دروغ بافي هاي كاخ سفيد برود، طبيعي است كه به اصطلاح متحدان امريكا يكي يكي پاي خود را از باتلاقي كه ابرقدرت بزرگ خود را به غلطيدن در آن مشتاق نشان مي دهد، بيرون بكشند.

آن تابو كه برنامه غني سازي ايران مطلقا غيرقابل پذيرش است، در اثر ديپلماسي هوشمندانه دولت نهم اكنون فروريخته است. بازآرايي گروه 6 برمبناي اصول سابق ديگر ممكن نيست. تئاتر اتفاق و اجماع را مي توان همچنان ادامه داد اما تبليغات تا ابد نمي تواند جايگزين ديپلماسي باشد و خلل هاي آن را بپوشاند.

 

ياداشت روز كيهان در روز دوشنبه 21 آبان 1386

در عراق چه خبر است؟

گزاره های کلیدی

در تحلیل مسئله عراق

 

حل مسئله خاورمیانه را از کجا باید آغاز کرد؟ امریکایی ها که فکر می کنند منافع حیاتی آنها در گرو تسلط کامل بر این منطقه است، مدت هاست به اندیشه درباره این پرسش مشغولند. نگاهی ولو گذرا به دیپلماسی امریکا در خاورمیانه ظرف ماه های اخیر نشان می دهد این سوال در هیئت حاکمه امریکا پاسخ واحدی نیافته است اگر چه کلیاتی وجود دارد که همه درباره آن توافق دارند.

 

 

یک جنبه از آن کلیات توافق شده این است که امریکایی ها قاطعانه به این نتیجه رسیده اند حل مسئله خاورمیانه در گرو حل مسئله ایران است و در خاورمیانه نهایتا و پس از کنار زدن همه واسطه ها آن که رویاروی آنها باقی می ماند تنها ایران است؛ حال چه به شکل یک واحد سیاسی- جغرافیایی و چه به مثابه یک ایدئولوژی الهام بخش و آرمان منتشر. قدرت یابی روزافزون ایران در خاورمیانه و افزایش توان تاثیرگذاری آن در معادلات منطقه ای باعث شده است امریکایی ها حتی به طور رسمی اعلام کنند، ایران مهم ترین مسئله سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه ظرف 10 سال اخیر است.

جنبه دوم به این موضوع باز می گردد که امریکا احساس می کند تا برای مسئله اسراییل فلسطین در خاورمیانه راه حلی پیدا نشود، هر تلاشی برای استقرار یک نظم مطلوب غرب در خاورمیانه را باید از پیش شکست خورده محسوب کرد. به همین دلیل است که می توان دید امریکا در ماه های گذشته انرژی فراوانی صرف پیدا کردن راه حلی برای این موضوع کرده است، گر چه هیچ کدام از این راه حل ها –ازجمله آنچه در نوامبر تحت عنوان کنفرانس پاییز طراحی شده- شانس توفیق زیادی ندارد، به این دلیل بسیار روشن که بازیگران کلیدی دخیل در ماجرا مانند ایران و گروه های جهادی علاقه ای به حضور در آن نشان نداده اند. امریکا در آناپولیس حتی اگر بتواند توافقی سامان بدهد –که بعید است- نهایتا با کسانی توافق کرده که خیلی کاره ای نیستند.

جنبه سوم اما به عراق مربوط است و باتلاقی که امریکایی ها در آنجا به دست خود برای خویش به وجود آورده اند. عراق عاجل ترین مسئله سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه است و ظاهرا نقدترین سرمایه های امریکا برای حل آن بسیج شده است. دو موضوع ایران و به اصطلاح صلح خاورمیانه اگرچه  از دید امریکایی ها مهم تر و بنیادی تر به حساب می آید اما هیچ یک فوریت عراق را ندارد. تیم فعلی حاکم بر کاخ سفید احساس می کند حیات و ممات آن در صحنه سیاسی امریکا و اینکه اساسا فرصتی پیدا کند که به مسائل ایران و فلسطین هم بپردازد، مستلزم این است که موفق شود لااقل به طور نسبی خود را از مهلکه عراق بیرون بکشد. برای رسیدن به این هدف امریکایی ها ظرف ماه های اخیر یک بار در استراتژی کلان و چندین بار در تاکتیک های خود، بازنگری کرده است. محصول این بازنگری ها البته چندان چنگی به دل نمی زند. هنوز هیچ نشانه ای از آنچه واقعا بتوان آن را بهبو دنامید در عراق مشاهده نمی شود و امریکایی ها هم هر روز که می گذرد به مرز مهلت زمانی خود برای حل مسئله عراق نزدیکتر می شوند.

