دفاعی از تغییرات اخیر در کابینه

درس هاي يك تصميم

درباره تغییرات اخیر در کابینه

 

دو وزير در كابينه احمدي نژاد كنار گذاشته شده اند، از اين چه نتيجه اي بايد گرفت؟ از روزي كه كاظم وزيري هامانه و عليرضا طهماسبي كابينه را ترك كردند، برخي رسانه ها سعي كرده اند غريب ترين تفسير ممكن از اين اتفاق را تنها تفسير موجود جلوه دهند؛ چيزي با اين مضمون كه حضور اين دو وزير در كابينه تحمل نشد صرفاً به اين دليل كه حاضر به تبعيت بي چون و چرا از سليقه هاي مديريتي رئيس جمهور نبوده و به اصطلاح به اندازه كافي از او حرف شنوي نداشته اند. به اين ترتيب استفاده رئيس جمهور از حق قانوني خود در جابجايي دو تن از همكارانش- كه ظاهراً با موافقت و همراهي خود آنها صورت گرفته- به گونه اي تفسير شد كه گويي اين هم اقدامي است در جهت هرچه بيشتر متمركز شدن كارها در دست رئيس جمهوري كه استقلال راي را چندان خوش نمي دارد.

 

 

سؤال هاي بسيار بزرگي پيش روي اين نوع نگاه به موضوع وجود دارد. اول از همه اين سؤال ساده را بايد جوابي يافت كه آيا اين عيبي براي يك رئيس جمهور است كه خواستار هماهنگي ميان خود و وزراي كابينه اش باشد؟ آيا وزير مي تواند با رئيس جمهور هماهنگ نباشد، چنين چيزي براي كدام دولت پسنديده است كه حالا آن را براي دولت نهم مي پسندند؟ زمان زيادي نگذشته است، هنوز مي توان به ياد آورد زماني را كه رئيس جمهور اصلاح طلب وزير اقتصاد كابينه خود را صرفاً به اين دليل كه با خالي كردن موجودي حساب ذخيره ارزي در جيب عده اي از آقايان اصلاح طلب موافق نبود، يك روزه خانه نشين كرد. شيوه عزل طهماسب مظاهري درست مثل علت آن منحصر به فرد بود، روزي كه وزير اقتصاد براي اداي توضيح درباره موضوعي به مجلس رفته بود، ناگهان نماينده دولت نامه اي به دست رئيس مجلس وقت داد كه مطابق آن مظاهري عزل و صفدر حسيني جايگزين او شده بود. وزير معزول هم مثل خيلي هاي ديگر خبر عزل خود را نخستين بار از پشت تريبون مجلس شنيد. چرا آن روز كسي درباره روحيه خودكامه سيد محمد خاتمي حرف نزد؟

ايراد جالب تر اين است كه مي گويند احمدي نژاد در امور اين دو وزارتخانه مداخله مي كرده است. فرضاً چنين چيزي صحت داشته باشد، اينكه رئيس جمهوري خود در دو حوزه كليدي نفت و صنعت صاحب سخن و ديدگاه باشد بهتر است يا اينكه همچون رئيس جمهور ايده آل آقايان در سال پاياني دولت هنوز از عهده بيان آمارها و ارقام ساده دوره مسئوليت خود برنيايد؟! و اين سو و آن سو به صراحت بگويد هنوز نمي داند تورم چيست، نرخ رشد به چه معناست و بيشتر مايل است دربار صلح و گفت وگوي تمدن ها حرف بزند!

اقدام رئيس جمهور برخلاف مضمون اين تفسيرهاي مغرضانه اتفاقاً مباني و پيام هاي بسيار روشني دارد.

چنين تحولي قبل از هر چيز علامتي است از اينكه «پروسه ارزيابي مستمر كابينه» كه رئيس جمهور روز اول قبول مسئوليت وعده آن را داده بود با جديت ادامه دارد و رئيس جمهور قصد ندارد اجازه دهد هر گوشه از دولت ساز خود را بزند و كشور دوباره به آن وضع گرفتار آيد كه وزير اقتصاد سياست هاي پولي و مالي آن را به چپ مي كشاند و رئيس بانك مركزي به راست. در مرحله بعد اقدام احمدي نژاد تاكيدي است دوباره بر اين اصل مهم كه در دولت اصولگرا چيزي به نام عقد اخوت ناگسستني وجود ندارد و تعارف و رودربايستي و فشار اين يا آن چهره متنفذ خط مشي دولت را تعيين نمي كند. تنها اصل حاكم بر رفتار اين دولت خدمت رساني صادقانه و بي منت به مردم و اصلاح ساختارها و مناسبات بعضاً به شدت ناكارآمد و فسادخيزي است كه از گذشته برجاي مانده است. طبعاً درون چنين چارچوبي دوستي و رفاقت هرگز جاي صراحت و شجاعت را نخواهد گرفت.

نكته ديگر اين است كه بر مبناي مدل آرماني كه از دولت در ذهن اصولگرايان وجود دارد، ساختار قوه مجريه چون مركبي است كه همه چرخ هاي آن بايد با يك سرعت بچرخد والا در راه ماندن و النهايه سرنگوني سرنوشت محتوم آن خواهد بود. آنچه هفته گذشته در كابينه اتفاق افتاد در واقع بيش از آنكه يك عزل و نصب باشد اقدامي بود در اين جهت كه سرعت تحول و كار در بعضي بخش ها به ميانگين سرعت مجموعه دولت نزديكتر شود و در اين فرايند پر سرعت كسي جا نماند.

