تحلیلی از تحولات 16 آذر

سوت پايان در ايستگاه آخر

 

مجموعه اتفاقات روزهاي 16 و 17آذر حاوي پيام هاي بسياري در مورد تغيير مشخصات فضاي سياسي و اجتماعي ايران پس از انتخابات است، پيام هايي كه اگر به درستي درك شود، قاعدتا بايد ذهنيت و رفتار بسياري از بازيگران را دچار تحولات اساسي كند.

تحولات اين دو روز، قبل از هر چيز محصول هفته ها برنامه ريزي داخلي و خارجي پس از 13آبان بوده است. در داخل ايران، رئوس جريان فتنه عميقا به اين نتيجه رسيده بودند كه بايد هر طور شده آبروريزي 13آبان را جبران كنند و الا جنبش سبز براي هميشه خواهد مرد. بويژه براي آن بخش از اين جريان كه تصور مي كند حفظ شكاف ها و اختلاف هاي درون حكومت از هر چيزي مهم تر است، بوجود آوردن يك ناآرامي قابل اعتنا در تهران به دو دليل حياتي بود؛ اول اينكه، اين عده مدت هاست دريافته اند بدون وجود يك فشار مطمئن از پايين امكان چانه زني موثر در بالا وجود ندارد. دليل دوم هم اين است كه جريان فتنه مدت هاست بابت ميرا شدن حضور خياباني بدنه اجتماعي خود نگران است و از روز قدس به اين طرف دائما سعي كرده كاهش سبزهاي خياباني را به روش هاي مختلف توجيه كند و همه چيز را به آينده اي احاله بدهد كه اين جنبش در آن همه رقبا را مقهور خواهد كرد. براي اصلاح طلبان بسيار حياتي بود كه بتوانند با استفاده از جريان دانشجويي به عنوان فعال ترين بخش بدنه اجتماعي خود، در روز 16آذر حادثه اي بزرگ ايجاد كنند تا ثابت شود حرفهاي آنها در مورد زنده و رشد يابنده بودن جريان سبز، صرفا توجيه و دل خوش كنك نبوده است.

طرف خارجي هم براي مشاركت در اين برنامه ريزي- كه عمدتا از روش هاي رسانه اي و امنيتي انجام شد- دلايل خاص خود را داشت. آمريكايي ها اكنون در آستانه يك تصميم گيري دشوار درباره ايران هستند. يك راه پيش پاي آنها اين است كه با پذيرش كامل برنامه هسته اي ايران به عنوان يك برنامه تجاري پيشرفته، نگاه امنيتي خود به آن را كنار بگذارند و با خارج كردن برنامه هسته اي ايران از دستور كار مذاكرات آينده، براي جلب مشاركت ايران در حل گرفتاري هاي منطقه اي خود تلاش كنند. گزينه دوم پيش روي آمريكايي ها اما بر اين مبنا استوار است كه براي متوقف كردن ايران هنوز يك شانس ديگر هست و آن هم اين است كه جريان معترض در ايران كه ديدگاه هايي بسيار نزديك به غرب دارد آنقدر قوت بگيرد كه بتواند نظام را از درون مهار كند. آمريكايي ها عقيده دارند اگر اين شانس به اندازه كافي جدي باشد ارزش دارد كه با اعمال يك دور جديد از تحريم ها آن را تا سرحد امكان تقويت كنند. مدت هاست به نظر مي رسد غربي ها به اجتناب ناپذير بودن راه اول يقين كرده اند و تنها چيزي كه آنها را از نهايي كردن آن بازمي دارد اين است كه نمي توانند در اين باره تصميم بگيرند كه جريان سبز در ايران آنقدر قوي هست كه ارزش سرمايه گذاري داشته باشد يا نه. آمريكايي ها، هم از طريق تبديل كردن رسانه هاي خود به سازمان نرم تدارك آشوب و هم از راه گسيل تروريست به ايران براي پروژه «كشته سازي» (كه به صرفه ترين پروژه سرويس هاي اطلاعاتي غربي در ماه هاي گذشته عليه نظام بوده) سعي كردند از نااميد شدن اين آخرين اميد خود جلوگيري كنند و به خود دلداري بدهندكه راه نپذيرفتن ايران هسته اي هنوز مسدود نيست.