تنگی وقت و ناکارآمدی راه حل های پی در پی امریکا را در مواجهه با موضوع عراق در وضعیتی سخت ناگوار قرار داده است. آخرین چاره ای که امریکا در این وضعیت وخیم پیش روی خود دیده بحران آفرینی در صحنه عراق و جایگزین کردن ابزارهای دموکراتیک –که البته تا آنجا که به امریکا مربوط می شود هیچ وقت در عراق مطلوب نبوده- با روش های خشن و براندازانه است. نمونه ای از این تلاش ها را می توان در بحرانی دید که مدتی است در روابط شمال عراق و ترکیه به وجود آمده است. یک نگاه سطحی احتمالا به ما خواهد گفت همه چیز به ناآرامی مربوط است که جدایی طلبان پ ک ک در مرزهای ترکیه به وجود آورده اند. اما واقعیت فراتر از این است. به نظر می رسد هدف اصلی این بازی بیش از آنکه ترکیه یا پ ک ک باشد، دولت شیعه نوری مالکی در عراق است که با دولت اسلامگرای همسایه خود در ترکیه همواره روابط صمیمانه ای داشته و البته امریکا هرگز از این نزدیکی برخاسته از هویت دینی خوشنود نبوده است. بعضی تحلیلگران کاملا آشنا به مسائل جاری منطقه معتقدند هدف اصلی غائله پ ک ک- ترکیه در واقع دولت مالکی است که امریکا همه روش های داخلی برای براندازی آن را امتحان کرده و پس از ناکام ماندن آنها حالا به یک ابزار خارجی متوسل شده است. طراحی امریکایی ها این است دولت شیعه در عراق را با یک معامله دو سر ضرر مواجه کنند. دولت مالکی اکنون اگر جانب ترکیه را بگیرد، احتمالا در روابط با متحدان کرد خود دچار مشکل خواهد شد و اگر از کردها دفاع کند، مناسبات خود با همسایه اسلامگرا را تخریب کرده است. اگر چه به سبب دیپلماسی فعالی که ایران در روزهای اخیر در قبال تمام طرف های درگیر در قضیه به کار گرفته اکنون می توان گفت که بحران تا حدودی کنترل شده، اما نفس اینکه امریکا اینگونه از همه ابزارهای خود علیه دولت شیعه در عراق استفاده می کند، علامتی است از اینکه نقشه های شیطانی دیگری هم در راه است.

بر مبنای آنچه گفته شد و با ملاحظه بسیاری وقایع و عوال دیگر می توان گزاره های کلیدی در تحلیل مسئله عراق از دید امریکا را چنین خلاصه کرد:

1- امریکایی ها دریافته اند که شانس پیروزی نظامی در عراق وجود دارد و این بحران ولو راه حلی داشته باشد، آن راه حل حتما غیرنظامی است.

2- امریکایی ها قصد دارند بحران عراق را بین المللی کنند. در واقع اگر چه ورود امریکا به صحنه عراق یک ورود یکجانبه بود، اما حالا در مدیریت صحنه عراق امریکایی ها چاره ای نمی بینند الا اینکه برای کاستن از وزن باری که به تنهایی به دوش گرفته اند دیگران را هم در حدی که تسلط امریکا را بر امور عراق مخدوش نکند وارد صحنه کنند. طراحی نشست های چند جتنبه همسایگان عراق اساسا از چنین ایده ای نشئت گرفته است.

3- امریکایی ها مطمئن شده اند که بایداز عراق بیرون بروند منتها پیش از خروج می خواهند لااقل 3 کار بکنند. اول، امریکایی سازی نقاط کلیدی ساختار دولت در عراق خصوصا نفت، ارتش، پلیس و دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی. دوم، به دست آوردن یک موفقیت ولو مقطعی در زمینه امنیت و سوم، تلاش برای تضعیف ایران در منطقه تا آنجا که به قول خودشان پس از خروج امریکا از خاورمیانه منطقه دربست در اختیار ایران قرار نگیرد.   

چه کسانی باید بترسند؟

ترس؟!

درباره یک واکنش

 

دیدم مسعود بهنود –که از لندن مشغول مبارزه برای آزادی ایران است- چیزی درباره پست قبلی نوشته و آن را علامت ترس کیهان و اصولگرایان از خاتمی تفسیر کرده است. به نظرم کج و معوج تر از این نمی توان آن نوشته را فهمید. البته برای من این که می بینم اصلاح طلبان به وضعی افتاده اند که خاتمی را منتهای سرمایه خود می پندارند و برای نجات خود آویختن از او را مطمئن ترین و آخرین راه یافته اند،  هم جالب و هم اندکی مایه تاسف است. واقعا اگر آقایان گمان می کنند خاتمی کسی است که اصولگرایان از او می ترسند، ما بدمان نمی آید که در این خلسه باقی بمانند و همه برنامه هایشان را –اگر برنامه ای در کار باشد- بر همین مبنا بچینند. اما یک سوال؛ از چه چیز خاتمی باید ترسید؟!  