دولت نهم در حال آزمودن الگوي نويني از مديريت بر ساختار دولت است. الگويي كه خود را با محدوديت شديد وقت و حجم عظيم مشكلات رويارو مي بيند و در عين حال تجربه هاي ناموفق يا تجربه هايي با موفقيت محدود آن را نااميد نمي كند و از رفتن راه بازنمي دارد. دولت نهم ناشكيبا نيست اما اين را هم مي داند كه تفاوت مهمي است ميان شكيبايي با سستي و رخوت و امور را به حال خود رها كردن تا بخت و اقبال يا اراده اين و آن نتيجه كار را تعيين كند.

روشن است كه ما در پي آن نيستيم كه همه تصميمات دولت را خالي از نقص بدانيم و شايد در ارزيابي اخير از عملكرد دو وزارتخانه نفت و صنايع نيز كاستي هايي وجود داشته باشد، اما اساساً كار و فرمولي كه دولت دنبال مي كند همانگونه كه اشاره شد، قابل تقدير است و سر و صداهاي اخير نه فقط غيرمنطقي كه غيرطبيعي و در برخي از موارد ناشي از مخالفت هاي كور به نظر مي رسد.

رسانه ابزار براندازی؟

دست های خالی

ماهیت پروژه براندازی چیست

 

 وزير اطلاعات هفته گذشته با عباراتي كوتاه و كلي از رئوس پروژه هايي كه براي براندازي نظام جمهوري اسلامي در دستور كار دشمن است سخن گفت. رسانه هاي غربي خصوصا يكي دو سايت اينترنتي مانند روزآنلاين و بي بي سي فارسي كه نقش هماهنگ كننده جريان ضد انقلاب را برعهده دارند، مثل هميشه سعي كردند اين صحبت ها را علائمي از شروع يك دوره جديد از بگير و ببند و اعمال محدوديت بر فعاليت هاي روشنفكري و رسانه اي جلوه دهند. از اين سو اما تحليلگران اصولگرا هنوز هيچ تحليلي از اصل آنچه محسني اژه اي تلويحاً درصدد بيان آن بود ارائه نداده اند، در حالي كه با اطمينان مي توان گفت آنچه وزير اطلاعات از آن سخن گفت تقريبا دقيق ترين اظهارنظر در جمع بندي پروژه هايي بود كه هم اكنون عليه اساس نظام جمهوري اسلامي در حال اجراست.

 

 

محسني اژه اي طرح هاي براندازي دشمن را در 3عنوان خلاصه كرد: 1-تلاش براي ايجاد شكاف و اختلاف ميان نيروهاي انقلاب 2-تخريب فيزيكي و شخصيتي نيروهاي انقلاب و 3-ناكارآمد جلوه دادن نظام جمهوري اسلامي و براندازي نرم.

دقتي اندك در محورهايي كه وزير اطلاعات از آنها سخن گفته نشان مي دهد تقريبا تمامي طرح هاي براندازي دشمن- به استثناي مورد مربوط به تخريب فيزيكي كه ظاهرا چندان هم جدي نيست- «ماهيت رسانه اي» دارد و طي حدود يك سال گذشته تعقيب اين محورها دغدغه اصلي برخي رسانه هاي خاص بوده است.

با مروري كوتاه بر مطالب منتشر شده توسط برخي رسانه هاي خاص شواهدي كاملا جدي مي توان يافت از تلاش بي امان آنها در به وجود آوردن جبهه ها و مرزبندي هاي جديد ميان نيروهاي وفادار به انقلاب اسلامي در قالب عنوان ها و توصيف هاي مختلف.

بسياري از جبهه بندي هاي سياسي در ايران پيش از آنكه وجود واقعي پيدا كنند- بعضي از آنها هنوز هم وجود خارجي ندارند- وجود رسانه اي پيدا كرده اند.

جالب تر از اين مواردي را مي توان سراغ گرفت كه به رسانه ها اگر نگاه كنيد چنين به نظر مي رسد كه جنگي خونين ميان فلان و بهمان گروه يا رجل سياسي در جريان است در حالي كه آنچه واقعا ميان آنها وجود داشته از حد يك بحث متعارف سياسي فراتر نمي رفته است. همينطور صفحات برخي روزنامه ها و سايت هاي اينترنتي مملو از شواهدي است كه از پروژه هاي پي درپي آنها براي تخريب شخصيت هاي وجيه و دلسوخته انقلاب حكايت مي كند. در مواردي اين رسانه ها تصويرهايي چنان تحريف شده و بغض آلود از برخي افراد و جريانات به دست داده اند كه وقتي امكان ديداري رو در رو براي بعضي با آن افراد تخريب شده دست مي دهد، به سختي مي توانند باور كنند اين كه مي بينند همان است كه تا ديروز در فلان روزنامه و سايت درباره اش مي خوانده اند. نمونه هاي مربوط به تلاش براي ناكارآمد نشان دادن دولت جمهوري اسلامي خصوصا پس از روي كار آمدن دولت نهم «عياني» است كه حاجت به بيان ندارد.

ساده ترين نتيجه اي كه از اين تحليل ابتدايي مي توان گرفت اين است كه آنچه وزير اطلاعات از آن به عنوان پروژه هاي براندازي ياد كرده چند ماه است كه به طور جدي در دستور كار برخي روزنامه ها و رسانه هاي خاص قرار دارد. به عبارت ديگر پروژه هاي براندازي دشمن به يك معنا بهتر از هر جاي ديگر لابلاي مطالب برخي رسانه ها ظهور مي كند و وزير اطلاعات هم در مقام افشاي پروژه براندازي دشمن- اسمي كه ممكن است اندكي رعب آور باشد- كاري جز توصيف فعاليت روزمره برخي رسانه ها انجام نداده است.