براي اين هر دو دسته، اتفاقات روزهاي 16 و 17آذر بايد سخت غيرمنتظره بوده باشد. براي فهم دقيق آنچه اين نوشته قصد دارد نتيجه بگيرد ابتدا توجه به يك تفكيك نظري مهم لازم است. اين تفكيك بر فهم تفاوت هاي دو مفهوم «سرمايه راي» و «سرمايه آشوب» استوار است. سرمايه راي اصلاح طلبان در تهران (اين بحث محدود به تهران است) همان بود كه روز 22خرداد پاي صندوق راي آمد. سرمايه آشوب آن بخشي از سرمايه راي- به اضافه يك جريان خارج از سبد راي- اصلاح طلبان است كه به دلايل مختلف از «اراده براندازي» گرفته تا «باور به تقلب» آنقدر راديكال شد كه هزينه ايستادن جلوي نظام و نافرماني در خيابان را پذيرفت. تمام برآوردهاي پس از انتخابات نشان مي دهد هم سرمايه راي و هم سرمايه آشوب اصلاح طلبان پس از انتخابات ريزش كرده و اگر از برخي پيچيدگي ها بگذريم اين نكته بديهي است كه شيب سقوط نمودار سرمايه آشوب اصلاح طلبان، از شيب سقوط نمودار سرمايه راي آنها بسيار بيشتر بوده است. همه آنها كه روز 22خرداد در تهران به ميرحسين موسوي و مهدي كروبي راي دادند، بعد از آن روز به عنوان آشوبگر به خيابان نيامدند. در بهترين حالت روز 25 خرداد 88 تعداد آشوبگران مضربي از هزار بود و پس از آن آنقدر سقوط كرد كه در روز 16آذر به مضربي از صد و در مواردي ده رسيد. آشكار شدن ماهيت واقعي موسوي به عنوان موجودي متوهم كه در مورد خط امامي و انقلابي بودن خود دروغ مي گويد، اثبات اين موضوع كه ادعاي تقلب دروغي بيش نبوده است، بالا رفتن هزينه حضور در خيابان، قطعي شدن اين موضوع كه حركت اعتراضي حتي از حيث رسيدن به حداقلي ترين اهداف خود بي نتيجه است و نهايتا از دست رفتن پشتوانه سياسي آشوب درون حكومت با آغاز موج آشتي از جانب سران فتنه، 5 عامل اصلي بوده است كه شتابي خارق العاده به ريزش سرمايه آشوب اصلاح طلبان داده است. تحليل رابطه ميان تغييرات نمودار سرمايه آشوب و سرمايه راي البته محتاج رسيدگي به پيچيدگي هاي بسياري است كه اينجا جاي آن نيست اما اين مقدار را ظاهرا خود سران اصلاح طلب هم قبول دارند كه وقتي سرمايه آشوب از دست رفته است، اصرار به تداوم حركت هاي خياباني كل جريان را بي منطق و فاقد خرد نشان خواهد داد و از اين طريق ممكن است سرمايه رايي هم كه در خانه نشسته است شروع به تجديدنظر در ديدگاههاي خود و ريزش تدريجي كند.

16 آذر احتمالا آخرين ايستگاهي است كه دسته دوم توانست نظر خود را غالب كند. برنامه هماهنگ اصلاح طلبان داخلي و دوستان بيروني شان اين بود كه در اين روز جنبش دانشجويي را تا حداكثر مقدار ممكن درون دانشگاه فعال كنند، خود در بيرون دانشگاه شبكه هاي اجتماعي ديگري را كه در اين سال ها در قالب پروژه «ايجاد اپوزيسيون حرفه اي» ساخته اند فعال كنند و بعد در موقعيتي مناسب اين دو جنبش را به هم پيوند بدهند و يك ناآرامي وسيع در تهران ايجاد كنند. اولين اشكال آنجا بروز كرد كه بر خلاف انتظار سران جريان فتنه جامعه دانشگاهي كشور - استاد و دانشجو - تقريبا هيچ اعتناي جدي به درخواست هاي التماس گونه آنها براي به هم ريختن دانشگاه ها در روز 16 آذر نكرد. در بهترين حالت عدد آشوبگران در هيچ كدام از دانشگاه هاي تهران به بيشتر از 1000 نفر نرسيد و تنها عده اي معدود كه حتي از بدبينانه ترين برآوردهاي اتاق فكر جريان فتنه هم پايين تر بود حاضر شدند نقش آپاچي را در دانشگاه ايفا كنند. عدم همراهي جامعه دانشگاهي با فتنه گران در حالي كه درون دانشگاه ديگر خبري از نيروهاي انتظامي و امنيتي نبود و نمي توانند ادعا كنند ترس مانع از حضور آنها شده، فقط يك معنا مي تواند داشته باشد و آن هم اين است كه پايگاه جريان فتنه در ميان دانشگاهيان - كه خود آن را فعال ترين بخش بدنه اجتماعي خود مي نامند - بسيار ضعيف تر از آن چيزي است كه ادعا مي شود و اين جريان به تدريج كه از 22 خرداد فاصله گرفته ايم به دليل اصرار بر هوچي گري و غيرمنطقي بودن هر چه بيشتر پايگاه خود را در ميان گروه هاي نخبه از دست داده است. نكته مهم تر اما هنوز مانده است. يك تئوري جاافتاده در ادبيات مربوط به پروژه شبكه سازي اجتماعي هست كه مي گويد جنبش دانشجويي زودتر از همه جنبش هاي اجتماعي فعال مي شود و جنبش هاي ديگر فعال نمي شوند مگر اينكه جنبش دانشجويي به آنها بپيوندد. در روز 16 آذر جنبش دانشجويي به آن معنا كه فتنه گران خواهان آن بودند به هيچ وجه فعال نشد بلكه برعكس نوعي خيزش دانشجويي در مسير عكس و در جهت دفاع از ارزش هاي اسلام و انقلاب شكل گرفت. در نتيجه، جنبش دانشجويي كه خود فعال نشد نمي توانست به ديگر جنبش هاي اجتماعي بپيوندد و به آنها انرژي بدهد. فتنه گران در روز 16 آذر همه تلاش خود را در اين راه كردند.