نوشته بهنود را اینجا بخوانید.

بعضی واکنش های دیگر به این سرمقاله را هم می توانید اینجا بخوانید.


ائتلاف خاتمي محور؟!

اصلاح طلبان و مسئله خاتمي

حال آقاي رييس جمهور چطور است؟

 

براي يك گروه سياسي كه در آستانه مبارزه اي نفس گير قرار دارد و شارژ روحي مهم ترين نياز آن است، هيچ چيز بدتر از اين نيست كه جايي وسط راه بفهمد آنچه آن را مهم ترين نقطه قوت خود مي پنداشته، از قضا بزرگترين نقطه ضعف آن است. اصلاح طلبان ايراني چند روزي است ياد نسب دوم خردادي خود كرده اند و از شگفتي سخن مي گويند كه در صورت پذيرش كانديداتوري انتخابات مجلس از جانب سيدمحمد خاتمي، در آن انتخابات آفريده خواهد شد. اگرچه برخي منابع ديروز خبر دادند كه دواندن نام آقاي خاتمي در (ميانه) مباحثات مربوط به انتخابات مجلس طراحي اتاق به اصطلاح جنگ رواني اصلاح طلبان است تا هواداران خسته و نا اميد خود را جان و روحيه اي ببخشند، اما حقيقت اين است كه دروغ يا راست بودن اين سر و صداها چندان اهميتي ندارد؛ مهم اين است كه تأمل كنيم كدام تحليل است كه برمبناي آن بعضي اصلاح طلبان تصور كرده اند آويختن از خاتمي گره افتاده بر كار فرو بسته آنها در حافظه و خاطره جامعه ايراني را خواهد گشود.

 

 

موج مطرح كردن سيدمحمد خاتمي به روش هاي گوناگون البته جديد نيست. از اين حيث، دوستان آن طرف آب آقايان اصلاح طلب بر آنها فضل تقدم دارند. هنوز چند ماهي از انتخابات سوم تير و نه قاطع مردم به بزرگترين ائتلاف تاريخ اصلاح طلبان نگذشته بود كه اروپا و آمريكا آغوش خود را به روي رئيس جمهور سابق گشودند و مكرراً به بهانه هاي مختلف او را ميزباني كردند. پيام اين كار هم البته واضح بود، همانطور كه خودشان گفته اند مي خواستند به مردم ايران نشان بدهند اساساً چطور رئيس جمهوري را مي پسندند و چرا از نتيجه انتخاب آنها در سوم تير سخت ناخشنودند.

در هر حال اين موج خيلي زود در داخل هم بازسازي شد. اصلاح طلبان كه دريافته بودند تنها راه اينكه بتوانند اساساً با اصولگرايان در انتخابات مجلس وارد رقابت شوند اين است كه ائتلافي نيم بند ميان آنها شكل گرفته باشد، به دنبال محوري مي گشتند كه اين ائتلاف را حول او سازمان بدهند. به نظر مي رسيد خاتمي حداقلي از وجاهت را ميان همه گروه هاي اصلاح طلب دارد و مي تواند ايفاي چنين نقشي را برعهده بگيرد. انتخابات شوراها و نقش آفريني پس پرده خاتمي كه منجر به ورود 5 نفر از اصلاح طلبان به شوراي شهر 15 نفره تهران شد هم كمك كرد تا اين ديدگاه قوت بيشتري پيدا كند. حالا ظاهراً اصلاح طلبان مي خواهند با اكسير سيدمحمد خاتمي، مس انتخابات مجلس را زر كنند. اين هم فرصتي است تا كمي در قوت تدبيرگري اصلاح طلبان انديشه كنيم.

