برنده كيست؟

تحولات منطقه اكنون با شتابي بسيار بيشتر از آنچه كه حتي دورانديش ترين تحليلگران پيش بيني مي كردند در حال پيش روي است. سوالي كه اكنون بسياري از تحليلگران و حتي اعضاي جامعه اطلاعاتي در بسياري از كشورهاي منطقه از خود مي پرسند اين است كه سمت و سوي كلي تحولات چيست و نهايتا چه كسي برنده اين بازي بزرگ خواهد بود؟ بيرون كشيدن يك پاسخ سرراست به اين سوال از دل انبوه تحولات پيچيده منطقه حقيقتا بسيار دشوار است اما غير ممكن نيست. اين يادداشت فقط يك گام ابتدايي است در اين مسير.

اجازه بدهيد با يك تذكر شروع كنيم، تذكري كه از ديد غربي ها بسيار مهم است اما عموما در غوغاي رسانه اي گم مي شود. آن تذكر اين است كه به ياد بايد داشت درست است كه تونس كشوري است كه به مثابه يك چشمه براي به راه افتادن سيل خيزش هاي مردمي در منطقه عمل كرد اما آنچه اكنون در تونس مي گذرد و نتيجه اي كه نهايتا حاصل خواهد شد واجد اهميت راهبردي چنداني از حيث سمت وسوي تغييرات ژئوپلتيك منطقه نيست. عين اين موضوع درباره ليبي هم صادق است. شدت منازعه در ليبي اكنون از هر جاي ديگري در منطقه بيشتر است -در هيچ كدام از كشورهاي منطقه انقلاب هاي نرم به يك جنگ يا به اصطلاح يك منازعه پر شدت تبديل نشده است- ولي ماندن يا رفتن قذافي حداكثر ارزشي كه خواهد داشت ، پاك شدن يا نشدن زمين از لوث وجود يك ديوانه خونخوار است و «جهت» حركت تحولات در منطقه را تعيين نمي كند. اصطلاحا اينطور مي توان گفت كه تونس و ليبي كشورهايي هستند كه دامنه تاثير تحولات آنها به مرزهاي دروني شان محصور مي ماند و توان تعيين كنندگي آنها و قدرت تاثير سياسي شان در خارج از مرزهاي خود به شدت محدود است. بنابراين تلاش براي ارائه يك تحليل از سمت و سوي كلان تحولات منطقه از طريق تمركز در آنچه در ليبي و تونس مي گذرد، هرگز به نتيجه اي واقع نما نخواهد رسيد. در عوض، 3 كشور بحرين، مصر و عربستان از اين جهت وضعيتي كاملا متفاوت دارند و تاثير منطقه اي تحولات آنها شايد بيشتر از دگرگوني باشد كه در داخل مرزهاي خود ايجاد مي كنند.

از مصر شروع كنيم. پيروزي انقلاب مصر در روز 22 بهمن، ارزش نماديني به تحولات اين كشور بخشيد كه همچنان پابرجا مانده است. مهم ترين سوال درباره تحولات مصر كه اكنون برخي ذهن ها را به خود مشغول كرده اين است كه آيا اين درست است كه آمريكايي ها توانسته اند از شوك غافلگيري اوليه خارج شوند و مديريت تحولات را به دست بگيرند؟ خود آمريكايي ها مايلند اينطور جا بيفتد كه اكنون آنها مديريت صحنه مصر را در دست دارند. اوباما كه حدود يك هفته است مبارزات انتخاباتي خود را شروع كرده به شدت نياز دارد بگويد او يك كارتر ديگر نيست كه از دست دادن متحدي به نام ايران در سال 1979 باعث شد جزو معدود روساي جمهور يك دوره اي آمريكا باشد. اما واقعيت چيست؟ واقعيت به طور بسيار فشرده اين است كه آمريكايي ها از ارتش مصر توقع داشتند همه چيز را براي آنها سر و سامان بدهد و بويژه در دو حوزه پاسدار منافع آمريكا باشد: نخست اينكه اجازه كانديدا شدن افرادي را كه گرايش هاي شناخته شده ضد آمريكايي و ضد اسراييلي دارند در انتخابات مجلس اين كشور ندهد و دوم، مسئله پايبند ماندن يا نماندن به پيمان هاي استراتژيك با آمريكا و اسراييل بويژه پيمان كمپ ديويد را در صلاحيت خود نگه دارد. آيا ارتش مصر توانسته اين توقعات را برآورده كند؟