در موارد متعدد گزارش هايي وجود داشت كه آشوبگران در چند دانشگاه تهران پشت نرده هاي دانشگاه يا جلوي سردر آن تجمع كرده اند يا حتي در مواردي براي چند دقيقه از دانشگاه خارج شدند به اين اميد كه بيرون دانشگاه هم تجمعي شكل بگيرد و به آنها بپيوندد و نهايتا بتوانند آشوب دانشگاهي را به آشوب شهري تبديل كنند ، اما حتي يك مورد از اين تحركات موفق نشد. علاوه بر اين، مطابق برخي اطلاعات موثق برخي سران فتنه در مكان هايي نزديك دانشگاه هاي تهران و اميركبير مستقر شده و منتظر بودند كه اگر آشوب هاي درون دانشگاه شعله ور شد و تعداد قابل توجهي از دانشگاهيان به آن پيوستند، آن وقت آنها هم از لانه هاي خود خارج شوند و با به راه انداختن تظاهرات خياباني به سمت دانشگاه ها شرايط را براي دست دادن آشوب هاي درون و بيرون دانشگاه مهيا كنند. با وجود همه اين مقدمات در بيرون دانشگاه هيچ اتفاقي نيفتاد. براي اولين بار از 22 خرداد 1388 و با اينكه حجم تبليغات انجام شده توسط همكاران خارجي جريان فتنه براي تحريك مردم تهران به تجمع در روز 16آذر چندين برابر موارد مشابه قبلي بود هيچ تجمعي هرچند كم رونق و كم تعداد بيرون دانشگاه شكل نگرفت و اساسا به همين دليل هم بود كه سران فتنه هيچ كدام به سمت دانشگاه نرفتند. كل ماجراي 16آذر با بي اعتنايي محسوس و معنادار مردم مواجه شد و همه چيز به همان آبروريزي درون دانشگاه محدود ماند. اين چيزي نيست كه كسي بتواند آن را تكذيب كند يا به تبليغات دولتي و حكومتي نسبتش دهد. موضوع آنقدر آشكار و غيرقابل كتمان بود كه حتي حرفه اي ترين رسانه هاي غربي را هم به اشتباه انداخت و آنها به اين دليل كه تصور مي كردند هر عكسي كه پرتعدادتر است لابد مربوط به معترضان است، عكس تجمع دانشجويان بسيجي را با آشوب گران اشتباه گرفتند و بي آنكه حتي لحظه اي فكر كنند در حال اشتباه هستند آن را به انضمام تحليل هايي پر آب و تاب منتشر كردند.

اينجاست كه مي توان نتيجه گرفت. براي نتيجه گيري يك تفكيك نظري ديگر هم البته لازم است. قبلا گفتيم كه براي فهم صحيح وضعيت فعلي بايد ميان سرمايه راي و سرمايه آشوب و نحوه تاثيرگذاري متقابل آنها بر هم تفكيك كرد. اكنون لازم است توجه كنيم كه سرمايه اجتماعي (راي يا آشوب) را به دو شكل مي توان مشاهده كرد: «خودانگيخته» يا «سازمان يافته» و ميان اين دو تفاوت مهمي وجود دارد. سرمايه اجتماعي خودانگيخته محصول مشاركت آگاهانه، خودجوش و بدون هدايت بيروني مردم در حمايت از يك گروه سياسي است در حالي كه سرمايه اجتماعي سازمان يافته، اساسا محصول برنامه ريزي، آموزش و هدايت مستمر يك هسته بيروني است. حوادث روزهاي 16 و 17 آذر(كه در 18آذر با وجود آنكه اين روز هم جزئي از برنامه بود، كاملا از بين رفت) به ما كمك مي كند به روشي ماتريسي دريابيم كه اصلاح طلبان در 5 ماه گذشته چه بلايي سر سرمايه اجتماعي خود آورده اند. سرمايه راي خودانگيخته اصلاح طلبان به دليل اشتباهات پي در پي آنها در ماه هاي گذشته اكنون در يك وضعيت كاملا بحراني است. سرمايه راي سازمان يافته آنها هم، اكنون وجود خارجي ندارد، هيچ وقت هم نداشته است. روزهاي 16 و 17 آذر نشان داد سرمايه آشوب خودانگيخته اصلاح طلبان به صفر رسيده چرا كه هيچ بخشي از مردم تهران به معدود آشوبگراني كه به حمايت آنها دل بسته بودند حتي نگاه هم نكرد. تنها چيزي كه اكنون براي اصلاح طلبان باقي مانده يك سرمايه آشوب سازمان يافته است كه اختيار آن را عمدتا گروه هاي تروريست مرتبط با سرويس هاي اطلاعاتي دشمن به همراه عده اي انگشت شمار در داخل به دست گرفته اند آن هم جز نمايش هاي مضحك و به وجود آوردن آبروريزي هاي پي در پي براي فتنه گران - كه بي ترديد در كاهش سرمايه راي آنها بسيار موثر است - هنر ديگري ندارد. اين بدترين خبر ممكن براي همه كساني است كه به جريان فتنه اميد بسته بودند. 16 آذر همانطور كه سران فتنه قبلا خود هم تاكيد كرده بودند به واقع ايستگاه آخر بود، ايستگاهي كه نشان داد مردم از فتنه گران بريده و آنها را به حال خود رها كرده اند و ته سبد جريان فتنه گر جز مشتي اراذل باقي نمانده است. آقاي موسوي و حاميانش طي ماه هاي آينده بايد خيلي چيزها را توضيح بدهند. اما در ميان همه آن سوال هاي مقدر، پاسخ يكي از آنها حتما شنيدي است: چگونه ظرف كمتر از 6 ماه بلايي چنين سهمگين سر سرمايه اجتماعي خود آوردند؟!

سرمقاله روزنامه کیهان در روز 22 آذر 1388

درباره آخرین وضعیت هسته ای

پيام دريافت نشد!