خاتمي اگرچه ممكن است در اين وانفساي بي سرو صاحبي اضطراراً بتواند نقشي موثرتر از ديگران در جبهه اصلاحات ايفا كند، اما قدرمطلق تاثير او هرگز از مقدار معيني فراتر نخواهد رفت. به تعبير ديگر، اصلاح طلبان- به دلايلي كه خواهيم گفت- دربرآورد محبوبيت خاتمي چه در ميان مردم و چه حتي در خود جبهه اصلاحات اندكي بيش از حد مجاز خطا كرده اند. قصه اگر چه خيلي جدي نيست( مرتضي حاجي ديروز كانديداتوري خاتمي را رسماً تكذيب كرد) اما از همين حالا معارضاني جدي در مقابل يك ائتلاف خاتمي محور ظهور كرده اند. اولين گروه از معارضان آنهايي هستند كه خود را هم وزن خاتمي و بلكه بالاتر از او مي دانند و ادعا مي كنند در اصل آنها بودند كه خاتمي را خاتمي كرده اند. اينها همانها هستند كه زماني گفتند شخصاً خاتمي را از پشت ميز كتابخانه ملي تا ساختمان پاستور كشانده اند و مدتي بعد كه ديدند خاتمي حاضر نيست جايگاه رياست جمهوري را تبديل به ستاد فرماندهي اپوزيسيون كند، ساده و صريح اعلام كردند خاتمي اصلاً سياستمدار نيست و بايد از او عبور كرد. همين عده- كه نشانشان پنهان نيست- اين اواخر و پس از ماجراي مصافحه آقاي رئيس جمهور سابق با زنان اجنبيه و تكذيب متعاقب آن، به خاتمي يادآوري كردند صداقت و راستگويي شرط در انداختن طرح نو است و اين تكذيب هم اقدامي رذيلانه است. (وبلاگ «آينده» را ببينيد.) گروه دوم معارضان خاتمي درون جبهه اصلاحات كساني هستند كه معتقدند بايد از اينكه «كابينه» آقاي خاتمي به مرتبه تصميم گيرندگان اول و آخر جبهه اصلاحات ارتقا يابد، جلوگيري كرد. اين عده كه خود را معتدل و اعوان خاتمي را تندرو مي دانند در چند ماه گذشته بارها هشدار داده اند تا جبهه اصلاحات خود را از چاه ويل راديكاليسم كور مشاركت و مجاهدين بيرون نكشد، عاقبت به خير نخواهد شد، سهل است، دور نيست كه تتمه آبروي خود را هم كه مرهون شيخوخيت چند ريش سفيد است پاك از دست بدهد. اصلاح طلبان معتدل اكنون حيثيت سياسي خود را قرباني هوس بازي كساني مي بينند كه درباره توانايي و امكانات خود دچار توهم بودند 8 سال پي در پي به نام مردم بحران آفريدند تا اينكه بالاخره در حالي كه شوراي نگهبان تحت فشار صلاحيت آنها را تاييد كرده بود، مردم خود پاي صندوق به عدم كفايت آنها راي دادند.

به اين ترتيب به سادگي مي توان فهميد كه بخش هاي مهمي از جبهه اصلاحات هر كدام به دلايل خاص خود، حاضر به تجمع زير بيرق خاتمي نيستند. از آن سو، خاتمي خود هم با بخشي از آنها كه لاجرم پاي ثابت هر ائتلافي در جبهه اصلاحات خواهند بود، ميانه چندان خوبي ندارد. به ياد بياوريد، در بين اصلاح طلبان خاتمي جزو اولين كساني بود كه از اردوگاه اصلاحات صداي دشمن را شنيد در همان حال كه مثلاً وزير فرهنگ كابينه اش اعتقاد داشت اثري از دشمن در آن دور و برها نيست. خاتمي البته درست فهميده بود، بيش از 80 درصد كساني كه او رايحه دشمني از كردارشان استشمام كرد اكنون تحت حمايت بنيادهاي وابسته به سرويس هاي غربي در خارج از ايران به «مبارزه براي دموكراسي»(؟!) مشغولند و آن 20درصد باقي مانده در ايران هم فعلاً به لطف كرم و نجابت نظام جمهوري اسلامي، آشكارا در حال توطئه اند تا كي نوبت مسافرتشان به پاريس و آمستردام و پراگ برسد. رئيس جمهور دولت اصلاحات حالا حتي ابايي ندارد از اينكه بگويد مخالف برخورد با اين جماعت نبوده است: «مگر ما مي گفتيم اگر يك روزنامه، جناح و جريان سياسي حرفي را بزند كه امنيت ملي را از بين ببرد، با آن برخورد نشود؟ ما مي گفتيم از روي ضابطه، با وكيل و هيئت منصفه و با طي روال باشد». نزاع خاتمي با افراطيون البته تا آستانه انتخابات رياست جمهوري نهم ادامه يافت. مدتي قبل رسانه هاي اصلاح طلب نوشتند خاتمي حتي با كانديداتوري معين در انتخابات 27 خرداد 76 موافق نبوده و در آوردن اداي اپوزيسيون پيش چشم مردم را راي آور نمي دانسته است.