اينكه رسانه ها در كشوري بدل به ابزار براندازي شده باشند چندان عجيب نيست. اين در واقع بخشي شناخته شده از تئوري براندازي نرم است كه تاكيد مي كند در مقابل يك تلاش دستجمعي براي براندازي يا بايد بي تفاوت باشند يا به آن بپيوندند.

به وجود آمدن چنين ديدگاهي از حيث روانشناختي جز با يك عمليات رسانه اي مستمر و برنامه ريزي شده امكانپذير نخواهد بود. آنچه عجيب است اين است كه به نظر مي رسد غربي ها روي رسانه به عنوان «اصلي ترين» ابزار براي مواجهه با نظام جمهوري اسلامي حساب كرده اند. اين رويكرد را البته نبايد ناشي از اين دانست كه آمريكايي ها دريافته اند قدرت رسانه بيشتر از ديگر ابزارهاي براندازي است، بلكه احتمالاً اقبال آنها به اين روش بيش از هر چيز ناشي از اين است كه احساس مي كنند دستشان پاك خالي است و ابزار ديگري باقي نمانده است. همه روش هايي كه به نوعي امكان بهره برداري از آنها براي ضربه زدن به نظام جمهوري اسلامي وجود داشت، تا امروز به حداكثري ترين شكل ممكن از جانب غربي ها به كار گرفته شده و امتحان پس داده است. عمليات رواني- رسانه اي ظاهرا آخرين تير مانده در اين تركش است كه ناچار بايد آن را هم آزمود. اين انتخابي از سر ناچاري و اضطرار است نه محصول تدبير و اختيار. به تعبير دقيق تر روي آوردن به جنگ رسانه اي و استفاده از ترفندهاي عمليات رواني و سرمايه گذاري فوق العاده روي آن قبل از هر چيز نشان از آن دارد كه دشمن در كمال نااميدي خود را ناگزير از پيمودن راه هايي مي بيند كه اگرچه چندان قوتي و قدرتي در آن و اميدي به ثمربخشي آن نيست ليكن تنها راه باقي مانده است و آن سوتر در صورتي كه اين روش هم به نتيجه نرسد، بايد ختم پروژه هاي پي درپي براندازي را اعلام كنند.

با اين وجود مي توان حدس زد كه نبرد نرم طي ماه هاي آتي در فضاي رسانه ها اوج خواهد گرفت. انتخابات مجلس هشتم بي گمان نفتي بر اين آتش خواهد فشاند اما اصل قصه همان طراحي مفصلي است كه براي استفاده از ظرفيت رسانه ها براي گشودن جبهه هاي جديد پيش روي سرمايه هاي ملي خصوصا جبهه اصولگرايان انجام شده است.

سرمقاله روزنامه کیهان در روز سه شنبه 23 مرداد 1386

 

درباره سفر رایس و گیتس به خاورمیانه

كشورهاي منطقه

عصاي زير بغل اسرائيل

رایس و گیتس در خاورمیانه چه می خواستند

 

كاندوليزا رايس و رابرت گيتس روز جمعه خاورميانه را ترك كردند. اگرچه اين بار ظاهرا دلالي اسلحه مهم ترين ماموريت آنها بوده است اما نگاهي دقيق تر به آنچه منابع خبري درباره گفت وگوهاي آنها در مصر، عربستان و سرزمين هاي اشغالي نوشتند نشان مي دهد وراي اين كسب و كار هميشگي اهداف بسيار مهم ديگري هم در دستور كار اين سفر قرار داشته است؛ اهدافي كه «مسئله ايران» چون رشته تسبيح تمامي آنها را به هم پيوند مي دهد.

 

 

شايد مهم ترين پروژه اي كه دو وزير آمريكايي در خاورميانه در پي تحقق آن بودند، بازسازي و احياي روند نيمه جان صلح خاورميانه منتها اين بار با برجسته سازي اهرمي به نام «ايران هراسي» بوده است. گزارش هاي موجود نشان مي دهد رايس در مصر، عربستان و سرزمين هاي اشغالي انرژي فراواني براي متقاعد كردن طرف هاي مختلف براي حضور در كنفرانسي با هدف احياي روند سازش صرف كرده است. آنگونه كه منابع آمريكايي خبر داده اند اين كنفرانس بناست اواخر ماه نوامبر (آبان ماه) در واشنگتن برگزار شود و ظاهرا به گفته احمد ابوغيظ وزير خارجه مصر، رايس بيش از يك سال است كه پي گير برگزاري آن است.

مهم ترين حربه اي كه آمريكا براي كشاندن اعراب پاي ميز مذاكره با اسراييل از آن بهره جسته اين بوده كه به آنها القا كند ايران خطري بزرگتر از اسراييل است و بنابراين پيوستن به اتحادي با اسراييل عليه ايران هماهنگي بيشتري با منافع بلندمدت عرب ها خواهد داشت. براي موثر واقع شدن اين القائات، مقام هاي آمريكايي به طور گسترده روي دو موضوع تاكيد مي كنند. نخست، قدرتمند شدن روزافزون ايران به عنوان كشوري شيعي در منطقه و اتحاد و يكپارچگي كه ميان بازيگران نيرومندي چون دولت مالكي در عراق، دولت اسد در سوريه، حزب الله لبنان و گروه هاي جهادي در فلسطين با ايران برقرار شده و عملا يك محور استراتژيكي فوق العاده موثر و داراي توان عملياتي رقابت ناپذير در قلب خاورميانه به وجود آورده است. و دوم، تهديد جلوه دادن برنامه هسته اي ايران براي كشورهاي منطقه با اين توجيه كه ايران روياي رهبري منطقه را در سر دارد و در صورتي كه بتواند اهداف خود در برنامه هسته اي را- البته آنطور كه آمريكايي ها اين اهداف را ترسيم مي كنند- محقق كند، ديگر كشورها هرگز قادر به رقابت با آن نخواهند بود. بنابراين، مهار ايران بايد در رأس دستور كار منطقه اي كشورهاي خاورميانه قرار گيرد و اين هدفي است كه بي همراهي اسراييل اميدي به برآورده شدن آن نيست.