 

با وجود پيچيدگي هاي فراوان ظاهري، مسيرهاي اصلي در پرونده هسته اي ايران تغيير چنداني نكرده است. در هفته گذشته 3 اتفاق مرتبط با اين پرونده رخ داده كه معناي واقعي آنها را تنها پس از كشف ارتباطشان با يكديگر مي توان دريافت. اتفاق اول اين بود كه شوراي حكام آژانس پس از 3 سال حاشيه نشيني در پرونده هسته اي ايران، قطعنامه اي عليه ايران صادر كرد كه ظاهرا «پيام» آن براي غربي ها مهمتر از «محتواي» آن بوده است. واقعه دوم پس از اين قطعنامه رخ داد، زماني كه ايران اعلام كرد در واكنش به قطعنامه، همكاري هاي داوطلبانه و شفاف ساز خود با آژانس را به صفر مي رساند. اتفاق آخر اما براي خيلي ها حتي در داخل ايران غيرمنتظره بود، ايران اعلام كرد علاوه بر دو سايت غني سازي نطنز و فردو، 10 سايت جديد ديگر احداث خواهد كرد.

اين مجموعه تحولات كه در زماني كوتاه رخ داده، در حكم عوارض ظاهري صحنه اي است كه به واقع بسيار پيچيده و پرماجرا است. بهترين راه براي درك منطق حاكم بر آن صحنه اين است كه ببينيم پاي شوراي حكام آژانس چرا و چگونه به پرونده هسته اي ايران كشيده شد. غربي ها همانطور كه خود گفته اند از صدور قطعنامه در شوراي حكام هيچ هدفي جز رساندن يك «پيام» به ايران نداشته اند و آن پيام هم اين بوده كه ايران بايد دريابد اگر پيشنهاد وين را نپذيرد، با مجازات هاي اجماعي از جانب گروه 6 در قالب يك قطعنامه جديد در شوراي امنيت روبرو خواهد شد. خيلي ساده بايد گفت اگر غرب قصد رساندن چنين پيامي به ايران را داشته است، بايد بداند كه ابزار اشتباهي را انتخاب كرده و ايران چنين پيامي از آن قطعنامه دريافت نكرده و اساسا اين پيام يا هر چيز ديگري شبيه آن را جدي هم نمي گيرد.

علت ها روشن است، اولا مراجعه به شوراي حكام آژانس پس از آن كه 3 سال است پرونده ايران در شوراي امنيت قرار دارد و 5 قطعنامه درباره آن صادر شده، به وضوح نشان دهنده آن است كه غربي ها قادر به پيشروي در شوراي امنيت نبوده اند و دقيقا به همين دليل به يك اقدام نمايشي در نهادي كه واجد هيچ اختياري در پرونده هسته اي ايران نيست بسنده كرده اند تا قادر به ايجاد اجماع درباره آن باشند. اگرچه برخي منابع غربي سعي كرده اند بگويند قطعنامه آژانس مقدمه اقدام در شوراي امنيت است(و بعضي در داخل هم اين حرف ها را جدي گرفته اند) ولي تجربه به ايران ثابت كرده اگر غربي ها موفق به ايجاد اجماع درون خود شده باشند، براي صادر كردن قطعنامه عليه ايران نيازي به مقدمه چيني ندارند. ثانيا حمايت روسيه و چين از اين قطعنامه همانطور كه انبوهي از رسانه هاي غربي در چند روز گذشته در مقالات و گزارش هاي خود گفته اند به هيچ وجه به اين معنا نيست كه آنها به آساني با قطعنامه شوراي امنيت هم موافقت خواهند كرد. اتفاقا برعكس، دقت در مجموعه ادبيات مربوط به اين موضوع در منابع غربي نشان مي دهد روسيه و چين با قطعنامه شوراي حكام موافقت كرده اند تا با قطعنامه شوراي امنيت موافقت نكنند و به اين ترتيب هم اقدامي در جهت همراهي با اروپا و آمريكا انجام داده باشند و هم آسيبي جدي به روابط خود با ايران نزنند. اگر چه اين اقدام روسيه و چين خصومت عليه ايران تلقي شده و نبايد قابل اغماض باشد. ثالثا و مهمتر از همه مراجعه به شوراي حكام نشان مي دهد غربي ها در مقطع فعلي به «نمايش» عليه ايران بيشتر متمايلند تا «اقدام»، چرا كه مي دانند فقط روي اقدامات نمايشي است كه مي توانند اجماع ايجاد كنند و علاوه بر اين اقدام عليه ايران به شهادت برخوردي كه ايران با 5 قطعنامه شوراي امنيت كرده نه فقط موثر نيست بلكه به سرسخت تر شدن ايران منجر مي شود. به همين دليل غربي ها به جاي ورود به فاز تحريم كه خواهيم گفت به چه دليل اكنون بسيار غيرمحتمل است، دست به كار نشان دادن «دورنماي مجازات ها» به ايران شده اند تا شايد ايران خود از نظر كردن در آن دورنما به هراس بيفتد و كوتاه بيايد.

پيام هاي واقعي واكنش هاي ايران به قطعنامه شوراي حكام هنوز از جانب غربي ها به درستي درك نشده است. واكنش اول فقط يك مقدمه بود. ايران از فوريه سال 2006(زمستان 1384) كه شوراي حكام پرونده را به شوراي امنيت گزارش كرد، اقدامات داوطلبانه خود در قبال آژانس(تعليق، اجراي پروتكل و دسترسي هاي شفاف ساز) را متوقف كرد، با اين وجود در اين مدت در موارد بسيار معدودي همچنان اقداماتي در جهت ايجاد اعتماد و فضاي همكاري در ازاي دريافت امتيازهاي مشخص از جانب ايران انجام مي شد. اكنون تمامي اين اقدامات متوقف شده و سقف همكاري ايران با آژانس به آنچه در پادمان آمده محدود خواهد شد. اين اقدام براي غربي هايي كه همواره به آژانس به عنوان چشم و گوش خود در ايران نگاه مي كردند داراي پيام هاي بسيار فاجعه باري است. به صفر رسيدن اقدامات داوطلبانه يعني ديگر آژانس هيچ دسترسي به راكتور اراك نخواهد داشت، دوربين هاي نصب شده در نطنز به وضعيت پادماني باز خواهد گشت و تاسيساتي مثل فردو هم كه ايران خود را براي ساخت تعداد بيشتري از آن آماده مي كند ديگر يك سال زودتر از موعد قانوني به آژانس اظهار نخواهد شد. فقط با توجه به متوقف شدن اقدامات داوطلبانه است كه مي توان فهميد پيام ساخت 10 تاسيسات غني سازي جديد ديگر در ايران چيست.