علاوه بر اين موارد كه همه جزو تاريخ است، همين امروز هم قرائني هست كه خاتمي پيش بيني هاي تخيلي بعضي اصلاح طلبان دراين باره را كه پيروزي اصلاح طلبان در انتخابات مجلس رد خور ندارد، چندان معقول نمي داند و معتقد است از همين حالا هم مي توان فهميد كه اصلاح طلبان شانس چنداني ندارند الا اينكه دور هم جمع شوند تا آن وقت شايد امكان رقابت - نه لزوماً پيروزي- پيدا كنند. پايگاه اينترنتي بي بي سي فارسي از قول خاتمي و در استدلال بر ضرورت شكل گيري ائتلاف در ميان اصلاح طلبان نوشته است: «آدم هاي معقول اصلاح طلب اگر در زير يك چتر درآيند، مطمئن باشيد نتيجه انتخابات متفاوت از آن چيزي خواهد بود كه دوستان الان پيش بيني مي كنند» و اين يعني پيش بيني ها فعلاً از فاجعه خبر مي دهد.

خلاصه كنيم، خاتمي اگرچه رهبر اصلاح طلبان نيست و آنها هم او را به رهبري قبول ندارند اما نماد دوراني است كه به زحمت بتوان از آن دفاع كرد همچنان كه او خود نيز انگيزه چنداني براي اين كار از خود نشان نمي دهد. براي اصلاح طلبان خاتمي همان قدر كه الان محور ائتلاف به نظر مي رسد، بالقوه مي تواند محور اختلاف باشد. بر تكيه گاهي چنين نامطمئن تكيه كردن فقط از يك عقل اصلاح طلب برمي آيد و بس.

 

سرمقاله روزنامه كيهان در روز چهارشنبه 9 آبان 1386

شوي رايس-پاولسن

ديپلماسي حفظ آبرو

درباره تحريم هاي جديد عليه ايران

 

«امريکا تلاش مي کند ثابت کند هنوز نااميد نشده و مي تواند ادامه بدهد»، اين مهم ترين پيام شوي تلويزيوني ديروز رايس-پاولسن بود. وزراي خارجه و خزانه داري امريکا روز جمعه اعلام کردند ايالات متحده تحريم هاي جديدي عليه ايران اعمال مي کند تا کمک بيشتري به موثر واقع شدن تلاش هاي ديپلماتيک عليه ايران کرده باشد. اين تحريم ها بر روي بخش هايي از سپاه پاسداران که امريکايي ها ادعا مي کنند متولي عمليات برون مرزي است متمرکز شده و علاوه بر اين چند بانک ايراني را هم به اين بهانه که با برنامه هسته اي و موشکي مرتبط هستند -بخوانيد حقوق نظاميان را مي پردازند!- در بر مي گيرد. تکرار تجربه اعمال تحريم هاي يک جانبه عليه ايران از جانب امريکا، آن هم پس از مدت ها تلاش ناموفق براي «بين المللي کردن مسئله ايران» چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ امريکايي ها چه چيز مي خواهند بگويند که تا به حال نگفته اند؟ 

 

 

 

به لحاظ تاريخي تقريبا هيچ کس ترديد ندارد که تحريم هاي اعمال شده عليه ايران حتي به حداقل اهداف خود هم دست پيدا نکرده است. به يک معنا آنچه روز جمعه در واشينگتن اعلام شد، سومين سري از تحريم هاي امريکا عليه ايران است. سري اول که اعمال آن از سال 1996 آغاز شده همان است که به نام سناتور دموکرات کنگره، «قانون داماتو» خوانده مي شود. معروف است که داماتو به تحريم کردن کشورهايي که از آنها خوشش نمي آمد، علاقه فراواني داشت. او پيش از ايران تحريم هايي عليه عراق و ليبي هم به تصويب رسانده بود. قانون داماتو مقرر مي کرد شرکت هايي که ظرف يک سال بيش از 40 ميليون دلار در ايران سرمايه گذاري کنند، از داد و ستد با دولت امريکا محروم خواهند شد. پس از آن در سال 1999 قانون ديگري در امريکا به تصويب رسيد که با موضوع سلاح هاي کشتار جمعي ارتباط داشت و بر مبناي آن دولت امريکا اجازه مي يافت براي جلوگيري از آنچه تلاش ايران براي دستيابي به سلاح هاي کشتار جمعي خوانده مي شود، از ابزار اعمال محدوديت هاي پولي و مالي استفاده کند. اين قانون تا امروز هر سال از جانب رييس جمهور امريکا تمديد شده و تا کنون ده ها شرکت روس، اروپايي، هندي و شرکت هاي ديگري از مناطق مختلف جهان مشمول محدوديت هاي آن واقع شده اند. تا زمان نگارش اين يادداشت هنوز خبري که تاييد کند تحريم هاي جديد در چارچوب همان قانون سال 99 بوده منتشر نشده، بنابر اين مي توان فرض کرد امريکايي ها دور جديدي از تحريم ها را آغاز کرده باشند، اگرچه، حتي اگر معلوم شود تحريم هاي تازه اعلام شده ذيل همان قانون قبلي قرار دارند هم تغييري در اصل مسئله ايجاد نمي شود.

