موسوی امروز

شما ديده مى شويد

درباره میرحسین موسوی امروز

 


آنچه در زیر می آید متن سرمقاله ای است که به تاریخ 27 فروردین 1388 در روزنامه کیهان به چاپ رسیده است. اصل این نوشته اندکی مفصل تر بود و چند باری به آب ویرایش شسته شد.


از دهه ها قبل این سخنی رایج میان جامعه شناسان سیاسی در ایران بوده که رفتار سیاسی مردم ایران تابعی از تصمیم ها و توصیه های احزاب و گروه های سیاسی نیست. به لحاظ تاریخی هم این حقیقت در موارد متعدد به اثبات رسیده که مجموعه یا اکثریت نخبگان سیاسی نوعی رفتار یا تصمیم سیاسی خاص را به مردم توصیه می کرده اند اما مردم بی اعتنا به «راهنمایی» آنها به راه خود رفته اند و مدت زیادی طول نکشیده که معلوم شده کار درست همان بوده که اراده عمومی بدان تعلق گرفته و الیت سیاسی بهتر است در احوالات و ذهنیات خود بازاندیشی کند.

با این وجود تاکید بر اینکه «توصیه پذیری مردم ایران از سیاسیون اندک است» نباید منجر به این بدفهمی شود که ایرانیان نسبت به وضع جامعه سیاسی به معنای مجموع رفتارها و تصمیم های گروه ها و شخصیت های سیاسی بی تفاوت هستند و آن را پی گیری نمی کنند. به این معنا، مردم ایران اتفاقا فوق العاده سیاسی هستند. اگر فقط به تاریخ بعد از انقلاب اسلامی رجوع کنیم، موارد متعددی را می توان دید که جامعه ایرانی با تصمیم سیاسی خود -که عموما در رفتار انتخاباتی آن متجلی می شود-  برخی انحرافات عمیق را که بسا اکثر سیاسیون هنوز به آن حتی توجه هم نکرده بودند به موقع تشخیص داده و علاج کرده است.

ماجرای ابوالحسن بنی صدر در آن سال های اول انقلاب به اندازه ای که امروز به نظر می آید شفاف و روشن نبود. همینطور داستان دولت لیبرال ها در ابتدای انقلاب که می خواست در همان قدم های اول از انقلاب مردم ایران، «انقلاب زدایی» کند؛ با امریکا زد و بند می کرد، برای منافقین دل می سوزاند و امام این مردم را نشسته در کنج خانه قم می پسندید. پس از آن، فتنه آن شیخ که خون در دل امام کرد هم سخت صعب و آفت خیر بود، اما مردم ایران در تمامی این موارد خیلی زود شبهه را از حقیقت تشخیص دادند و انحرافی را که از ناحیه سیاسیون اصل انقلاب را تهدید می کرد به قاطع ترین شکل ممکن اصلاح کردند.