تحليل گران غربي حتي آنهايي كه سابقه طولاني در مطالعه برنامه هسته اي ايران دارند، تفسيرهاي نااميد كننده اي از تصميمات جديد ايران اراده كرده اند از جمله اينكه ايران براي ساخت اين حجم از تاسيسات به سال هاي طولاني زمان نياز دارد و ضمناً براي تامين تجهيزات آن بايد از سد قطعنامه هاي شوراي امنيت بگذرد. اين دسته از تحليلگران ظاهراً به اين موضوع توجه ندارند كه ايران تاسيسات فعلي خود را هم از دل سخت گيرانه ترين تحريم هاي اروپا و آمريكا بيرون آورده است. ضمن اينكه توسعه تاسيسات جديد غني سازي همانطور كه كسي مثل ديويد آلبرايت قاعدتاً بايد بداند به چيزي بيشتر از ايجاد يك زيرساخت تاسيساتي، توليد ماشين هاي سانتريفيوژ و مهارت در نصب آبشارها نياز ندارد و ايران اكنون در مورد تمام اين مراحل صددرصد خودكفاست و به همين دليل هم هست كه ابعاد نطنز هر روز رشد بيشتري مي كند.

در مقابل همه اين اقدامات از جانب ايران، تهديد به تحريم تنها ابزار غربي هاست. طرف هاي غربي تصور مي كنند ايران اين تهديد را باور ندارد چون به اندازه كافي پررنگ نشده، و به همين دليل دائماً تلاش مي كنند اقدامات تبليغاتي خود با اين پيام كه «ما جدي هستيم» را پر رنگ تر كنند. واقعيت اما اين است كه ايران براي جدي نگرفتن اين تهديد دلايل واقعي دارد و لذا هر چه هم كه غربي ها خود را در محيط رسانه اي به در و ديوار بكوبند و نمايش هاي پرآب و تاب ترتيب بدهند و سخنراني هاي غرا بكنند، چيزي تغيير نخواهد كرد. ايران عقيده دارد گزينه تحريم نه واقعي است و نه مأثر. چهار استدلال زير مي تواند اندكي اين موضوع را روشن كند.

1- غربي ها بايد بدانند ايران به محض اعمال هرگونه تحريم جديد، در ضرورت ادامه گفت وگوها ترديد جدي خواهد كرد. اگر فرض كنيم كه استراتژي آمريكايي ها گسترش دادن مذاكرات با ايران به موضوعات غير هسته اي است، هرگونه اعمال تحريم عليه ايران در هر سطحي اين استراتژي را به طور كامل تخريب خواهد كرد. غرب مي تواند ايران را تحريم كند اما آن وقت بايد منتظر باشد كه ايران دستگاه تنفس مصنوعي آمريكا در منطقه را كه ديگر حتي اسرائيلي ها هم مي گويند در دست ايران است، به رودخانه پرتاب كند.

2- واضح است كه اعضاي گروه 6 هيچ اتفاق نظر قابل اعتنايي در مورد تحريم ايران ندارند. روسيه، چين و اروپا به دنبال بسط همكاري با ايران هستند در حالي كه تحريم محدود كننده همكاري است. حتي آمريكايي ها هم ديگر دريافته اند كه تحريم راه حل نهايي براي مسئله اي مانند ايران نيست و فقط مي تواند اوضاع را پيچيده تر كند. در نتيجه به نظر مي رسد بايد اين جمله در شماره اخير هفته نامه تايمز را جدي گرفت كه مي گويد: «بين اعضاي گروه 6 اجماع وجود دارد، اما روي تداوم ديپلماسي نه تحريم».

3- يك نكته بسيار مهم در مورد حركت گروه 6 به سمت تحريم ها اين است كه مي دانند ايران كشور بزرگ و قدرتمندي است و حتي تحت شديدترين تحريم ها مي تواند نيازهاي مردم خود را برآورده كند. نكته مهم در اينجا اين است كه دقيقاً به اين دليل، اعمال تحريم ها باعث اتحاد و گره خوردگي بيشتر مردم خواهد شد.

4- استدلال آخر قديمي ولي كلاسيك است. در اثر جهاني شدن اقتصاد و گسترش بازارها از يك طرف و توان مالي قابل توجه ايران از طرف ديگر، تحريم ايران در هر حوزه خاص تقريباً به طور كامل به اين معناست كه تحريم كنندگان خود را تحريم مي كنند نه ايران را. ايران در تمامي آن حوزه هايي كه غربي ها تصور مي كرده اند با تحريم آن را عقب نگهداشته اند به طرز حيرت آوري پيشرفت كرده فقط به اين دليل كه تأمين كنندگان بسيار متنوعي در سراسر جهان پراكنده اند كه براي معامله با ايران هم منتظر اجازه هيچ طرفي از جمله آمريكا نيستند.