  با اين اتفاق لااقل به دو شکل مي توان مواجه شد. اول، بررسي فرايند تاريخي تحريم هاي امريکا عليه ايران و دوم نتايجي که به طور خاص در مقطع فعلي ازاين اقدام امريکا مي توان گرفت.

  به لحاظ تاريخي همانطور که پاتريک کلاوسون در مقاله معروف خود درباره سير تحريم هاي امريکا عليه ايران نوشته، امريکايي ها از پي گيري پروژه تحريم همواره مشخصا 3 هدف خاص را تعقيب مي کرده اند: 1-تغيير رژيم در ايران، 2- تغيير رفتار نظام جمهوري اسلامي و 3- تضعيف توانايي ايران براي دستيابي به اهداف خود. اکنون و پس از گذشت سال ها از آغاز تحريم ايران توسط امريکا، واضح است که اين کشور به هيچ يک از اين 3 هدف دست نيافته است. نظام جمهوري اسلامي ايران اکنون با ثبات ترين کشور منطقه خاورميانه است. در حالي که تقريبا تمامي کشورهاي همسايه ايران به انحاء مختلف دچار بي ثباتي سياسي هستند، وضعيت در ايران کاملا عادي است و تهديدهاي پي در پي امريکا و جنگ رواني وسيع رسانه هاي غربي هم هيچ تاثيري در فضاي عمومي ايران نگذاشته است. کشورهاي متحد امريکا در خاورميانه بدترين دوران خود را از حيث مشروعيت سياسي مي گذارنند به گونه اي که يک انتخابات دموکراتيک بزرگترين خطري است که مي تواند آنها را تهديد کند. به تعبير تحليلگران امريکايي اکنون ايران و امريکا هر دو سعي مي کنند دامنه نفوذ خود را در خاورميانه گسترش دهند، تنها با يک تفاوت، ايران براي گسترش نفوذ خود به برگزاري انتخابات هاي دموکراتيک نياز دارد در حالي که امريکا از ابزار نظامي استفاده مي کند و البته توفيق آن به هيچ رو با ايران قابل مقايسه نيست.

  درباره هدف دوم، تنها اشاره به اين نکته کافي است که ايران حتي يک مورد از اصول حاکم بر رفتار خود را که از ابتداي انقلاب تا ايران به آنها پاي بند بوده تغيير نداده است. در مقابل امريکايي ها طي ماه هاي گذشته پس از مواجهه با قدرت بي بديل ايران در منطقه، مجبور شده اند از بسياري از خط قرمزهايي که بر تعامل خود با ايران حاکم کرده بودند صرف نظر کنند و اينطور که از قرائن مي توان فهميد عقب نشيني هاي بيشتري هم در راه است. هدف سوم اما شايد از معدود موارد در تاريخ سلطه جويي امريکاست که نشان مي دهد چگونه تلاش سازمان يافته براي عقب نگهداشتن کشورهاي خاص اتفاقا به رشد و پيشرفت شتابان آنها مي انجامد. آنچه ايران اکنون چه در داخل خاک خود و چه در خارج از مرزها در اختيار دارد بسيار بيشتر از آن چيزي است که زماني حتي خوشبين ترين ناظران مي توانستند پيش بيني کنند. همين دو روز پيش جان بولتون نماينده سابق امريکا در سازمان ملل -که چندي پيش به دنبال بالا گرفتن موج حذف تندروها در کاخ سفيد کنار گذاشته شد- اذعان کرد ايران به رغم تحريم ها توانسته بر تمامي دشواري هاي فني در برنامه هسته اي خود غلبه کند و تازه اين غير از آن چيزي است که امريکايي ها به خاطر اشتباهات خود در جاي جاي منطقه خاورميانه به ايران هديه کرده اند.

  ايران همواره تاکيد کرده با توجه به ساختار کنوني اقتصاد جهاني و ظرفيت هاي بي بديل بازارهاي منتشر در جهان، تحريم ها عليه ايران هرگز موثر، عملي و حتي ممکن نخواهد بود و تنها باعث پافشاري بيشتر ايران بر اهدافش خواهد شد. اين نتيجه اي است که امريکا اگر تجربه حدود دو دهه تحريم پيدا و پنهان عليه ايران را صادقانه بررسي کند، چاره اي جز اذعان به آن نخواهد داشت.