آمريكايي ها در همين چارچوب بازي جديدي را با مصر و عربستان آغاز كرده اند. اين بازي دو روي متفاوت دارد كه «مسئله ايران» با روايتي كه گفتيم چون پلي آنها را به هم پيوند مي دهد. از يك سو روابط آمريكا با اين دو كشور- خصوصا عربستان- در يك سال گذشته در وضعيت بحراني گرفتار آمده بود چرا كه آنها بزرگترين حاميان گروه هاي عربي هستند كه اكنون بر همگان معلوم شده بخش بزرگي از عمليات هاي تروريستي در عراق زير سر آنهاست. آمريكا تداوم اين روند را خوش نمي دارد نه به اين دليل كه خواهان حمايت از دولت نوري مالكي است بل از اين رو كه فكر مي كند اين اقدامات حمله به عراق را بدل به پروژه اي شكست خورده كرده و اگر آمريكا بخواهد برنامه اصلي خود را كه خروج از عراق تا سال 2008 است عملي كند، چاره اي جز ايجاد نوعي ثبات در عراق ندارد. آمريكا از عربستان و مصر مي خواهد كمك كنند تا بتواند به نحو آبرومندانه اي از عراق خارج شود. از سوي ديگر اما آمريكا تلاش هاي وسيعي را آغاز كرده تا عصايي زير بغل اسراييل بگذارد و كمر خم شده آن در اثر شكست در نبرد سال گذشته با حزب الله را از راه احياي نوعي از روند صلح اندكي صاف كند. آغاز چنين روندي قبل از هر چيز در گرو آن است كه كشورهاي منطقه بپذيرند بر سر ميز نشستن با اسراييل ارزشش را دارد و به علاوه مطمئن باشند اسراييل اين بار آماده خواهد بود با انعطاف پذيري بيشتري در مقابل رقباي منطقه اي خود بنشيند.

رايس روز پنج شنبه گفت كه اسراييل آماده مذاكره در مورد مباني يك توافق است، اين به طور ساده يعني اسراييل آماده است امتياز بدهد اما در اين مورد كه چرا توافق با اسراييل ارزش دارد باز هم آنچه آمريكايي ها از آن آويخته اند اين است كه اكنون خطر بزرگ به جاي تل آويو در تهران خفته و البته براي مبارزه با آن زمان هر روز در حال از دست رفتن است. «ايران هسته اي، ايران شيعي و ايران پرنفوذ»؛ از ديد برخي اعراب وابسته منطقه خاورميانه- كه ده ها سال است پنهاني دست در دست آمريكا و اسراييل دارند- اين خطري است بس بزرگتر از اسراييل كه لااقل در ائتلاف با آمريكا مي توان روي آن حساب كرد.

اين يك طراحي ظاهرا منسجم است اما يك ديد واقعي نسبت به تحولات خاورميانه تنها زماني شكل خواهد گرفت كه محدوديت هاي اين طراحي نيز كاملا شناخته و تحليل شود.

در اينجا مجالي براي طرح جزئيات وجود ندارد اما از همين مقدار كاملا پيداست كه آمريكا همچنان تمركز خود را بر روي پروژه «تضعيف قدرت منطقه اي ايران» قرار داده و فكر مي كند اين كار با صرف مقدار معقولي هزينه شدني است. اين در حالي است كه طي ماه هاي گذشته هر روز تعداد بيشتري از نخبگان رسمي آمريكا قانع شده اند كه قدرت ايران مهارپذير نيست و آمريكا به جاي تعقيب پروژه بي حاصل تضعيف آن بهتر است به يافتن راهي براي زندگي در كنار آن بينديشد. دولت بوش فكر مي كند با وجود 17-16مسيري كه طي 6ماه گذشته- مشخصا از زمان اعلام آغاز اجراي استراتژي جديد در عراق كه در واقع پوششي براي استراتژي تضعيف قدرت ايران بود- براي اعمال بر ايران فعال كرده هنوز راه هاي ديگري هم هست كه بايد آنها را بپيمايد و فشارها را بر ايران بيش از آنچه كه اكنون هست مي توان تقويت كرد. اشتباه چنين طراحي آن است كه سقف مقاومت ايران در مقابل فشارهاي غرب را خيلي كوتاه تصور كرده و حال آنكه جمهوري اسلامي از مدت ها قبل با علم به اينكه «پيشرفت و قدرتمندشدن هزينه دارد» خود را براي فشارهايي بسيار بزرگتر از اين و در عين حال پاسخ هايي بسيار قدرتمندتر از آنچه تصور مي شود آماده ساخته است.