مهم ترین نمونه از این رفتار اصلاح گرانه ایرانیان (یا به تعبیری که احتمالا برخی سیاستمداران حرفه ای را خوش نخواهد آمد، «اصلاح سیاست توسط جامعه»)، شاید عاقبتی است که جریان موسوم به اصلاح طلب در آن گرفتار آمده است. مردم ایران یک بار در دوم خرداد 76 و پس از آن دوبار دیگر، یکی در انتخابات مجلس ششم در سال 78 و دیگری در دور هشتم انتخابات ریاست جمهوری در سال 80  به جریانی که خود را داعیه دار انحصاری حاکم کردن مردم بر سرنوشت خویش می دانست فرصت دادند که حقیقت آنچه را که ادعا می کند در عمل ثابت کند. با این وجود زمانی که معلوم شد این جماعت نه به اعتقادات مردم وفادارند و نه به منافع آنها، فرایند اصلاح جامعه سیاسی توسط مردم آغاز شد. اصولگرایان انتخابات مجلس هفتم را در حالی بردند که هنوز دولت محمد خاتمی بر سر کار بود و آمد و رفت آقایان برقرار. مهم تر از آن، انتخابات ریاست جمهوری سال 84  بود که به یاد داریم چگونه اصلاح طلبان عالم و آدم را بسیج کردند تا مانع از ورود سربازان امام و انقلاب به دستگاه اجرایی کشور شوند اما مردم تصمیم خود را برای تصفیه دولت از مدعیان بی عمل گرفته بودند و لذا برنامه ریزی های گسترده و هماهنگ داخلی و خارجی برای اثر گذاری بر آن هیچ فایده نکرد. برای چندمین بار بعد از انقلاب دستگاه مردم تکلیف خود در لزوم تصحیح مسیر دولت را تشخیص داده و به آن عمل کردند، اگرچه خیلی زود با آغاز پروژه «پشیمان کردن مردم از اقبال به اصولگرایان» ازداخل و خارج، دریافتند که توصیه ناپذیری آنها از سیاستمدارانی که خود را عقل کل می دانند چه هزینه سنگینی داشته است.

اکنون و در حالی که به انتخابات ریاست جمهوری دهم نزدیک می شویم جامعه سیاسی باید به هوش باشد که مردم ایران رفتارهای آن را به دقت زیر نظر دارد و دنیای سیاست را به حال خود رها نکرده است. جریان زخم خورده از مردم که تا چندی پیش تصورمی کرد با آویختن از ردای رییس جمهور سابق می تواند دوباره بر گرده ملک و ملت سوار شود، اکنون هم که آن سید عاقبت اندیش خود را از چنگ آنها رهانده و حاضر نشده به خاطر بقای آنها قربانی شود، دست از تلاش و تکاپو برنداشته اند و تلاش می کنند با احاطه کسی که فعلا او را تنها گزینه قابل سرمایه گذاری موجود درصحنه می بینند، راه سابق را ادامه دهند. تا اینجای کار البته عجیب هم نیست. بالاخره نباید توقع داشت کسانی که از یک سال قبل می گفتند انتخابات ریاست جمهوری دهم بازی مرگ و زندگی است و به همین دلیل محمد خاتمی را به زور به صحنه کشاندند تا شاید راه گریزی از عاقبت تلخ «حذف برای همیشه » بیابند، حالا که او کنار کشیده بیکار بنشینند و همه چیز را به حال خود رها کنند. آنچه عجیب است این است که گزینه فعلی آقایان هم به رغم ادعاهای دور و دراز خط امام (ره) و انقلاب که می کرد و می کند، خیلی زود حتی حرف های یک ماه پیش خود در انتقاد از تندروی «برخی» در جبهه اصلاحات را فراموش کرده و به جانب پر مسئله ترین طیف جریان اصلاحات میل نموده است. خداوند بر درجات شهید چمران بیفزاید که می گفت شیپور جنگ را دوست دارد چون «وقتی نواخته می شود  سره را از ناسره باز می توان شناخت».

کسانی که  خود را متعلق به خط امام و فرزند انقلاب می دانند باید با شعارهای انقلابی در صحنه حاضر شوند و بر هویت خویش پای بفشارند. آن وقت، اگرچه باز هم تکلیف جریان اصولگرا در انتخاب میان نسخه های اصل و کپی روشن بود ولی لااقل  مدعیان خط امام (ره) در جمع آبرو و اعتبار خودرادرمیان خیل متدینین و انقلابیون حفظ  می کردند. امروز اما سوگمندانه باید گفت که  نامزد اصلاح طلبان هر روز جدی تر از روز قبل در حال اعتبارزدایی از خود و پشت پا زدن به سابقه ای است که آن را سرمایه خود می دانست. نزدیکی به سازمان مجاهدین که پیشقراول ساختارشکنی در دوران اصلاحات بوده است و گذاشتن قرار و مدار پنهان با آنها، پرهیز از هرگونه انتقاد از تندروی ها وهتاکی هایی در طول دوران اصلاحات نسبت به ارزش ها و آرمان های مردم انقلابی ایران روا داشته شد و دفاع از عاملان آنها با این توجیه که «نماز می خوانند و خدا را می پرستند»(؟!) و حالا حشر و نشر با گروهی چون نهضت آزادی که حتی یک روز کینه خود از امام وهمراهی با دشمنان ملت ایران را پنهان نکرده است؛ آیا اینها نشانه های وعده ای است که ایشان درباره پایبندی به ارزش های انقلاب داده بود؟