تشكيل احزاب سياسي جديد در مصر كه طبعا مهم ترين بازيگران انتخابات آينده مجلس اين كشور و به تبع آن سازندگان دولت آينده خواهند نشان دهنده اين است كه روند تحولات در مصر نه تنها توسط آمريكا مديريت نمي شود بلكه حتي در جهت منافع آنها نيز پيش نمي رود. نخستين و تنها حزبي كه در مصر پس از پيروزي انقلاب مردم تشكيل شد حزب الوسط است كه مجموعه اي از نيروهاي به شدت ضد آمريكايي و هوادار حاكميت اسلامي مانند محمد مهدي عاكف در آن عضويت دارند. حدس زده مي شود كه اين حزب به همراه بقيه نيروهاي اخوان المسلمين نقشي اساسي در تحولات آينده مصر داشته باشد كه هيچ نيرويي قادر به جلوگيري از آن نيست. علاوه بر اين، مشكلي كه آمريكايي ها با آن روبرو هستند اين است كه جوانان مصري مهم ترين عامل حركت خود را تحقيري مي دانند كه از جانب مبارك تحمل كرده اند و به هيچ وجه حاضر به فراموش كردن نقشي كه آمريكا در حمايت از مبارك داشت نيستند. جوانان مصري مي دانند آمريكا تنها زماني تصميم به قطع حمايت از مبارك گرفت كه دانست خشم مردم فرونشاندني نيست و مبارك بايد برود. جالب است كه داليا مجاهد مشاور امور اسلامي باراك اوباما هم در گفت وگويي كه روز 12 آوريل (23 فروردين) با الشرق الاوسط انجام داده دقيقا همين تحليل را تاييد مي كند. مجاهد مي گويد: «بعد از اينكه مردم مصر به جهان ثابت كردندكمتر از دمكراسي كامل را نخواهند پذيرفت آمريكا يقين پيدا كرد كه قدرت اينده براي مردم است و مجبور شد انقلاب مصر را تاييد كند چرا كه به نفعش نبود، مردم اين كشور احساس كنند آمريكا در كنار ديكتاتور ايستاده است». بنابراين در اين باره تقريبا اطمينان وجود دارد كه دولت بعدي در مصر در اختيار هر كسي باشد تداوم روابط قبلي با آمريكا امكانپذير نيست.

وضع در مورد اسراييل از اين هم بدتر است. شايد در مورد نحوه مناسبات با آمريكا بتوان پيش بيني كرد كه اندك تعديل هايي در موضع مصري ها ايجاد شود اما در مورد اسراييل تمامي جناح هاي اپوزيسيون اتفاق نظر دارند كه نرمشي در كار نخواهد بود و خصوصا در مورد مسئله غزه بايد هر چه زودتر تحولي بنيادين ايجاد شود. راز سردرگمي و عصبانيتي كه اين روزها گريبان صهيونيست ها را گرفته هم احتمالا همين است. شائول موفاز رئيس كميته روابط خارجي كنيست مي گويد: «آنچه در منطقه خاورميانه اتفاق مي افتد براي آمريكايي ها مسئله منافع و سياست است اما براي ما مسئله زندگي است». بدتر از همه اين است كه اسراييلي ها مي بينند در مقابل اين همه بلايي كه به يكباره در حال نازل شدن بر سر آنهاست كار چنداني هم از دستشان بر نمي آيد. يكي از مقام هاي امنيتي اسراييل كه منابع غربي نامش را به عادت هميشگي فاش نكرده اند مي گويد اسراييل به خوبي فهميده كه يك «هدف منفي بزرگ» در منطقه است، در نتيجه هر تحركي كه براي حمايت از بازيگراني خاص انجام دهد مستقيما و فورا به ضرر آن بازيگران و خودش تمام خواهد شد.