نكته ديگري كه توجه به آن بي نتيجه بودن اين طراحي را آشكار خواهد ساخت اين است كه آمريكايي ها مدت هاست روندي خنده دار براي مديريت تحولات خاورميانه در پيش گرفته اند كه مي توان آن را به اختصار «تنظيم معادلات منطقه با چشم پوشي از متغيرهاي اصلي» ناميد. آمريكا مي داند كه ايران و متحدان منطقه اي اش حالا كه پس از مدت ها در منطقه نسبت به آمريكا دست بالا را پيدا كرده اند، طبعا علاقه اي به شريك كردن آمريكا به عنوان دشمن اصلي خود در اين برتري ندارند. به همين دليل آمريكا در حالي كه توان تعامل با متحدان ايران به عنوان بازيگران كليدي در تحولات جديد خاورميانه و شكل دهندگان به نظم واقعي موجود در آن را ندارد، سعي مي كند مشكلات منطقه را با استفاده از تعامل و زد و بند با بازيگراني كه در واقع فرعي و فاقد قدرت موثر هستند، حل و فصل كند و اين چيزي است كه عملا امكان تحقق ندارد. به صورت دقيق تر آمريكا سعي مي كند مشكل لبنان را از طريق بازيگراني چون سينيوره و بدون تعامل با حزب الله، و مسئله فلسطين را از راه زد و بند با ابومازن و بدون درنظر داشتن حماس و جهاد، مشكل عراق را از راه تعامل با سكولارها و مسلح كردن برخي از عشاير بدون تعامل مثبت با گروه هاي ريشه دار شيعي، دولت مالكي و به ويژه مرجعيت فيصله دهد و به همين دليل دائم در حال توافق كردن با كساني است كه در واقع كاره اي نيستند و توان واقعي چنداني براي اجرايي كردن توافق ها ندارند. به تعبير ديگر آمريكا در خاورميانه به سراغ هر مسئله اي مي رود خود را با ايران مواجه مي بيند اما چون ايران رغبتي براي تعامل با آمريكا از خود نشان نمي دهد، مجبور مي شود مسئله را دور بزند با بازيگران درجه دو و سه معامله كند كه اين طبعا چيزي را حل نخواهد كرد.

طراحي ضد ايراني آمريكا در منطقه مشكلات بسيار عميق تر ديگري هم دارد كه بحث درباره آنها را به مجالي ديگر وا مي گذاريم.

 

سرمقاله روزنامه کیهان در روز یکشنبه 14 مرداد 1386

 

درباره به اسم دموکراسی

آیینه شکستن خطاست

درباره برنامه به اسم دموکراسی

 

این مقاله در تحلیل واکنشی نوشته شده است که حزب مشارکت نسبت به پخش برنامه به اسم دموکراسی نشان داد. شکل اصلی مقاله -که به دلیل کمبود جا در کیهان هم مجال چاپ نیافت- حاوی تحلیلی از واکنش سایت بازتاب به این برنامه هم بود، آن بخش محذوف را به زودی به شکل مفصل تر روی این وبلاگ قرار خواهم داد. پس از چاپ این مقاله عیسی سحر خیز عضو همیشه عصبانی حزب مشارکت مقاله ای در تحلیل آن نوشت که حاوی سوژه های فراوانی برای خندیدن است. سحر خیز در این نوشته ناشیانه تلاش می کند این ایراد واضح را که به اصل استدلال مقاله من هیچ پاسخی نداده لای انبوهی از فحش و ناسزا و توطئه اندیشی های مالیخولیایی گم کند. لینک این نقد هیستریک و خوشمزه را هم پایین مقاله می گذارم. به زودی پاسخی مفصل به آن خواهم داد.


در ميان واكنش هاي فراواني كه پخش برنامه «به اسم دموكراسي» برانگيخت، از همه جالب تر و تأمل برانگيزتر مخالفتي بود كه يكي دو جريان سياسي داخلي از خود نشان دادند.اين مخالفت ها هم از حيث شكل استدلال و هم از نظر نوع افرادي كه اين مخالفت ها از جانب آنها صورت مي گرفت و انگيزه هايي كه آنها را به اين كار وامي داشت قابل مطالعه جدي است. صورت مسئله اين است: چند جاسوس دستگير شده اند، در اعترافات خود نشاني همكاران ديگرشان را داده اند و آنها هم به دام افتاده اند و حالا در يك برنامه تلويزيوني توضيح مي دهند چه خيالاتي عليه ملك و ملت در سر داشته اند. يك ايراني اساساً چگونه مي تواند به چنين چيزي معترض باشد؟ مگر اينكه صورت مسئله به گونه اي ديگر طرح شده باشد.

 

 

هيچ كدام از رسانه هاي داخلي ايران يا گروه ها و محافل سياسي كه خود را موظف به اظهارنظر درباره اين موضوع دانستند، تصوير روشني از اصل مسئله و اينكه اساساً قضيه چه بود به دست نداده اند و اين مشكل بزرگي است چرا كه تا وقتي تكليف خودمان را با اينكه دقيقاً راجع به چه چيزي صحبت مي كنيم روشن نكرده باشيم هيچ ارزيابي دقيقي از واكنش ها نسبت به آن هم نمي توان به دست داد. اين، در كنار ضعف شديد فيلم پخش شده در برقراري ارتباط ميان سخنان اسفندياري، تاج بخش و جهانبگلو با تصاويري كه از پشت صحنه انقلاب هاي رنگين در جمهوري هاي آسياي ميانه لابلاي سخنان اين افراد گنجانده شده بود، اين مشكل را به وجود آورده است كه بسياري از بينندگان عادي اين برنامه هم به رغم تلاشي كه كردند موفق به فهم پيام آن به شكلي ساده و صريح نشدند. مخالفت هاي يكي دو گروه سياسي با اين برنامه اما ظاهراً ربطي به اين موضوع ندارد. آنها- چنانچه بحث خواهيم كرد- ادعا مي كنند اتفاقاً پيام برنامه را به دقت دريافته اند و با اين وجود با آن مخالفند. اين طبعاً جايي است كه بايد اندكي در آن توقف كرد.