وضع اکنون به گونه ای است که اصولگرایان دیگر چندان نگران سرنوشت انتخابات نیستند. حتی چهره های دنیادیده تر اصلاح طلب هم در خفا به این حقیقت اذعان دارند که دولت نهم تکرار خواهد شد و آنها همین که بمانند و بتوانند ادامه حیات بدهند هنر کرده اند. نگرانی از بابت سرنوشت کسی است که خود را فرزند انقلاب خواند و به صحنه آمد اما اکنون جریان واخورده می کوشد او را به سوی  معارضه جستن با اصول تفکر انقلابی  سوق دهد. مردم ایران سخنان و رفتارهای امروز اهل سیاست را نه با محک ادعاهای آنها بلکه با ارجاع به گذشته و سابقه شان خواهند سنجید و نتیجه این ارزیابی است که تصمیم آنها را می سازد. مردم ، امروز آقایان را هم می بینند همچنان که گذشته آنها را دیده اند.

 

شرط و شروط مذاکره

اگر بفهمند

بازخوانی مفهومی سخنان رهبری در نوروز 88

 

برای فهم دقیق همه پیام هایی که سخنان عمیق رهبر انقلاب در ابتدای سال 88  در بر داشت، احتمالا زمان زیادی لازم است. بویژه مخاطبان اصلی این سخنرانی، یعنی دشمنان ملت ایران کار سختی در فهم صحیح همه مضامین آن خواهند داشت. علت عمده هم این است که آنچه ایشان در زمانی بسیار کوتاه درباره آینده مناسبات ایران و امریکا فرمودند دقیقا پاسخی بود فشرده، جامع و در عین حال بسیار دقیق به مجموعه کدهایی که حدود 6 ماه است رسانه ها و مراکز مطالعات امنیتی و استراتژیک غرب سعی در تحلیل روابط ایران و غرب بر مبنای آنها داشته اند و ضمنا همواره سعی کرده اند دریابند موضع ایران درباره آنها چیست. بویژه، دولت جدید امریکا که ادعا می کند در حال نوعی بازنگری استراتژیک درباره ایران است می تواند همه آنچه را که برای فهم صحیح و دقیق موضع ایران لازم است در این سخنان بیابد. امریکایی ها می توانند چشم های خود را به روی واقعیت های ایران ببندند و استراتژی جدید خود را -اگر اساسا چیز جدیدی در کار باشد- بر تخیلات و محاسبات غیر واقعی استوار کنند؛ یعنی همان کاری که تا به حال کرده اند. این راهی است که از حالا می توان با اطمینان و قاطعیت سرنوشت آن را پیش بینی کرد. در واقع اگر امریکایی ها مایل به «گشت و گذار در جاده بن بست» باشند، کسی در ایران مانع آنها نخواهد شد، اما اگر دنبال راهی می گردند که نهایتا به یک راه حل ختم شود -واین دقیقا همان چیزی است که باید درباره آن اعتماد سازی کنند-  چاره ای جز مراجعه به سخنان به دقت «کدگذاری» شده رهبر انقلاب ایران در ابتدای سال 88  ندارند. امریکایی ها قبل از هر کاری باید به این نکته توجه کنند که طراحی استراتژیک برای تعامل با ایران، بر مبنای اصولی جز آنچه در آن سخنرانی تبیین شده، رنج بیهوده بردن است و کسی در تهران حتی زحمت بررسی آن را به خود نخواهد داد. این نخستین پیام «مانیفست 88» است، و البته پیام های جزئی تری هم هست که این یادداشت اندکی به آنها خواهد پرداخت.