  شکل دوم مواجهه با اقدام اخير امريکا اين است که ببينيم بر فضاي فعلي مذاکرات درباره مسئله هسته اي ايران و ديگر پرونده هاي مرتبط با ايران در خاورميانه چه تاثيري خواهد گذاشت. يک معناي روشن اقدام روز جمعه رايس-پاولسن بي گمان اين است که امريکا از جلب موافقت و همراهي ديگران در تحريم ايران نااميد شده و به همين دليل دوباره يکجانبه عليه ايران اقدام کرده است. اعمال تحريم هاي يکجانبه عليه ايران يعني امريکايي ها نه تنها از ادامه مسير شوراي امنيت عليه ايران نااميد هستند بلکه حتي در قالب مجامع منطقه اي مانند اروپا هم موفق به پيشبرد رويکرد خود عليه ايران نشده اند. محتواي تحريم ها عليه ايران هم کاملا تکراري و کليشه شده است. دقيق اگر باشيم مي توان ديد که امريکايي ها در مقابل ايران به وضع جالبي افتاده اند. وقتي به قول خودشان –در صحنه فلسطين ودر واقع براي تضعيف ايران- مي خواهند صلح برقرار کنند، سراغ کساني مي روند که اساسا با آنها دعوا ندارند و وقتي مي خواهند کسي را تحريم کنند، آنچه را که قبلا هم اجرا مي شده روي کاغذ مي نويسند و دوباره از نو مي خوانند! اسم اين کار بيش از آن که اعمال قدرت باشد، تلاش براي حفظ آبروست. امريکايي ها نمي خواهند -و نمي توانند- عليه ايران کاري بکنند، اما به اين نياز دارند که ديگران فکر کنند کارهايي در دست انجام است.

سرمقاله روزنامه كيهان در روز شنبه ۵ آبان ۱۳۸۶


خبري درباره جزئيات تحريم ها را اينجا بخوانيد.


جابجایی در شورای عالی امنیت ملی

باز هم به كاهدان زدند

درباره استعفای علی لاریجانی

 

پس از اعلام خبر استعفای علی لاریجانی از دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی اولین اتفاقی که در فضای رسانه ای- تحلیلی داخل و خارج از ایران رخ داد این بود که خیلی زود آسمان و ریسمان کردن در این باره جای تحلیل را گرفت. کسانی که از خلال نوشته ها و گفته هاشان پیداست تقریبا هیچ از اصل ماجرا و علل واقعی آن نمی دانند، از ساعت اول اعلام خبر توسط سخنگوی دولت، سرگرم سرهم کردن داستان های عجیب و غریب و در مواردی کاملا مضحک در این باره شده اند. البته کاملا واضح است که مقصود آقایان از انتشار این تحلیل ها انبساط خاطر خوانندگان نیست بلکه به خیال خود در حال حلاجی یک سوژه بسیار جذاب خبری هستند و گمان می کنند فرصتی دست داده تا برخی دیدگاه های خود را –که طی این دو سال بارها تکرار شده، جواب گرفته و تقریبا در همه موارد غلط از آب درآمده – به خورد مردم از تشنه دانستن رازهای مگو بدهند و نهایتا از نظام و دولت انتقام بکشند.

 

 

 به وجود آمدن چنین فضایی در پی انتشار تقریبا بی مقدمه و ناگهانی این خبر چندان عجیب نیست بویژه اگر توجه کنیم انتخاباتی هم در پیش است و از آن سو پرونده هسته ای ایران روزهای حساسی را پشت سر می گذارد و در هر دو مورد کسانی به کمین نشسته اند تا از آب گل آلود ماهی مقصود خود صید کنند. به زبان ساده تر، دشمن پس از انتشار این خبر با یک هدف گذاری بسیط و به خیال خود سهل الوصول تلاش کرد از آن به عنوان فرصتی مغتنم برای طرح موضوعاتی استفاده کند که تا پیش از این زمینه ای برای طرح نداشت.