بنابراين بايد گفت اگر هدف غربي ها سوق دادن ايران به مسيري است كه انتهاي آن پذيرفتن پيشنهاد وين باشد مسيري كاملاً اشتباه را انتخاب كرده اند. ايران با رفتارهاي اخير غربي ها از فضاي مذاكرات سازنده در مورد پيشنهاد وين دورتر شده به جاي آنكه به آن نزديك شود. گزينه بهتر براي غربي ها اين است كه به جاي حركت در مسيري كه ناتواني آنها را هرچه بيشتر آشكار مي كند، اصلاحات مورد نظر ايران در مورد پيشنهاد وين را بپذيرند. هر چه زمان بيشتر مي گذرد اين موضوع آشكارتر مي شود كه بازنده ورود به مسير درگيري و تقابل غرب خواهد بود نه ايران.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز  16 آذر 1388

درباره معامله روسیه و امریکا

فرض كنيم معامله كرده باشند...

«روسيه با امريكا معامله كرده است». اين جمله اي است كه اين روزها زياد مي شنويم. اما تحليل دقيق سناريوهاي پيش رو مستلزم آن است كه از اين حد بسيار فراتر برويم. تمركز بر اين جمله، معنايي بيش از توقف در بديهيات ندارد. روسيه همواره در حال معامله با امريكا بوده است. در مورد پرونده هسته اي ايران بيش از 6سال است كه اين روند آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد به طوري كه از يك جنبه، تاريخ پرونده هسته اي ايران را مي توان تاريخ معامله هاي روسيه با امريكا دانست. پس مهم اين نيست كه بگوييم روسيه و امريكا معامله كرده اند، مهم اين است كه ببينيم اين معامله دقيقا درباره چه موضوعاتي و تا چه اندازه صورت گرفته و تا آنجا كه به ايران مربوط مي شود چه نتايجي مي تواند داشته باشد.

مشاوران اوباما در همان روزهاي اول ورود به كاخ سفيد گفتند كه دكمه «ري ست» را در روابط روسيه و امريكا فشار خواهند داد. مقصود آنها آنطور كه هيلاري كلينتون بعدها گفت اين بود امريكا بايد هر چه زودتر روابط خود با روسيه را از وضعيت بحراني كه سياست هاي بوش بوجود آورده، خارج كند. اينكه چرا اوباما چنين رويه اي را در پيش گرفت به يك بحث كلي تر در اين باره باز مي گردد كه امريكايي ها با پايان يافتن دوران جرج بوش كاملا دريافته بودند كه امريكا ديگر در موقعيتي نيست كه بتواند اهداف خود در جامعه بين المللي را به طور يكجانبه و بدون همراهي بقيه بازيگران تعقيب كند.

درك محدوديت هاي اقدامات يكجانبه از جانب امريكا كه در دوران بوش- كه خصوصا در مقابل ايران به خوبي خود را نشان داد- منجر به تدوين سياستي از جانب امريكا شد كه تمركز خود را به جاي يك جانبه گرايي بر جلب مشاركت بين المللي در رسيدگي به موضوعات مهم و در صدر آنها مسئله ايران قرار مي داد. استراتژي فشار دادن دكمه «ري ست» كه البته فقط محدود به روسيه هم نيست، در واقع مبتني بر دو پيش فرض است:

اول اينكه واشينگتن به خوبي دريافته است توان انفرادي امريكا براي كنترل پديده هاي بين المللي و سوق دادن آنها به مسير مورد نظر خود بسيار اندك است و ورود يك جانبه به مسائل بين المللي به جاي آنكه قدرت امريكا را به جهان نشان دهد ضعف هاي آن را آشكار خواهد كرد. پيش فرض دوم، كمي قديمي تر است.

امريكايي ها مدت هاست تصور مي كنند يكي از اصلي ترين علت هاي مقاومت ايران در مقابل درخواست هاي غرب اين است كه ايران باور كرده اختلافات ميان اعضاي گروه 6 خصوصا روسيه و امريكا به دلايل متعدد چنان فراوان است كه به آنها امكان توافق بر سر هيچ نوع اقدام موثري (به شكل تحريم يا غير آن) عليه ايران را نمي دهد.  

تصور غربي ها اين است كه اين باور در سيستم تصميم سازي استراتژيك ايران كاملا جاگير و تثبيت شده و طمع در اختلافات داخلي گروه 6 يكي از اصلي ترين عواملي است كه اجازه نمي دهد ايران امتيازي به غرب واگذار كند. بر اين مبنا، اوباما قلب استراتژي خود را شكستن اين باور در ذهن تهران قرار داده است و به زعم خود قصد دارد ثابت كند همه جامعه جهاني به اندازه امريكا با برنامه هسته اي ايران مخالف و آماده اقدام عليه آن هستند.

امريكا براي رسيدن به اين هدف دو پروژه موازي را كليد زد. پروژه اول تلاش براي جدا كردن ايران از مجموعه كشورهايي مانند سودان، سوريه و كوبا و حتي ونزوئلاست كه در منازعات بين المللي به عنوان متحد آن عمل مي كنند. دقيقا در چارچوب همين پروژه، با فشار و حمايت كاخ سفيد، مذاكرات سوريه و اسراييل آغاز شد؛ مذاكراتي كه صهيونيست ها بوضوح اعلام كرده اند نهايتا هدفي جز جدا كردن سوريه از محور مقاومت بويژه ايران ندارند و سوريه هم تداوم آن را به حضور مستقيم امريكا منوط كرده است.