1-  اولین کد موجود در سخنان رهبر حکیم انقلاب اسلامی این است که تاکید کردند گفت وگو با ایران برای امریکا یک «ضرورت» است. معنای روشن این سخن این است که چنین گفت وگویی برای ایران ضرورت نیست و ایران در موقعیتی است که می تواند میان وضعیت مذاکره یا عدم مذاکره انتخاب کند. این امریکایی ها هستند که به دلیل اشتباه های پی در پی در محیط بین المللی و خصوصا در منطقه خاورمیانه، اکنون خود را گرفتار در گرداب هایی مهیب می بینند که خلاصی از آنها جز با کمک ایران امکانپذیر نیست و به همین دلیل پس از آزمودن همه راه های فرار از بن بست و تلاش ناکام برای حل مشکلات خود از راه های دیگر، اکنون چاره ای جز مراجعه به ایران ندیده است. ایران به خوبی می داند که دست دراز کردن به سمت آن، محصول گرفتار شدن امریکا در وضعیت اضطرار و ناچاری است نه اینکه به واقع امریکایی ها تصمیمی برای اصلاح رفتار خود در مقابل ایران و استوار کردن رابطه با آن بر مبانی جدیدی گرفته باشند. در این باره هیچ سوء تفاهمی در تهران وجود ندارد. نکته مهم تر این است که از فرض ضروری بودن گفت وگو با ایران برای امریکا می توان نتیجه گرفت آنکه متقاضی مذاکره است امریکاست نه ایران. ایران تقاضایی برای گفت وگو با امریکا ندارد و بنابراین نه تنها نمی توان پیشنهاد گفت وگو را به مثابه یک امتیاز به ایران فروخت، بلکه این امریکاست که باید «مقدماتی ضروری» را طی کند تا پیشنهاد مذاکره با ایران، اساسا «قابل بررسی» باشد.

2 -  کد دوم این است که رهبر انقلاب در بیانی ظریف فرمودند ایران در مسائل مهم خود احساساتی برخورد نمی کند و اهل محاسبه است. معنای سرراست این سخن این است که ایران رفتار خود را بر مبنای محاسبه ای که از ماهیت و اهداف رفتار طرف مقابل دارد تنظیم خواهد کرد و آنچه در آینده رخ خواهد داد اولا مبتنی بر محاسبه نه احساسات و ثانیا به شکل «واکنشی» طراحی خواهد شد. در شرایط فعلی از آنجا که فعلا هیچ تفسیر خوش بینانه قابل دفاعی از اقدامات اخیر تیم اوباما درباره ایران وجود ندارد سهل است خود آنها پی در پی تاکید می کنند هدف واقعی شان فراهم آوردن زمینه اعمال فشارهای سنگین تر به ایران از راه بازسازی اجماع جهانی است، نباید توقع داشته باشند «نتیجه محاسبه» ایران، استقبال از مذاکره با آنها باشد. فعلا برآورد ایران -که به آسانی بر مبنای شواهد و قرائن می توان از آن دفاع کرد- این است که هرگونه مذاکره با امریکا یکسره ضرر است چرا که اولا هویت انقلابی ایران را در ازای هیچ مخدوش می کند، ثانیا امریکا پس از حل مشکلات خود با استفاده از امکانات ایران و آنگاه که نفس راحتی کشید، تازه کینه توزی و دشمنی علیه ایران را از موضعی قدرتمند تر آغاز خواهد کرد. امریکایی ها البته نشان داده اند محاسبه کنندگان خوبی نیستند، اما با این وضعیت حتی آنها هم می توانند بفهمند که نتیجه محاسبات ایران نمی تواند موافقت با مذاکره باشد.