شاید اولین و مهم ترین تحلیلی که رسانه های بیگانه و همراهان همیشگی آنها در داخل تلاش کردند بر این واقعه تحمیل کنند این بود که استعفای لاریجانی علامتی از بحرانی شدن فضای پرونده هسته ای ایران است و  از شکل گیری تهدیدی قریب الوقوع علیه ایران حکایت می کند. پایگاه فارسی بی بی سی در آنچه به عنوان نظرخواهی از خوانندگان خود در این باره روی سایت قرار داد عمده سعی خود را بر انتقال این پیام متمرکز کرد که استعفای لاریجانی یعنی به زودی جنگی در راه است و او هم –که مرد تدبیر است!- حال که دیده جنگ طلبان(!؟) زیر بار چاره جویی اش نمی روند ترجیح داده کنار بکشد. یک عضو سازمان مجاهدین در اظهاراتی با همین سبک و سیاق به پایگاه اینترنتی حزب مشارکت گفت استعفای لاریجانی به معنای پذیرش شکست دیپلماسی هسته ای از جانب دولت نهم است و لاریجانی هم چون به عاقبت کار واقف شد دیگر ادامه راه را صلاح ندانست. این تحلیل ها فضایی تر از آن است که بتوان آنها را جدی گرفت و برای کسانی که از اصل قصه باخبرند پاک بی ارزش و بلکه مسخره است. اکنون تقریبا تمامی جبهه اصولگرایی بر این حقیقت که دیپلماسی هسته ای ایران در دو سال گذشته از بسیاری ضعف ها و اشتباه محاسبه های سال های قبل از آن بری بوده و توفیقات بسیار ارزشمندی با بار آورده اتفاق نظر کامل دارند و خصوصا دولت احمدی نژاد خود را نه چیزی جدای از دیپلماسی هسته ای در این مدت، بلکه عین آن تلقی می کند. جماعتی که تا دیروز بی آنکه ذره ای میان لاریجانی و احمدی نژاد تفکیک کنند چنان تحلیل می کردند که گویی لاریجانی مقصر اول و آخر فاجعه ای است که دیپلماسی هسته ای دولت نهم به بار آورده، اکنون طوری حرف می زنند که انگار لاریجانی دیپلمات مطلوب آنها بوده و حالا با رفتنش غصه دار و ماتم زده اند! آن هم در حالی که خوب می دانند تصمیم گیری استراتژیک درباره دیپلماسی هسته ای همواره فراتر از افراد خاص حاضر در تیم مذاکره کننده بوده و آمد و رفت افراد تا آنجا که به خطوط کلی مربوط می شود هیچ چیز را تغییر نمی دهد. درباره جنگ هم هنوز هیچ کدام از کسانی که مدعی اند خطر بزرگ بیخ گوش ایران خوابیده، نشانی عرضه نکرده اند که ثابت کند امریکایی ها قصد دارند فراتر از لفاظی کار دیگری هم علیه ایران انجام دهند. درگیری با ایران لقمه ای بزرگتر از دهان امریکایی هاست، حرفش را می توانند بزنند ولی عملش به اعتراف خودشان مستلزم جنونی است حتی فراتر از آنچه بوش و دار و دسته اش به آن گرفتارند. لاریجانی در اوج کنار رفت. شاید «کنار رفتن» هم تعبیر صحیحی نباشد چرا که همین حالا تجربه و توان لاریجانی در اختیار اخلاف اوست و به طور مشخص جلیلی و لاریجانی در دور بعدی مذاکره با سولانا در کنار هم خواهند بود و این همراهی طبعا تا هر وقت که لازم باشد می تواند ادامه پیدا کند. به این ترتیب وجود اختلاف در سطح اول تصمیم گیری استراتژیک نظام توهمی است که فقط ابلهان می توانند آن را باور کنند، چنین اختلاف هایی آن زمان که دیدگاه های موجود در تیم هسته ای با نقطه مطلوب نطام فاصله فراوان داشت هم نتوانست به بروز بن بست منجر شود، چه رسد به حالا که تفکر رییس جمهور و آنها که تا به امروز پرونده را مدیریت کرده اند تقریبا بر هم منطبق است.

اما خط تحلیلی دوم و به اندازه همان اولی بی ربط، این بود که برخی اصلاح طلبان تلاش کردند استعفای لاریجانی را به معنای بروز یک اختلاف بزرگ و حاد در جبهه اصولگرایی قلمداد کنند و به تلویح نتیجه بگیرند کار اصولگرایان در انتخابات آتی مجلس سخت بود سخت تر هم شده است. برای کسانی که از مجموعه تحولات انتخاباتی جبهه اصلاحات آگاهند و خصوصا می دانند در پس پرده چه می گذرد و چگونه شیوخ و اکابر سایه هم را با تیر می زنند، این قبیل افاضات ارزشی بیش از یک فرافکنی ناشیانه و جنگ روانی پیش پا افتاده ندارد. کمی اگر دقیق باشیم از خلال همین فر یاد شعف سر دادن ها می توان علائم نگرانی را در وجنات آقایان دید؛ نگرانی از اینکه ورود لاریجانی به این عرصه همان کورسوی امیدی را هم که به امکان رقابت با اصولگرایان داشتند دود کند و به هوا بفرستد. درست برخلاف آنچه گفتند و پیش بینی کردند، همین دیروز اولین گروهی که از حضور علی لاریجانی در انتخابات مجلس هشتم استقبال کرد حامیان دولت بودند. برای اصلاح طلبان که همین حالا رسما 5 تکه اند، کابوسی بزرگتر از این نیست که فرصتی به نام استعفای لاریجانی بدل به تهدید مهیب حضور موثر او در انتخابات مجلس شده باشد؛ نوش جانشان. سوت و کف ها دیر ی نخواهد پایید.