 در مورد سودان، امريكا براي اولين بار اسكات گريشن يكي از ديپلمات هاي عالي رتبه وزارت خارجه خود را به عنوان فرستاده ويژه در امور اين كشور تعيين كرد و تا كنون بيش از چند دور مذاكره هم ميان او و مقام هاي بلند پايه سوداني برگزار شده كه البته ظاهرا نتيجه چنداني نداشته است. درباره كوبا و ونزوئلا هم پروژه هايي از جنس تماس مستقيم در حال طراحي است كه منابع امريكايي مي گويند به زودي عملياتي خواهد شد.

 از آنجا كه به دليل پيوستگي عميق ايران و متحدانش بسيار بعيد است اين پروژه لااقل در كوتاه مدت موفق باشد، امريكايي ها پروژه ديگري را هم به موازات آن طراحي كردند كه بر همراه كردن كشورهاي بزرگ با امريكا عليه ايران متمركز است و به طور خاص، روسيه، چين و اتحاديه اروپا را در بر مي گيرد.  

اين درست و در جاي خود بحثي مفصل است كه مشكلات امريكا با اين كشورها منحصر به ايران نيست و برخي از بده بستان هاي ميان آنها حتي اگر چيزي به نام پرونده ايران هم وجود نداشت در هر حال انجام مي شد، اما بسيار مهم است كه توجه كنيم غربي ها همواره روابط خود با ديگر كشورها را در قالب يك پكيج قرار مي دهند و دقيقا به اين دليل هر نوع تعاملي درباره هر يك موضوع خاص بر سرنوشت ديگر مسائل روي ميز مستقيما تاثير خواهد گذاشت و ايران هم يكي از مهم ترين مسائل روي ميز است.

در هر دو پروژه، يعني هم براي جدا كردن ايران از دوستانش و هم براي جلب حمايت ديگر كشورها از اقدام عليه ايران، امريكايي ها از يك الگوي واحد استفاده مي كنندكه خود آن را «شروع از مسائل امكانپذير» ناميده اند.

 مقصود از «مسائل امكانپذير» در اينجا مسائلي است كه امريكايي ها تصور مي كنند رسيدن به توافق درباره آنها امكانپذير است. شروع مذاكرات با طرف هاي مختلف از اين موضع به اين معناست كه امريكايي ها نمي خواهند وارد حوزه هاي اختلاف برانگيز يا مذاكرات دشوار شوند. در واقع اوباما براي آنكه بتواند به سرعت ادعا كند استراتژي تعاملي اش صحيح بوده و امريكا ضمن اصلاح وجهه خود جهان، اتحادهاي سابق با كشورهاي قدرتمند را كه در دوران بوش تخريب شده بود بازسازي كرده، ابتدا به سراغ مسائل آسان رفته است كه تا به سرعت قادر به رفع و رجوع آنها باشد.

بحث درباره بلوك هاي ديگر موضوع اين نوشته نيست، اما درباره روسيه اين مسئله به طور كامل صادق است. همه مسائلي كه روس ها و امريكايي ها اخيرا بر سر آن توافق كرده اند مسائلي آسان است كه اساسا توافق درباره آنها هيچ وقت دشوار نبوده است وبررسي آنها نشان مي دهد دو كشور عمدا از ورود به مذاكره در مورد «مسائل امكان ناپذير» پرهيز كرده اند. شاخص ترين توافق روسيه و امريكا در ماه هاي اخير منتفي شدن استقرار يك سپر دفاع موشكي امريكايي در اروپاي شرقي و در مجاورت مرزهاي روسيه است.

 اين درست است كه در هر حال معامله اي صورت گرفته و موضوع همانطور كه منابع روس و امريكايي هر دو گفته اند به مسئله ايران بي ارتباط نيست ولي بايد توجه كرد كه اولا سپر دفاع موشكي مورد بحث، اصلا وجود خارجي نداشت و امريكايي ها در واقع يك برنامه اجرا نشده را به روس ها فروختند و ثانيا امريكا به دليل مشكلات ناشي از بحران مالي جهاني همانطور كه جوزف بايدن سال گذشته در كنفرانس امنيتي مونيخ گفت از بيش از يك سال قبل تصميم گرفته بود كه اين طرح را منتفي كند.  

در مورد پيمان استارت هم واضح است كه يك علاقه دو طرفه وجود داشته است. نه روسيه و نه امريكا ديگر نمي خواهند و قادر هم نيستند كه همانند دوران جنگ سرد وارد يك مسابقه بسيار پر هزينه در زمينه توليد و انباشت سلاح هاي هسته اي بشوند پس ظاهرا بهترين كار همين بوده كه با تمديد پيمان استارت، يك محدوديت اختياري در اين زمينه را بپذيرند.

در مورد دو مسئله مرتبط با ايران يعني عرضه سامانه دفاع موشكي اس 300 و نيروگاه بوشهر هم موضوع كم و بيش از همين قرار است. روس ها در هر دو مورد اجراي قراردادها را به تعويق انداخته اند اما توان منتفي كردن آن را ندارند. روسيه در زمينه تسليحات و خصوصا در مورد فناوري هسته اي يك صادر كننده عمده نيست و به همين دليل مجبور است بازارهاي محدودي را كه در اختيار دارد به هر قيمت ممكن حفظ كند.

روس ها به خوبي مي دانند بازار عرضه اين فناوري ها در سطح جهان اكنون بسيار وسيع است و ايران به محض اينكه احساس كند آنها شريك قابل اعتمادي نيستند - احساسي كه اكنون تا حدود زيادي شكل گرفته- به سراغ تامين كنندگان ديگر خواهد رفت. همين حالا مثلا در مورد فاز 2 نيروگاه بوشهر پيشنهاد هاي بسيار خوبي روي ميز ايران است كه لابد روس ها از آن بي خبر نيستند.