3- کد سوم دقتی تحسین برانگیز دارد. رهبر فرمودند تغییر در لحن بدون تغییر در عمل «فریبکاری» است و البته تغییر لحن قابل اعتنایی هم مشاهده نمی شود. دقت نهفته در این سخن آنجاست که در واقع می گوید از طریق رصد این نکته که آیا امریکایی ها تغییری در رفتار خود داده اند یا نه می توان به هدف تغییر لحن احتمالی آنها پی برد. اگر تغییری در رفتار امریکایی ها رخ داده باشد، می توان برای تغییر لحن آنها هم ارزشی قائل شد، ولی اگر تغییری رفتاری در کار نباشد -که نیست- می توان فهمید که در پس تغییر در لحن هم نوعی فریب و دروغ وجود دارد ولو فعلا نتوان جزئیات آن را به دقت توصیف کرد. به عبارت دیگر، رهبری تاکید فرمودند که اگر امریکایی ها بنا ندارند رفتار خود را تغییر بدهند بهتر است لحن خود را هم دستکاری نکنند چون نه فقط مشکلی را حل نمی کند بلکه بر حجم مشکلات میان ایران و امریکا خواهد افزود. آدمی اگر نمی تواند راست بگوید، بهتر است ساکت باشد تا اینکه پشت سر هم دروغ بگوید.

4- کد بعدی که در سخنان رهبر فرزانه انقلاب تبیین شد این بود  که هرگونه تغییر رفتار از ناحیه طرف امریکایی باید اولا «قابل مشاهده» و ثانیا «حداقل ناظر به جبران خطاهای گذشته» و ثالثا همراه با متوقف شدن فوری «ادبیات توهین و تهدید» باشد. ادعای تغییر رفتار یا وعده آن، به هیچ کار ایران نمی آید. قدم های کوچک و تاکتیکی هم کسی را در تهران به طمع نخواهد انداخت. امریکا اگر می خواهد در ایران باور کنند که تغییری در کار است باید مستقیما به سراغ آن مواردی برود که ملت ایران احساس می کنند در آنها از جانب امریکا توهین یا ظلمی بزرگ به آنها روا داشته شده است. نمونه های تاریخی آن موارد در سخنان رهبر انقلاب به دقت برشمرده شد و البته تاکید کردند که قصه منحصر به این موارد نیست. هر وقت نشانی از بحث درباره دارایی های ایران یا محاکمه دریاسالاری که هواپیمای مسافربری ایران را هدف قرار داد و بعد هم مدال افتخار گرفت، در واشینگتن هویدا شد، امریکایی ها می توانند امیدوار باشند که گوشی در تهران برای شنیدن خواهند یافت. والا تا زمانی که تغییرات تاکتیکی و درخواست ها استراتژیک است، تنها توصیه ای که می توان به آقای اوباما کرد این است که وقت خود را برای جلب همکاری ایران تلف نکند و به کارهای دیگرش برسد.

امریکایی ها ماه ها فرصت دارند به این  بخش از فرمایشات رهبری که بیش از 15 دقیقه طول نکشید فکر کنند و تصمیم بگیرند که بالاخره چه خواهند کرد. راه تعامل با ایران بسته نیست اما فعلا آنقدر هم باز نیست که یک امریکایی بتواند از آن رد شود. خیلی روشن و واضح، امریکایی ها باید تصمیم بگیرند که می خواهند عوض -بخوانید «آدم»- شوند یا نه؟ ایران طبعا از اضافه شدن هیئت حاکمه امریکا به جمع موجودات اهلی استقبال خواهد کرد. 