تنها ابزاري كه براي آمريكايي ها مانده اين است كه تهديد كنند كمك هاي مالي خود را به مصر قطع خواهند كرد. اما با اطلاعاتي كه اكنون منتشر شده و دهان به دهان در ميان مصري ها مي گردد اين هم چندان نگران كننده نيست. مصري ها مي دانند درست است كه آمريكا كمك هايي به دولت مبارك مي كرده ولي چيزي از اين كمك ها به مردم نمي رسيده و بخش عمده آن در قالب خريد نظامي دوباره به جيب آمريكا باز مي گشته است. به عنوان نمونه مصر در 3 دهه گذشته چيزي حدود 36 ميليارد دلار كمك مالي از آمريكا دريافت كرده و در فهرست دريافت كنندگان كمك هاي آمريكا رتبه دوم را داشته است. اما همواره بخش عمده اين كمك ها نظامي بوده و هرگز روي زندگي اقتصادي مردم عموما فقير اين كشور اثر مثبت نداشته است. مثلا در سال 2010 از 5/1 ميليارد دلار كمكي كه مصر از آمريكا دريافت كرده 3/1 ميليارد دلار آن كمك نظامي بوده فقط 250 ميليون دلار صرف بهبود وضع اقتصادي اين كشور شده است.

بنابراين به سادگي مي توان نتيجه گرفت درست است كه مردم مصر ديگر در ميدان التحرير چادر نزده اند اما آگاهي آنها چنان رشد كرده كه اگر لازم باشد براي پي گيري اهداف انقلاب خود در مقابل ارتش هم خواهند ايستاد همچنان كه يكي دو روز قبل ايستادند و بلافاصله هم نتيجه گرفتند.

اما در مورد بحرين و يمن بايد يك تحليل تركيبي ارائه كرد. از نظر آمريكا مهم ترين جنبه اهميت تحولات اين دو كشور تاثيري است كه بر عربستان خواهد گذاشت و انرژي كه هرگونه پيروي احتمالي انقلابيون در اين دو كشور به مردم ناراضي عربستان تزريق خواهد كرد. به عبارت ديگر، علاوه بر مسائلي كه اختصاصا به خود اين دوكشور مربوط مي شود، آمريكايي ها تحولات بحرين و يمن را اساسا از منظر امنيت عربستان تحليل مي كنند. علت ناشكيبايي حيرت انگيز آمريكا و عربستان در مقابل درخواست هاي كاملا مسالمت جويانه مردم بحرين چيزي جز اين نبود كه تصور مي كردند اگر انقلابيون در بحرين به آنچه مي خواهند برسند نوبت بعدي از آن عربستان است. راهبردي كه آمريكايي ها با مشاركت عربستان در بحرين در پيش گرفتند اين بود كه با تبديل كردن قيام مردم به فتنه طائفه اي انرژي حركت را بگيرند و از گسترش پيدا كردن آن به بقيه اعضاي شوراي همكاري خليج فارس خصوصا عربستان جلوگيري كنند. اما بحراني كه اكنون آمريكايي ها با آن روبرو هستند اين است كه دقيقا همان تاثيري را كه آنها تصور مي كردند بحرين بر عربستان خواهد داشت (و سعي كردند آن را مهار كنند كه البته نتوانسته اند) يمن هم خواهد داشت با اين تفاوت كه در يمن اولا روشن است كه عبدالله صالح رفتني است و ثانيا امكان تبديل نهضت مردم به فتنه طائفه اي در اين كشور وجود ندارد چرا كه در آنجا اغلب معترضان سني و داراي پيوندهاي عميق با همسايگان شرقي خود در عربستان هستند. بنا براين اعتبار اين گزاره كه «نوبت بعدي از آن عربستان است» دست نخورده باقي مانده است.

نتيجه اين است كه آمريكايي ها نه تنها نتوانسته اند تحولات منطقه را كنترل كنند بلكه عمق خسارت هاي وارد به آنها هر روز بيشتر مي شود. خاورميانه ديگر هرگز به معناي مصطلح در دهه اول هزاره سوم آمريكايي نخواهد شد اما اينكه نسخه جايگزين كجاست سوالي است كه پاسخ آن را ديروز دان مريدور وزير امور سازمان هاي اطلاعاتي اسراييل داد: «همه خاورميانه به سمت ايران در حركت است».

سرمقاله روزنامه کیهان در روز چهارشنبه 24 فروردین 1390