بنا بر اين بسيار بعيد است كه روسيه با توجه به موقعيت جديد ايران پس از مذاكرات وين كه عملا در حال وارد كردن غني سازي خود به فاز تجاري و منتفي كردن قطعنامه هاست، ريسك يك «خيانت بزرگ» را بپذيرد و چيزي بيش از امتياز تاكتيكي تاخير در همكاري با ايران تقديم امريكا كند ضمن اينكه حتي اگر چنين باشد ايران كه چند ده تن سوخت نيروگاه بوشهر را دريافت كرده چيز زيادي از دست نمي دهد و خود به تنهايي يا با كمك شريكاني ديگر قادر به اتمام چند درصد باقي مانده از كار نيروگاه بوشهر خواهد بود.

براي فهم آنچه به واقع بين روسيه و امريكا در مورد ايران گذشته در واقع بايد دو سطح از بحث را از هم تفكيك كرد و اهميت هر يك را به درستي محاسبه نمود: سطح استراتژيك و سطح رسانه اي. در سطح استراتژيك آنچه ميان روسيه و امريكا مبادله شده چنان كه گفته شد امتيازهايي داراي ارزش متوسط است و لذا نمي توان بر مبناي آنها يك معامله بزرگ درباره ايران ترتيب داد. روس ها و امريكايي ها هنوز وارد هيچ يك از حوزه هاي دشوار و دردسر ساز در روابط خود كه مسائلي مانند گسترش ناتو به شرق، عضويت كشورهاي آسياي ميانه در آن، يا اقدامات امنيتي امريكا در آسياي ميانه براي تغيير ژئوپلتيك اين منطقه را در بر مي گيرد، نشده اند.  

مهم تر از اين، امريكا و روسيه براي انجام يك معامله بزرگ در مورد ايران بايد يك مسئله اساسي را ميان خود حل كنند و آن هم اين است كه بتوانند يك ارزيابي يكسان از شدت تهديد ناشي از برنامه هسته اي ايران به دست بياورند و اين موضوعي است كه هيچ دورنماي روشني ندارد.

 به زبان ساده تر، تا زماني كه امريكا نتواند بلوك هاي ديگر از جمله روسيه را متقاعد كند كه برنامه هسته اي ايران همانقدر كه براي امريكا و صهيونيست ها خطرناك است، براي آنها هم خطرناك است، طراحي براي انجام اقدامات دستجمعي پر شدت عليه ايران بي معناست. حقيقت اين است كه امريكايي ها و صهيونيست ها در پيش بردن اين پروژه، يعني خطرناك جلوه دادن برنامه ايران براي همه جهان توفيق چنداني نداشته اند و به همين دليل اكنون تعداد كشورهايي كه حاضرند با هر ديوانگي از جانب امريكا عليه ايران همراهي كنند بسيار اندك و بلكه نزديك به صفر است.

 وضع اكنون به گونه اي است كه مي توان گفت «اصل موضوع شيراك» -جمله اي كه ژاك شيراك رييس جمهور سابق فرانسه در مورد برنامه هسته اي ايران گفت و خشم دوستان غربي اش را برانگيخت- مقبوليت عام پيدا كرده است و آن هم اين است كه «هزينه بازداشتن ايران از دست يابي به فناوري هسته اي بيشتر است از هزينه زندگي با يك ايران هسته اي».  

اگر معامله چندان بزرگي بين روس ها و امريكايي ها انجام نشده و ارزيابي استراتژيك اين دو كشور از تهديد ايران هم يكسان نيست، پس اظهارات اخير روس ها و فضايي كه رسانه هاي غربي در مورد آمريكايي شدن موضع روسيه ساخته اند را چگونه بايد تبيين كرد؟ اينجاست كه به سطح دوم بحث يعني سطح رسانه اي مي رسيم.

 حقيقت اين است كه همه تلاش امريكايي ها كه روس ها هم با آن مخالف نيستند اين است كه در مقابل ايران از «ارعاب» نتيجه بگيرند نه «اقدام» چرا كه مي دانند اقدام موثر، نه ممكن است و نه مطلوب. بنابر اين كاملا منطقي است اگر فرض كنيم روس ها و امريكايي ها با هم توافق كرده اند كه براي شكستن اراده ايران بهترين راه اين است كه در مقابل ايران مانور اتحاد بدهند تا ايران دريابد كه محاسبه روي اختلافات اين كشورهاي به صرفه نيست و به اين ترتيب از ترس مجازات هاي بسيار خطرناك دستجمعي در آينده، كوتاه بيايد. در واقع مي توان گفت روس ها و امريكايي ها مشكلي را كه پاي ميز مذاكره قادر به حل آن نبودند در فضاي رسانه اي و پشت ميكروفون حل كرده اند و امتيازهايي هم كه بين آنها مبادله شده بيش از آنكه ارزش واقعي داشته باشد ارزش رسانه اي دارد. ايران بناست بترسد، اما اگر نترسيد كسي انگيزه اي براي ورود به تقابل واقعي ندارد.

اين بحث البته همچنان ناقص است اما يك جمله را در پايان حتما بايد اضافه كرد. فرض كنيم روس ها واقعا و صددر صد معامله كرده باشند. انتهاي قصه چيست؟ آيا همه هنر روس ها و امريكايي و همه رفقاي ديگرشان بيش از اين است كه 5 قطعنامه قبلي عليه ايران را تبديل به 6 قطعنامه بكنند؟! آن طرف تر خبري نيست. آقاي اوباما و دوستانش بهتر است همين حوالي اقامتگاهي پيدا كنند.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز یکشنبه اول آذر 1388