سرمقاله کیهان در روز پنج شنبه 20 فروردین 1388

 

میرحسین چگونه با سازمان مجاهدین معامله کرد

 

برخی اخبار و اطلاعات تأیید شده حکایت از آن دارد که میرحسین موسوی علی رغم تظاهر به مرزبندی با طیف های تندرو جبهه اصلاحات، در حال نزدیک شدن به برخی از آنها از جمله سازمان مجاهدین است.

درحالی که موسوی پیش از این دقیقا با هدف مرزبندی شفاف با لایه های رادیکال جبهه دوم خرداد- که او چند بار گفته آنها را مسئول اصلی عقیم ماندن پروژه اصلاح طلبی دوم خردادی می داند- تأکید کرده بود که «اصلاح طلب» نیست، در ایام نوروز به عللی قابل تأمل از نزدیک شدن با برخی از افراطی ترین گروه های دوم خردادی استقبال کرده و علاوه بر برگزاری یک نشست، دیدارهایی میان خود و آنها برای آینده نیز برنامه ریزی کرده است.

از جمله این دیدارها در روزهای نخست سال جدید در دفتر موسوی و با حضور اعضای شورای سیاسی سازمان مجاهدین صورت گرفته است. در این دیدار که محسن آرمین بدون هیچ اشاره ای به محتوای جلسه تاریخ آن را دوم فروردین اعلام کرده مسائل مهمی که نشان دهنده فاصله عمیق میان شعارهای موسوی و تعاملات سیاسی پس پرده اوست مطرح شده و نهایتا اعضای سازمان درباره حمایت از موسوی به عنوان «مطلوب ترین کاندیدای حاضر در صحنه» به توافق رسیده اند.

گزارش های دریافتی کیهان نشان می دهد اعضای سازمان مجاهدین که پیش از این نقشی اساسی در تخریب موسوی و طراحی توطئه های گوناگون علیه وی داشتند، قبل از دیدار موسوی با یکی از کادرهای اصلی حزب مشارکت دیدار کرده اند و در آن جلسه پس از بحث و گفت وگوهای بسیار و بیان انتقادات تند و تیز از موسوی نهایتا به این نتیجه رسیده اند که «اکنون وقت انتقام گرفتن از موسوی نیست» و به ناچار باید از او حمایت کرد. هم اکنون استدلال اصلی درباره لزوم حمایت از موسوی در سازمان مجاهدین بر دو پایه استوار است 1-ترجیح داشتن استراتژی «حضور» به استراتژی «تحریم» و 2-خط قرمز بودن حمایت از مهدی کروبی برای سازمان چرا که او را «بازی خراب کن بزرگ» می دانند. بر این مبنا سازمان مجاهدین که به عنوان افراطی ترین گروه درگیر با آرمان های امام و مبانی انقلاب اسلامی شناخته می شود، تصمیم گرفته است به رغم آنکه خروج خاتمی از صحنه را «خدمت بزرگ موسوی به اصولگرایان» می دانند و ضمنا - بر مبنای آنچه در محافل خصوصی خود می گویند- هیچ اعتقادی به اینکه موسوی شانس قابل توجهی برای رقابت با احمدی نژاد ندارد پشت سر موسوی تجمع کرده و امکانات خود را صرف تلاش برای پیروزی او بکنند. اعضای شورای سیاسی سازمان بر این اساس در روزهای نخست فروردین ماه به دیدار موسوی رفتند. برخی گزارش ها نشان دهنده آن است که دیدار موسوی با سازمانی ها در فضایی آرام برگزار شده و حاضران خیلی زود به تفاهم رسیده اند. شنیده ها حاکی از آن است که موسوی در این دیدار تأکید داشته که خود را دارای نزدیکی فکری با اعضای سازمان می داند و از حمایت آنها استقبال می کند. وی در عین حال از اعضای سازمان مجاهدین خواسته است حمایت خود را از او علنی نکنند. برخی تحلیلگران عقیده دارند نگرانی اصلی موسوی این است که حمایت صریح گروه هایی مانند سازمان مجاهدین و حزب مشارکت از او با توجه به سابقه ای که در تندروی و افراطی گری دارند آسیبی بزرگ برای او به بار خواهد آورد و از جمله مانع از «یارگیری از درون اصولگرایان و نیروهای ارزشی» می شود. بر این اساس، این تحلیل کاملا جدی است که موسوی نه به دلیل وجود اختلافات عمیق بلکه از ترس مخدوش شدن پروژه جذب اصولگرایان خواستار مخفی ماندن توافقات خود با سازمان مجاهدین شده است.