«به اسم دموكراسي» مي خواست چه بگويد؟ به طور بسيار خلاصه، برنامه به اسم دموكراسي قصد داشت نشان دهد آمريكايي ها چطور با استفاده از برخي ابزارها و زمينه هاي خاص، وقوع انقلاب هاي نرم در برخي كشورهاي معارض با خود را برنامه ريزي، تدارك و اجرا مي كنند. به راه انداختن اين انقلاب ها از مدتي قبل در دستور كار نهادهاي امنيتي، وزارتخارجه و كنگره آمريكا قرار گرفته و حتي جزوه مربوط به چگونگي انجام آن هم به زبان هاي مختلف تدوين شده و به طور رايگان در اينترنت قابل دسترسي است. «به اسم دموكراسي» تلاش كرد با مطالعه مستند برخي نمونه هاي انجام شده اين انقلاب ها در كشورهاي آسياي ميانه و تقاطع دادن اين مطالعه مستند با اعترافات چند تن از عواملي كه در بلندمدت به دنبال شبيه سازي آن انقلاب ها درايران بوده اند، هم پروژه به راه انداختن انقلاب مخملي درايران را افشا كند و هم اشراف اطلاعاتي نهادهاي امنيتي نظام جمهوري اسلامي به تازه ترين تحركات دشمن را به رخ بكشد.

برنامه به اسم دموكراسي به دليل نوع خاصي از تدوين كه در آن به كار رفته بود، ماجرا را به نحو خطي براي بيننده خود روايت نمي كرد. در واقع اگر كسي پيش زمينه قبلي نداشت، به دشواري مي توانست دريابد درمجموع در حال ديدن يك افشاگري است يا يك فيلم مستند تلويزيوني و اين افراد كه گاه و بيگاه در ميانه برنامه ظاهر مي شوند كارشناساني خبره و درحال اظهارنظر درباره حوزه تخصصي خود هستند يا جاسوساني كه برنامه جاسوسي و براندازي خود را تشريح مي كنند؟! با اين حال، اصل آنچه «به اسم دموكراسي» درصدد آگاه سازي مردم و نخبگان نسبت به آن بود، به سادگي در قالب چند بند زير قابل خلاصه سازي است:

1- دعوت از نخبگان، دانشگاهيان كشورهاي معارض آمريكا توسط بنيادها، دانشگاه ها و مراكز پژوهشي اروپاي غربي و آمريكاي شمالي (كه ديويد ساترفيلد دركتاب مهم خود «جنگ سرد فرهنگي» تأكيد مي كند داراي پيوندهاي عميق و تاريخي با سرويس هاي اطلاعاتي غربي هستند) و سپس به تدريج سوق دادن آنها به سمت برخي پژوهش هاي خاص كه اگر دقت شود فهم اينكه اين پژوهش ها بخش هايي از يك پروژه بزرگ براندازي نرم است، دشوار نيست (مثلا از رامين جهانبگلو خواسته شده بود در اين باره تحقيق كند چگونه مي توان مدل جريان روشنفكري دراروپاي شرقي را در ايران بازسازي كرد، البته همانگونه كه ساترفيلد هم مي گويد هنر سازمان هاي اطلاعاتي حرفه اي اين است كه عامل خود را وادار مي كنند پروژه دلخواه آنها را انجام دهد در حالي كه خيال مي كند در حال انجام پژوهش يا پروژه مورد علاقه خود است.)

2- جذب ناراضيان سياسي و فراهم آوردن امكان آموزش و تحصيل آنها.

3- بازگرداندن افرادي كه در بندهاي 1 و 2 از چگونگي جذب آنها سخن گفتيم به كشورهاي خود و مأمور ساختن آنها به تشكيل انواعي از سازمان هاي غيردولتي(NGO) و تلاش اين NGOها براي جذب، سازماندهي، آموزش و حمايت مالي هرچه وسيع تر از افرادي كه انگيزه كافي دارند تا در يك روز مبادا براي هدفي خاص (مثل انقلاب رنگي يا در سطحي پائين تر از كار انداختن سيستم حمل و نقل عمومي در شهري مانند تهران يا بسياري پروژه هاي ديگر) بسيج شوند.

اين خلاصه مطلبي است كه «به اسم دموكراسي» به سبك و شيوه خاص خود در صدد بيان آن بود. اين برنامه مي خواست بگويد چنين پروژه اي نه تنها ساخته يك ذهن توطئه انديش نيست بلكه كاملا حقيقت دارد و همين حالا در دست اجراست. اينكه چرا چنين راهبردي در پيش گرفته شده هم به سادگي قابل توضيح است. مثلا در كشوري چون ايران مهم ترين علت روي آوردن به جانب سازماندهي ناراضيان در قالب نهادهاي غيردولتي و درمرحله بعد به اصطلاح توانمندسازي آنها، اين است كه پروژه نفوذ در درون حاكميت و استحاله از درون به نام اصلاح طلبي يا هر چيز ديگر جواب نداده و لذا تصميم گرفته شده كه با استفاده از توسعه تعداد و دامنه فعاليت NGOها به جاي نفوذ در حاكميت هرچه بيشتر از آن فاصله گرفته شود تا به قول تئوريسين هاي انقلاب نرم «كارها هرچه بيشتر از دست دولت هاي ناهمراه در بيايد و به دست ناراضي ها بيفتد تا روزي كه حاكميت ببيندNGOها همه جا را تسخير كرده اند و ديگر هيچ كاري در دست دولت نيست». معلوم است چنين پروژه اي بايد در قالب عناويني دهن پركن مانند توسعه دموكراسي، حمايت از حقوق بشر و آزادي بيان، توسعه بنيادهاي خيريه و امثال آن انجام شود و مسلماً در ظاهر آن خبري از براندازي يا حتي «نارضايتي سياسي» نخواهد بود و اين درست همان اتفاقي است كه اكنون در حال رخ دادن است. اكنون كه صورت مسئله كمي واضح شد مي توان به ارزيابي واكنش ها پرداخت.