البته با وجود توافق بر سر علنی نشدن حمایت تندروها از میرحسین، اعضای سازمان چندان هم به این توافق پای بند نمانده اند. محسن آرمین سخنگوی سازمان مجاهدین در اظهاراتی که خبرگزاری ها روز جمعه از قول وی منتشر کردند ضمن اشاره به دیدار اعضای سازمان با موسوی از نشست مسئولان شاخه های استانی سازمان در تهران در روز 11 فروردین خبر داده و گفته است که شورای مرکزی سازمان پس از این نشست موضع نهایی آن را در مورد انتخابات به تصویب رسانده است. اگرچه آرمین اشاره ای به اینکه بالاخره این موضع چیست نکرده ولی اطلاعات کیهان نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین موضع خود درباره حمایت از موسوی را نهایی و به رده های استانی ابلاغ کرده است.

مجموعه این تحولات و گزارش ها که نسبت به صحت آنها اطمینان کامل وجود دارد این سؤال را پیش روی موسوی قرار می دهد که چگونه مواضع خود را با دیدگاه های اپوزیسیونی و به شدت افراطی گروه هایی مانند سازمان مجاهدین هماهنگ کرده و آیا نزدیکی با چنین جماعتی با شعار پیروی کامل از گفتمان امام و انقلاب سازگار است؟

 

و اما میر حسین...

تکليف همان است که بود

با آمدن میرحسین چه چیزی تغییر می کند؟

 

از صبح روز یکشنبه یعنی زمانی که کنار کشیدن خاتمی به نفع میرحسین موسوی از صحنه انتخابات قطعی شد، نخستین چیزی که می شد انتظار داشت این بود که نشستن موسوی به جای خاتمی در محیط داخلی جریانات سیاسی تغییراتی عمده بوجود خواهد آورد و دیگر ساختارها و مناسبات چنان نخواهند ماند که پیش تر بودند.

    حامیان خاتمی- که البته هنوز از شوک از میدان به در رفتن کسی که او را «تنها نقطه امید» خود می پنداشتند بیرون نیامده اند- خود به چند پاره تقسیم شده اند. عده ای اصرار دارند که موسوی ابتدا باید اصلاح طلب بودن خود را ثابت کند تا بعد بتوان به یاری او شتافت؛ به تعبیر دیگر استدلال این عده که عمدتاً در ستادهای جوانان خاتمی مشغول فعالیتند این است که خاتمی اختیار خودش را داشت نه اختیار کل جریان اصلاح طلب را و حالاکه بی توجه به انبوه درخواست ها از او برای ماندن کنار رفته نباید توقع داشته باشد، جبهه اصلاحات تعیین تکلیف های او درباره حمایت از میرحسین را دربست بپذیرد. به همین دلیل در میان «بدنه» حامیان خاتمی زبان ها بر میرحسین گشاده است و آنها موسوی را بازی خراب کنی می دانند که نقشه- به زعم آنها- از میدان بیرون کردن خاتمی را برای اصولگرایان به فرجام رساند. اشتباه ساده این عده این است که تصور می کنند به راستی جریان اصولگرا مایل به از صحنه بیرون رفتن خاتمی بوده و حال آنکه اصولگرایان اخیراً در این باره به اجماعی کامل رسیده بودند که شکست خاتمی پای صندوق های رای ضرورتی حیاتی برای آینده سیاسی ایران است و البته اکنون با کنار رفتن خاتمی که مشخصاً و بی تردید به معنای پذیرش صریح احتمال شکست در صورت ورود به رقابت است، مطلوب خود را فقط تا حدودی و نه کاملاً حاصل می بینند.

    دسته دوم در میان حامیان خاتمی سران جریان هستند که اکنون در اندیشه اند که چگونه «بدنه» را با پروژه خود همراه کنند و اعتماد آنها را نسبت به خویش حفظ نمایند. بدنه حامیان خاتمی اکنون احساس می کند بازیچه قرار گرفته و در حالی که خود را برای حمایت از کس دیگری آماده کرده بود، «بزرگتر»ها به بازی پس پرده خود مشغول بوده اند و حالاهم طلبکارانه از آنها می خواهند که «مشق شب» قبلی را فراموش کرده و به اجرای تکلیف جدیدی بپردازند که پیش روی آنها گذاشته شده است.

اگر چه میزان انگیزه اطرافیان خاتمی برای مقابله با دولت اصولگرا و جلوگیری از تکرار آن به حدی است که احتمالاً در نهایت با اجماع پشت سر موسوی مشکلی نخواهند داشت ولی زمانی بیش و کم طولانی لازم خواهد بود تا «بدنه» با خدعه ای که «راس» با آن کرده کنار بیاید.

 درون جریان اصولگرا اما وضع اندکی متفاوت است. از مدت ها پیش کسانی از مدعیان اصلاحات در پی آن بودند که از شکل گیری دوقطبی احمدی نژاد- خاتمی در انتخابات سال آینده جلوگیری کنند چرا که تصور می کردند در اینصورت تمامی جریان اصولگرا ناچار از اجماع حول احمدی نژاد خواهد بود. اکنون اما که خاتمی از صحنه کنار کشیده، طراحان این سناریو فرصت را برای پیش بردن پروژه تفرقه در آن جریان اصولگرا و اجرای نقشه اصلی خود که همان کشاندن رقابت به درون اصولگرایان است، مهیا و مناسب می بینند. از همین رو اکنون نشانه هایی- البته بسیار جزئی- می توان دید از برخی تلاش ها با هدف سوق دادن برخی اصولگرایان به سمت تشکیل «دولت ائتلافی» با موسوی؛ چیزی که او خود نیز نسبت به آن ابراز علاقه کرده است. آغاز زمزمه هایی از این دست در برخی محافل ضرورت هوشیاری هر چه بیشتر در 3 ماه باقی مانده به انتخابات درون اصولگرایان را آشکار می کند. مهم ترین نکته ای که اکنون باید به آن توجه کرد این است که اگر چه ممکن است- و البته قابل بحث- که میرحسین موسوی تفاوت های قابل ملاحظه ای با طیف اطراف محمد خاتمی داشته باشد اما این تفاوت ها بی گمان در حدی نیست که «مطلوب»های جریان اصولگرا را جابجا کند و بازنگری در تصمیم های سیاسی آنها را لازم آورد. موسوی در نامه تشکر خود از خاتمی خود را «دنباله رو» راهی می خواند که او آغاز کرده است. باید منتظر ماند تا ابعاد این اظهارنظر در آینده شفاف تر شود، اما حداقلی ترین نتیجه ای که از آن می توان گرفت این است که تکالیف انتخاباتی اصولگرایان تغییری نکرده است و انبوه بدنه حامی آنها در سراسر کشور جز تداوم مشی سابق در حمایت از دولت اصولگرا، راه و رسم دیگری را نمی پسندند. به این ترتیب می توان نتیجه گرفت که وضعیت سیاسی جریان اصولگرا تابعی از تغییرات درون جبهه اصلاحات نیست و بدیهی است که نمی تواند باشد.

 

نکته نوشته شده در کیهان به تاریخ 28 اسفند 1387