حزب مشاركت يكي از اولين و در ميان جريان هاي سياسي رسمي درايران تنها گروهي بود كه به پخش اين برنامه واكنش نشان داد و آشكارا اعلام كرد با آن مخالف است. مخالفت حزبي چون مشاركت با برنامه اي مانند به اسم دموكراسي چيزي نيست كه حتي اگر رسماً هم اعلام نمي شد تشخيص آن دشوار باشد. جالب تر اما دليل مخالفت مشاركتي ها با اين برنامه است. خلاصه آنچه در بيانيه اين حزب آمده اين است كه آنچه در اين برنامه از زبان دستگيرشدگان به عنوان برنامه براندازي معرفي شد همان برنامه هاي اعلام شده اين حزب است و بعد نتيجه گرفته اند اين برنامه در آستانه انتخابات ساخته و پخش شده تا آنها را بدنام كند. نگارنده پس از پخش برنامه «به اسم دموكراسي» و حتي مدت ها پيش از آن در انديشه بود كه چيزي درباره مشابهت و بلكه اينهماني پروژه آمريكا در منطقه -كه گفتيم شامل سازماندهي هواداران غرب در قالب سازمان هاي غير دولتي و بعد آموزش، حمايت مالي و به قول خودشان توانمندسازي آنهاست- با برنامه هاي اعلام شده برخي احزاب و گروه هاي داخلي از جمله حزب مشاركت بنويسد و بپرسد علت اين همه تشابه چيست و چرا اين افراد مطابق برنامه هاي اعلام شده شان مي خواهند همان كارهايي را در ايران انجام دهند كه آمريكا در چارچوب يك پروژه براندازي مأموريت انجام آنها را به مزدوران و مأموران خود داده است؟ آيا اين تشابهات علامت نوعي هماهنگي نيست؟ آيا نمي توان اين تشابه هاي عجيب و غريب گاه در حد جزئيات را علامتي از آن دانست كه برخي گروه هاي سياسي بدل به بازوهاي اجرايي برنامه هاي غرب در ايران شده اند و حتي جزئيات برنامه عملي خود را بر آنچه آنها در پي انجام آن هستند، منطبق ساخته اند؟ آيا حزب مشاركت برنامه عملي خود را از كنگره آمريكا مي گيرد؟! اين سؤال ها اكنون و پس از صدور بيانيه اخير اين حزب اساساً مضحك به نظر مي رسد. حزب مشاركت در بيانيه خود رسماً تأييد مي كند كه برنامه هاي اعلام شده اش همان هاست كه مأموران به راه انداختن انقلاب مخملين در ايران مأمور به انجام آنها بوده اند، و سپس از صدا و سيما و نهادهاي امنيتي گله مي كند چرا برنامه اي را پخش كرده اند كه وجود اين هماهنگي تقريباً صد درصدي را از رسانه اي چون تلويزيون به اطلاع مردم ايران رسانده است! مشاركتي ها در واقع دست پيش را گرفته اند كه پس نيفتند. پس از پخش «به اسم دموكراسي» گروه هايي چون حزب مشاركت اساساً در جايگاهي نيستند كه بتوانند نظام را بابت افشاي پروژه ها و برنامه هاي دشمن به پرسش بكشند، بلكه كاملا برعكس اين نظام جمهوري اسلامي است كه اكنون بايد از آنها بپرسد چرا آنچه چند جاسوس در زندان به عنوان «روش هاي براندازي» به آن اعتراف كرده اند دقيقاً همان چيزهايي است كه اين حزب خصوصاً از پس از سوم تير 84 در بيانيه هاي خود به عنوان «برنامه سياسي آينده» اعلام كرده است؟!


*متن مقاله سحرخیز را در اینجا بخوانید.

*متن کتاب "از دیکتاتوری به دموکراسی" نوشته جین شارپ از موسسه آلبرت آینشتاین وابسته به سازمان سیا را که در واقع جزوه آموزشی براندازی نرم در کشورهای مختلف است، از این آدرس می توانید دریافت کنید.


درباره قطعنامه جدید

غرب توان اعمال هزينه بيشتر به ايران را ندارد

مصاحبه ای با رجانیوز

 

 يك تحليلگر مسائل هسته اي خاطرنشان ساخت: براساس توافقی که بین مذاکره کنندگان ایران و گروه 1+5 صورت گرفته تا ماه سپتامبر، فرآیند صدور قطعنامه عليه ايران در شورای امنیت منتفی است.

مهدي محمدي تحليلگر در گفتگو با رجانيوز، با تأكيد بر اينكه سولانا به نمايندگي از 1+5 در مورد عدم صدور قطعنامه تا ماه سپتامبر، تعهد داده است، افزود: با این وجود طبیعی است که آمریکا وانگلیس برای عرضه پیش نویس های جدید به منظور صدور قطعنامه جدید تلاش کنند.

 

 

دبير سرويس سياسي روزنامه كيهان هدف از این تلاش ها را "تقویت اهرم های فشار" همزمان با مذاکره با ایران دانست و اظهار داشت: خبر صدور قطعنامه جدید، جدی نيست و آن را تنها باید یک گام دیگر از سوي 1+5 به منظور انعطاف بیشتر ایران در میز مذاکره تفسیر کرد.

وی مسیر صدور قطعنامه های شورای امنیت را "یک مسیر به بن بست رسیده" خوانده و گفت: شورای امنیت در چهارچوب منشور خود، 3 قطعنامه علیه ایران صادر کرده است که هیچکدام از آنها تأثیری بر اراده ی ایران مبنی بر پیگیری برنامه هسته ای خود نداشته است. ایران در طول یک سال و چند ماه گذشته نشان داده که اراده اش در پیگیری برنامه ی هسته ای قابل تهدید نیست.

اين تحيلگر مسائل هسته اي در ادامه اظهار داشت: بر این مبنا، حداقل برخی از کشورهای 1+5 به این نتیجه رسیده اند که هرچه تعداد قطعنامه ها افزایش یابد، نه تنها بر اراده ی ایران تأثیري نخواهد داشت بلکه ایران را به سمت سرعت دادن به اجرای برنامه هسته ای خود سوق می دهد و آنها را از هدف "توقف فعالیت های هسته ای ایران" دورتر می سازد.

محمدي دلیل دیگر به بن بست رسیدن مسیر صدور قطعنامه ها را غیرمؤثربودن تحریم ها دانست و گفت: گروه 1+5 برخلاف تصوراتی که از میزان امکانات خود داشت در 3 قطعنامه قبلي نتوانست هیچ محتوای قدرتمند و مؤثری را بگنجاند. در واقع تحریم های پیش بینی شده غیر مؤثر بوده و حتی آمریکائی ها خود به این مسئله اذعان کرده اند که بیش از این توان گنجاندن تحریم علیه ایران را ندارند.

دبير سرويس سياسي روزنامه كيهان ناتواني در افزايش تحريمها عليه ايران را به عدم همراهي ساير کشورها و بروز اختلافات عمیق در بین کشورهای 1+5 در مسير «اجماع»، معطوف ارزيابي و درخصوص هدف نهايي قطعنامه های شورای امنیت تأكيد كرد: تحريك بخش هایی از جامعه ایرانی علیه دولت و نظام جمهوری اسلامی و ايجاد فضایی از تهدید، رعب و نگرانی از آینده از جمله اين اهداف است.

وي همچنين افزود: مي خواهند کاری کنند که مردم نسبت به سیاست های هسته ای دولت اعتراض کنند و نهایتاً برنامه ی هسته ای ایران به خاطر اعتراض مردم و نخبگان از داخل ایران مهار شود. غربیها روی تأثیر این قطعنامه بر روی نخبگان و مردم ایران حساب بیشتری بازکرده بودند تا اینکه ایران به سبب تحریم ها از فعالیت های خود صرفنظر کند.

مهدي محمدي غرب را در رسیدن به این هدف ناموفق دانست و تصريح كرد: فضای وحدت، انسجام و حمایت از موفقیت های دانشمندان ایرانی بیش از پیش تقویت شده و هیچ شکاف و اختلاف عمیقي که منجر به توقف برنامه هسته ای ایران شود مشاهده نمی شود.

وی با اشاره به ناکارآمدی تحریم های صورت گرفته، جایگزینی مسیری جدید به جای صدور قطعنامه را محتمل دانست و گفت: طبعاً این مسیر جدید مذاکره است و غرب برای آنکه بتوانند به موفقیت برسد باید ذهنیت خود را اصلاح و درخصوص توقف فعاليت هسته اي ايران تجديدنظر كند.

دبير سياسي روزنامه كيهان خاطرنشان ساخت: از این به بعد، شاهد ارائه فرمول هایی از سوی غربی ها خواهیم بود -کما اینکه تا به امروز نیز اين فرمولها وجود داشته و آنها به دلایلی این مسائل را رسانه ای نکردند- که با استفاده از آن فرمولها، آرام آرام برنامه ی هسته ای ایران را بپذیرند و زندگی با ایران هسته ای را تمرین کنند آن هم فقط به یک دلیل که راهی برای توقف ایران پیدا نکرده اند.

وی پرونده ی هسته ای ایران را یک "دستگاه هزینه، فایده" خواند و گفت: تا امروز در قبال آنچه به دست آورده ایم هزینه ی چنداني نپرداخته ایم. هرچند هزینه هایی وجود دارد، اما این هزینه ها در قیاس با دستاوردهای استراتژیک ناشی از تسلط بر تکنولوژی غنی سازی اورانیوم کاملاً بی اهمیت و فرعی است.

اين تحليلگر مسائل هسته اي با تأكيد بر اینکه "اساساً پیشرفت هزینه دارد"، اظهار داشت: در هیچ کجای دنیا برای قدرتمند شدن پیش پای کسی فرش پهن نمی کنند. هند، بیست سال تمام از جانب جامعه بین الملی تحت شدیدترین تحریم ها قرار داشت، اما آنها ایستادند و امروز دستاورد ایستادگی خود را می بینند. هند در وضعیتی قرار دارد که با وجود نپیوستن به معاهده ان.پی.تی به عنوان شریک هسته ای آمریکا با آمریکا قرارداد دوجانبه هسته ای امضا کردند. از سوي ديگر، کشورهایی مثل لیبی و کره شمالی در قبال امتیازات ناچیزي فعالیت های خود را متوقف کردند. لیبی مدتهاست که پشیمان شده و کره ایها نیز به زودی پشیمان خواهند شد.

مهدي محمدي هنر دیپلماسی را کاهش هزینه های پیشرفت دانست و افزود: چیزی به نام پیشرفت بدون هزینه وجود ندارد و جا دارد برای چنین دستاوردی هزینه های بیشتری پرداخته شود. هرچند که كه غرب توان اعمال هزینه های بیشتر را ندارد چرا که اگر داشت تاکنون این کار را کرده بود.

وي همچنين اظهار داشت: از آن جایی که دست غرب در مقابل ایران در منطقه روز به روز بسته تر می شود، امکانات آنها برای فشار به ایران نيز کاهش خواهد یافت و غرب در موضعی نخواهد بود که فشاری بیش از آن چه به ایران وارد کرده، وارد کند.


خبر رجا را اینجا بخوانید.